رهبران بزرگ

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، - 1305

عنوان و نام پديدآور : رهبران بزرگ/ نويسنده مكارم شيرازي

مشخصات نشر : قم: مدرسه الامام علي بن ابي طالب(ع)، 1379.

مشخصات ظاهري : ص 246

شابك : 964-6632-30-0

يادداشت : فهرستنويسي براساس اطلاعات فيپا.

موضوع : نبوت

رده بندي كنگره : BP220/1/م 7ر9 1379

رده بندي ديويي : 297/43

شماره كتابشناسي ملي : م 79-3184

ص: 1

مقدّمه:

ص: 2

در اين كتاب چه ميخوانيم؟

در جست و جوى گمشده ها

1- پاى عقل

آيا انسان مى تواند با «پاى عقل» و با «مركب انديشه» و باتكاء «معلومات محدود خويش» راه سعادت را طى كند و از پيچ و خم اين راه دشوار بسلامت بگذرد؟

آيا براى سر و سامان بخشيدن بوضع آشفته زندگى اجتماعى بشر همان نقشه ها و طرحهاى اصلاحى متفكران و دانشمندان كافى است؟

آيا براى اجراء اين طرحها همين قدرتهاى بشرى، همين دادگاهها، همين مأمورين انتظامى، و بالاخره همين سرنيزه ها و دندانها كفايت مى كند؟

آيا اين نيروى فكر انسانى بتنهائى قادر است با انواع خرافات و نادانيها و انحرافات فكرى و اخلاقى كه در مسير زندگى دامنگير انسان مى شود مبارزه كند؟

آيا براى تربيت افراد و تكامل روح و جان بشر، و پرورش نهالهاى فضيلت و تقوى در سرزمين وجود ما همين مربيان معمولى كافى هستند؟

و آيا براى آشنائى بيشتر با مبدء جهان آفرينش، و شناسائى آفريدگار جهان بطور صحيح محتاج بمربى و معلم ديگرى نيستيم؟

ص: 3

يا اينكه براى پيمودن اين راه پرنشيب و فراز، و رسيدن بسعادت فردى و اجتماعى از نزديكترين راهها، براى تأمين آرامش فكرى، براى برقرار ساختن نظام صحيح اجتماعى، براى مبارزه با انواع خرافات و كجرويها و گمراهيها، براى بثمر رساندن استعدادها و شايستگيهائى كه در وجود نوع بشر نهفته است، براى نمو و رشد عقلى و اخلاقى و تربيت انسان كامل، و بالاخره براى آشنائى هر چه بيشتر با خدا و انجام وظايف انسانى در پرتو اين عقيده مقدس نيازمند بمربيانى هستيم كه با مبدء جهان هستى مستقيماً ارتباط دارند، و از درياى بى پايان علم و دانش او سير آب شده و از شعله هاى اويدان علم و دانش وى چراغ عقل خود را برافروخته اند، مردانى كه علاوه بر قدرت علم و عقل مظهر پاكى و تقوى و فضيلتند.

آيا براى رسيدن بآن هدفها براهنمائى و رهبرى چنين مردانى نيازمنديم يا نه؟

خلاصه آيا بدون يك مذهب صحيح آسمانى مى توانيم يك زندگى صحيح، آرام، منظم، خالى از هرج و مرج و اضطراب و نگرانى داشته باشيم يا نه؟

اينها سؤالاتى است كه همه ميل دارند پاسخ منطقى آنها را بدانند ... و نخستين موضوعى است كه در اين كتاب از آن بحث مى شود.

بنابراين «بخش اول اين كتاب» درباره «لزوم بعثت پيامبران از نظر تعليم و تربيت و اداره اجتماع» گفتگو مى كند.

***

2- وجدان بجاى مذهب

آيا اين نيروى مرموزى كه در نهاد انسان بنام «وجدان» نهفته است و در همه حال بر اعمال و گفتار و حتى افكار او نظارت مستقيم دارد، و

ص: 4

منبع الهام بخشى براى پاكى و صداقت و درستى است، نمى تواند بجاى مذهب و راهنمائى پيامبران خدا بنشيند؟

اگر نمى تواند چرا؟ و به چه دليل؟

وانگهى افراد، بلكه ملتهائى را مى شناسيم كه در سايه رشد وجدان توانسته اند همان اصول تعليمات اخلاقى پيامبران را، بدون اينكه معتقد بمذهب باشند، بكار بندند، آيا اينها دليل بر اين نيست كه وجدان مى تواند بجاى مذهب بنشيند؟

در دومين بخش اين كتاب بحث جامع و مشروح و دقيقى در پيرامون اين پرسشها يعنى ارزش «وجدان» و «قدرت اجرائى آن» از نظر خوانندگان گرامى مى گذرد.

***

3- راه شناسائى مردان خدا

با اينكه هيچيك از ما رابطه مستقيمى با مبدء جهان آفرينش و عالم ماوراء طبعيت نداريم، چگونه مى توان صدق گفتار مدعيان نبوت را تشخيص داد؟

جاى ترديد نيست كه در طول تاريخ پر انقلاب بشر عده اى از جاه طلبان بدروغ دعوى نبوت كرده اند، با چه وسيله مى توان پيامبران واقعى را از اين پيغمبران قلابى شناخت؟

معجزه چيست؟ حقيقت اعجاز كدام است؟

آيا برهم زدن قانون عليت و نظم ثابت علل و معلول عالم ماده ممكن است؟

قبول مسأله اعجاز با «علم» چگونه سازش دارد؟

چگونه معجزه دليل بر صدق گفتار مدعيان نبوت مى شود؟

آيا معجزات علل طبيعى دارند؟ و اگر دارند اين موضوع با روح معجزه چگونه سازگار است؟

ص: 5

با مدارك زيادى كه در دست است مسلم شده كه كارهاى خارق العاده اى از مرتاضان و كسانيكه با طريقه خواب مغناطيسى و امثال آن آشنا هستند سر مى زند، در حالى كه پيامبر نيستند. از چه راهى مى توان ميان اين كارها و معجزات پيامبران فرق گذاشت؟ و اينكه گفته اند: «سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار!» راست است كه اين دو باهم پهلو نمى زنند؟ و با چه منطقى مى توانيم دل خوش داشته باشيم؟

در سومين بخش اين كتاب كليه اين مسائل مورد بررسى قرار داده شده است.

***

4- رابطه مرموز با جهان ماوراء طبيعت

ترديدى نيست كه پيامبران خدا براى دريافت اصول تعليمات خود از مبدء جهان هستى يكنوع رابطه مرموز با جهان اوراء طبيعت داشته اند.

اين رابطه را كه «وحى» مى ناميم چگونه بوده است؟

آيا ما مى توانيم حقيقت وحى را تصور كنيم؟ يا اينكه يكنوع احساس فوق العاده است كه حتى تصور آن هم براى ما محال است؟

فلاسفه جديد و قديم درباره اين «رابطه مرموز» چگونه فكر مى كنند؟ چه نظراتى داده اند؟ كداميك بحقيقت نزديكتر است؟

«وحى» يا «نبوغ فكرى» و الهاماتى كه از «وجدان ناخودآگاه» (ضمير مخفى) سرچشمه مى گيرد چه فرقى دارد؟

اين مسائل پيچيده در چهارمين بخش اين كتاب مورد تجزيه و تحليل قرار مى گيرد.

***

5- وظائف سنگين و شرائط سنگين تر

ص: 6

آيا پيامبران خدا كه مأمور انجام آنهمه مأموريتها و وظائف سنگين هستند لازم است امتيازات روحى و جسمى خاصى داشته باشند؟

اين اتيازات كدام است؟

اينكه مى گويند: پيامبر هرگز گناه نمى كند، حتى فكر گناه در سر نمى پرواند، و بطور كلى از تمام مفاسد اخلاقى و گمراهى ها و خطاها و اشتباهها مصونيت دارند و «معصوم» هستند يعنى چه؟ حقيقت اين «مصونيت» چيست؟

ايا ما هم لااقل در برابر بعضى از گناهان ممكن است مصعوم باشم؟

آيا فكرى براى اشكالات و ايرادهائى كه در زمينه معصوم بودن پيامبران شده كرده ايد؟

پيامبران علاوه بر مقام عصمت ومصونيت از گناه و خطا چه امتيازات ديگرى از نظر معلومات و غير آن بايد داشته باشند؟

پنجمين بخش اين كتاب باين سئوالات پاسخ مى دهد.

***

مجموعه بحثهاى فوق كه در كتب پيشينيان گاهى از آن به «نبوت عامه» تعبير شده مشتمل بر يك سلسله از اساسى ترين مطالبى است كه با سرنوشت و سعادت هر انسانى رابطه مستقيم دارد و دانستن آنها بر همه كس لازم است.

سعى ما اينست كه دور از هرگونه تعصب و جمود، با واقع بينى و بى نظرى درباره مسائل بغرنج و عميق فوق گفتگو كنيم، در اين راه دشوار تنها تكيه گاه ما خدا است و از ساحتمقدسش استمداد مى طلبيم.

سعى ما اينست مندرجات اين كتاب با بيانى كاملا ساده و روان، و دور از هر گونه اصطلاحات پيچيده علمى باشد، در عين اينكه از

ص: 7

ارزش علمى آن چيزى كاسته نشود.

گرچه در تهيه مطالب اين كتاب بسيار دقت فراوان شده، و قبلها هم بصورت يك سلسله درسهاى منظم، در شبهاى پنجشنبه، براى جمع كثيرى از فضلاء جوان حوزه علميه قم تشريح و مورد بحث و انتقاد واقع گرديده است، ولى با اينحال هيچ مانعى ندارد كه در پاره اى از مسائل اشتباهاتى رخ داده باشد (بخصوص اينكه احياناً بحثهائى در اين كتاب عنوان شده كه كاملًا تازگى دارد).

بنابراين از دانشمندان و صاحب نظران تقاضا مى شود هرگونه ايراد و توضيح و تكميلى در اين مسائل بنظرشان مى رسد مستقيماً براى نگارنده ارسال دارند، و بديده عفو و اغماض در بحثهاى ما ننگرند 1 و از اين راه بر ما منت نهند.

قم- ناصر مكارم شيرازى

آبانماه 1342 مطابق رجب 1373

ص: 8

بخش اول: لزوم بعثت انبياء

اشاره

1- از نظر تعليم

2- از نظر تربيت و اخلاق

3- از نظر قانون و اجتماع

ص: 9

مخالفان سرسخت

در حالى كه از سويى طرفداران مذاهب بزرگ و زنده جهان، بعثت پيامبران خدا را براى تعليم و تربيت نوع انسان، لازم و حتمى مى شمرند و بدون آن همه چيز (حتى نظام اجتماعى) را ناقص مى دانند و دلايل گوناگونى براى اين ادّعا مى آورند.

از سوى ديگر برهمايى ها، به طور كلى بعثت پيامبران را بيهوده و بلكه محال و غير معقول دانسته و انجام همان وظايفى را كه عقل براى انسان تعيين مى كند كافى مى شمرند و بيش از آن براى بشر در پيشگاه خداوند، وظيفه اى قائل نيستند! در اينجا لازم است با منطق و طرز تفكر برهمايى ها 1 آشنا شويم تا زمينه فكرى مناسبى براى بحث هاى آينده (لزوم بعثت انبياء) براى ما پيدا شود.

برهمايى ها مى گويند:

1- پيامبران آنچه را كه ممكن است براى ما بياورند از دو حالت خارج نيست:

الف) عقل ما آن را درك مى كند.

ب) عقل ما آن را درك نمى كند.

اگر عقل ما آن را درك مى كند، احتياجى به زحمت پيامبران نيست

ص: 10

و اگر درك نمى كند (يعنى نامعقول است)!، اصلًا قابل قبول نيست، زيرا هيچ انسانى زير بار چيزهاى غير معقول نمى رود.

2- گناهى از اين بزرگ تر نيست كه انسانى خود را بدون چون و چرا در اختيار انسان ديگرى- كه مثل خود اوست- بگذارد و مانند يك جماد، مطيع اراده و ميل او باشد و هيچ اراده اى از خود نداشته باشد.

اصولًا پيامبران چه فضيلتى نسبت به ما دارند؟ و به كدام دليل، اين همه مقام را براى خود قايلند؟ اگر كارهاى خارق العاده اى انجام مى دهند، اشخاص ديگرى هم هستند كه چنين مى كنند و ادعايى هم ندارند!

3- استدلال هاى عقلى، آشكارا ما را با خدا آشنا مى سازند، نعمت هاى فراوان او را به ما معرفى مى كنند، ما را به خضوع و شكر در برابر او وا مى دارند و از كفران و ناسپاسى بر حذر مى دارند. اگر به اين فرمان عقل، گردن نهيم جزاى خير و گر نه مستحقّ مجازات خواهيم بود. اگر سخن پيامبران مطابق اين حكم عقلى باشد، كارى انجام نداده اند و اگر با آن مخالفت كنند، بزرگ ترين دليل خلاف گويى، آنها همين است.

اين نمونه هايى از دلايل «مخالفين سرسخت» بود.

ص: 11

اشتباهات روشن

نخستين مطلبى كه در استدلال اول آنها به چشم مى خورد اين است كه در ميان «نامعقول و مجهول» تفاوتى قايل نشده اند و تصور كرده اند كه عقل ما مى تواند همه چيز را درك كند و خوب و بد آن را معرفى نمايد. يعنى عقل مى تواند مانند يك كارشناس مطّلع، در مورد هر مسئله اى قضاوت كند و صحيح را از باطل روشن سازد.

جواب استدلال اول

اولين اشتباه آنها همين است. همه مى دانيم كه بيشتر حقايق اين عالم از ديد تيزبين دانشمندان جهان پنهان است و معلومات ما در برابر مجهولات، مانند قطره اى در برابر دريايى بيكران است.(1)

به جرأت مى توان گفت: تمام معلومات دانشمندان و متفكران بشر كه در طى هزاران سال مطالعات و آزمايش هاى طاقت فرسا در راه شناخت حقايق جهان به دست آمده و به صورت كتاب هاى بى شمارى نوشته شده كمتر از يك صفحه از كتاب فوق العاده قطورى


1- شهرستانى، ملل و نحل، ج 2، ص 252- 251

ص: 12

است كه شايد ابتدا و انتهاى آن، معادل ابتدا و انتهاى عالم هستى باشد. 2

بنابراين قلمرو قضاوت و درك عقل ما منحصراً همان منطقه كوچكى است كه شعاع علم و دانش، آن را روشن ساخته و به كلى از ماوراء آن بى خبريم، در حالى كه قسمت عمده تعليمات انبيا مربوط به همين قسمت است، يعنى آنها ما را با حقايق تازه اى آشنا مى سازند كه به كلى بر ما مخفى بوده است.

منطق برهمايى ها در اين قسمت درست مانند آن داستان معروف است كه مى گويند: ناطقى از مستمعين خود پرسيد: آيا مى دانيد كه چه مى خواهم براى شما بگويم؟ اگر مى دانيد پس چه بگويم؟ و اگر نمى دانيد مرا با آدمى كه نمى داند چه كار؟ .... ولى مستمعين مى بايست گفته باشند: نمى دانيم و مى خواهيم از تو ياد بگيريم.

گذشته از اين بسيار اتفاق افتاده كه ما در معلومات خود دچار اشتباه مى شويم و با تذكرات صحيح و منطقى متوجه حقيقت مى گرديم. يك قسمت ديگر از تعليمات انبيا، اصلاح اشتباهات ماست، آنها هستند كه ما را از انحرافات فكرى باز مى دارند.

از همه اينها كه بگذريم در همان قسمت هايى كه فكر مى كنيم عقل ما به طور صحيح دريافته، گاه دچار اضطراب خاطر و وسوسه مى شويم كه آيا درست فهميده ايم يا اشتباه مى كنيم؟ بديهى است تأييد و تصديق پيامبران، نسبت به آنچه درست فهميده ايم، ما را در معلومات صحيح خود راسخ تر و مصمم تر مى سازد و در اين قسمت نيز از تعليمات و تذكرات آنها بى نياز نيستيم. اين هم قسمت ديگرى از تعليمات آنهاست.

ص: 13

جواب استدلال دوم

در مورد استدلال دوم بايد گفت: اين سخن به كلى از موضوع خارج است، زيرا بحث در اين نيست كه ما خود را در بست در اختيار كسى بگذاريم كه همه چيزش مثل ماست، بلكه بحث در اين است كه ما خود را در اختيار كسى بگذاريم كه مقام علم و دانش او با ما اصلًا قابل قياس نيست، او مستقيماً به آفريدگار جهان اتصال دارد و از درياى بيكران علم و دانش او بهره مى گيرد. به علاوه جز پاكى، تقوا و فضيلت راه و رسم ديگرى ندارد. سخن ما تنها درباره چنين كسى است. راه شناختن او كدام است؟ اين خود بحث جداگانه اى دارد كه به طور مشروح در اين كتاب خواهد آمد.

ديگر اينكه: پيروى از انبيا، يك پيروى بدون قيد و شرط و بى چون و چرا نيست. پيامبران با احكام عقلى ما هماهنگ و همصدا هستند و آنچه را كه عقل ما به روشنى دريافته، مورد تأييد آنهاست و چنانچه مدعى نبوت، قدمى بر خلاف اين گونه احكام مسلّم عقلى بردارد، خود نشانه عدم صدق گفتار او در دعوى نبوت است.

(كلما حكم به العقل حكم به الشرع.)

تسليم شدن در برابر كسى كه در وى آن همه مزاياى علمى و اخلاقى است و با آنچه علم و عقل به روشنى دريافته همصدا است، نه تنها گناه نيست بلكه دقيقاً منطبق بر عقل و منطق است. اما اينكه برهماييان مى گويند: اگر پيامبران كارهاى خارق العاده اى انجام مى دهند كسان ديگرى نيز هستند كه اين گونه كارها را انجام دهند و

ص: 14

ادعايى هم ندارند، اين قسمت مربوط به تفاوت ميان معجزه و ساير كارهاى خارق العاده اى است كه از بعضى سر مى زند و در بخش چهارم به طور مشروح از آن بحث خواهد شد.

جواب استدلال سوم

استدلال سوم برهمايى ها هم در حقيقت تكرار همان مطلب اول است و آنچه در پاسخ آن گفتيم عيناً در اين مورد نيز صدق مى كند و احتياجى به تكرار نيست.

***

ص: 15

1- لزوم بعثت انبيا از نظر تعليم

اشاره

هيچ آدم با شعورى نمى تواند باور كند كه براى سير و حركت در گوشه اى از اين جهان وسيع و پهناور به هزاران برابر عمر نوح (عليه السلام) و تندروترين مركب خيال (امواج سرسام آور نور كه 300 هزار كيلومتر در ثانيه است). احتياجى نيست و آن همه كهكشان ها و سحابى ها، آن همه اتم ها با آن ساختمان حيرت انگيز و با آن همه اشكال مختلف حيات و زندگى، بى هدف آفريده شده است. اين موضوع با علم و حكمت خدا، حتى با علم و دانشى كه ميليون ها مرتبه از آن كم تر باشد سازگار نيست. بنابراين بايد اعتراف كنيم كه حتماً هدف بزرگى در ساختمان اين جهان پهناور وجود داشته است.

از طرفى در بحث هاى خداشناسى (1) اين نكته را به خوبى آموخته ايم كه هدف آفرينش چيزى نيست كه به ذات مقدس خدا بازگشت كند، زيرا او از هر جهت وجودى است بى نهايت (بى نهايت در بى نهايت!) بنابراين چيزى كم ندارد و كمالى را فاقد نيست كه بخواهد با آفرينش اين جهان براى خود فراهم سازد و خود را تكميل كند 3 او سرچشمه و منبع هر كمال است و كمالى در خارج از وجود او نيست كه از غير خود آن را تحصيل كند.


1- به كتاب آفريدگار جهان مراجعه شود

ص: 16

از اين بيان چنين نتيجه مى گيريم كه حتماً هدف آفرينش چيزى بوده كه به ما مخلوقات بازگشت مى كند و به عبارت ساده تر منظور از آفرينش، همان تكامل وجود ماست.

يك ايراد ساده

در اينجا ممكن است بعضى ايراد بگيرند كه چه مانعى داشت كه از اول همه چيز به طور كامل آفريده مى شد تا بساط قانون تكامل كه نشانه نقصان نسبى موجودات جهان است- به كلى برچيده شود؟ خلاصه اينكه: چرا ما از اول ناقص آفريده شديم كه حالا محتاج به تكميل باشيم؟!

اينان كه چنين ايراد مى گيرند اصولًا از اين نكته غافل اند كه يك سلسله از كمالات و افتخارات، جنبه اكتسابى دارد و ما بايد با اعمال خود آن را به دست آوريم. يعنى اگر از روى اراده و اختيار خود آنها را انجام ندهيم به آن كمال نمى رسيم.

هرگز كمالات ذاتى و فطرى كه بدون دخالت اراده و اختيار ما به وجود آمده- نمى تواند جاى كمالات اكتسابى را بگيرد.

به مثالى توجه فرماييد: يكى از صفات عالى و ممتاز انسان، روح همدردى و كمك به افراد ناتوان و دردمند اجتماع است. اگر ما از روى اختيار و با آزادى كامل به آنها كمك كنيم، در واقع دو كار انجام داده ايم:

الف) آنها را از پريشانى نجات داده ايم.

ب) روح نوع دوستى را در وجود خود پرورش داده و با تكرار اين

ص: 17

عمل، يك امتياز بزرگ اخلاقى كه افتخار و فضيلت بزرگى براى ما محسوب مى شود براى خود به دست آورده ايم.

اما اگر هر قدرت ديگرى ما را مجبور كند كه به اين افراد كمك كنيم، درست است كه آنها در هر صورت اداره مى شوند، ولى ما از رسيدن به آن امتياز بزرگ اخلاقى محروم خواهيم شد. يعنى اين كمك كردن اجبارى، فضيلتى براى ما نخواهد بود. اين يك نمونه كوچكى از كمالات اكتسابى است كه جز از راه افعال ارادى ما به دست نمى آيد.

اكنون كه از هدف آفرينش به طور مختصر آگاه شديم، اين سئوال پيش مى آيد كه آيا راه رسيدن به اين هدف (تكامل و پرورش وجود ما در تمام جنبه هاى علمى و عملى) آن قدر روشن و واضح است كه احتياجى به هيچ گونه علم و دانشى نباشد؟ يا اينكه براى رسيدن به اين هدف، محتاج به علوم زيادى هستيم كه در پرتو آن در بيراهه ها و سنگلاخ ها سرگردان نشويم، از خرافات و انحرافات مصون بمانيم، آنچه ما را در اين راه طولانى و پر پيچ و خم تقويت و يا تضعيف مى كند به خوبى بشناسيم و خلاصه اينكه: به تمام معنى از عوامل سعادت و نيكبختى با خبر باشيم؟

آيا با اين علم و دانش محدود بشرى كه پس از آن همه تلاش و كوشش دانشمندان، اسرار اين جهان و بلكه وجود خود ما، همچنان به صورت معمايى باقى مانده و در كنار هر فصلى از علوم، هزاران نقطه ابهام و علامت استفهام به چشم مى خورد كسى را مى توان پيدا كرد كه با توسل به همين معلومات از تمام اسرار و رموز و عوامل

ص: 18

سعادت بشر با خبر باشد و راه صحيح وصول آن را با تمام مشخصات به او نشان دهد؟ ما چگونه مى توانيم در پيمودن اين راه، تنها به علم و دانش بشر، تكيه كنيم، در حالى كه هنوز بعد از آن همه پيشرفت هاى شگرف علمى، بسيارى از مسائل ابتدايى بر ما مجهول است؟.

ما همه چيز را با عقل خود تشخيص مى دهيم، ولى آيا مى توانيد دانشمندى را در جهان پيدا كنيد كه به راستى بداند حقيقت اين عقل چيست؟! ما قبل از هر چيز يك موجود زنده و جاندار هستيم، ولى آيا بزرگ ترين زيست شناسان دنيا مى توانند بگويند كه حقيقت زندگى 4 و جان چيست؟!

تحت چه عواملى پيدا شده و چه قوانينى بر آن حكومت مى كند؟

اين از نظر شناسايى روح و جسم خود.

اما از نظر اجتماعى: دنياى امروز از نظر اجتماعى و بلكه سياسى و اقتصادى به چند قطب كاملًا متضاد تقسيم شده، اين چند دسته براى خود دانشمندان و متفكرانى دارند و براى اثبات درستى عقيده و مرام خود و نادرستى عقيده و مرام طرف مقابل، هزاران كتاب، رساله و مقاله نوشته و ميليون ها سخنرانى كرده اند. هر كدام روش خود را تنها راه ترقى و سعادت مى داند و راه ديگرى را مايه بدبختى، و عقب افتادگى و هرج و مرج! و هر چند يك بار، اين كشمكش به صورت جنگ گرم و سرد ظهور پيدا مى كند. در حقيقت دنياى امروز در تشخيص الفباى زندگى اجتماعى، سياسى و اقتصادى خود تا اين اندازه سرگردان و حيران است و مرجعى براى حل اختلاف عقيده ندارند. و با اين حال باز مى توان گفت: بشر تنها با پاى عقل و دانش

ص: 19

خود مى تواند اين راه را طى كند و به سر منزل سعادت برسد؟

چرا چنين است؟ زيرا معلومات ما در برابر انبوه مجهولات به قدرى ناچيز است كه اصلًا به حساب نمى آيد.

از طرفى ما مسلماً در معلومات خود دچار اشتباهاتى مى شويم.

واضح ترين دليل اين است كه: همواره متفكران بزرگ بشر- به غير از مسائل كاملًا روشن و بديهى- 5 در مسائل زيادى با هم اختلاف نظر دارند و كمتر مسئله اى را مى توان پيدا كرد كه از طرف دانشمندان و متفكران بزرگ، نظرهاى متناقضى درباره آنها اظهار نشده باشد.

بديهى است كه همه اين نظرات ضد و نقيض نمى تواند درست باشد و حتماً گروهى از اين دانشمندان بزرگ در اشتباه اند.

بنابراين معلوماتى كه ممكن است اين قدر آميخته به اشتباهات باشد تا چه اندازه قابل اطمينان خواهد بود؟ و در راه رسيدن به آن هدف عالى چه اندازه كمك خواهد كرد؟

آيا ما نيازمند به كسى نيستيم كه اشتباهات ما را در تشخيص راه درست سعادت اصلاح كند؟ و خود دچار اشتباه و خطا نشود؟

البته نمى توان انكار كرد كه در ميان معلومات ما واقعيات صحيح و درستى وجود دارد، اين دسته از معلومات، گر چه نسبت به مجهولات ما بسيار كم و ناچيز است، ولى در حدّ خود كم نيست، اما عيب كار اينجاست كه بر اثر اشتباهاتى كه در غير مسائل بديهى، دامنگير ما و بلكه بزرگ ترين متفكران و دانشمندان مى شود، نمى توانيم با اطمينان كامل روى اينها تكيه كنيم و از وسوسه و تزلزل خاطر در امان باشيم.

ص: 20

آيا ضرورت ندارد كسى كه داراى تشخيص صحيح و خالى از هر گونه اشتباه است، ما را نيز در اين قسمت تأييد كند و بر معلومات صحيح ما صحّه بگذارد تا با اطمينان خاطر در راه آن هدف مقدس از آن استفاده كنيم؟

اينجاست كه بايد صريحاً بگوييم: براى رسيدن به هدف آفرينش (پرورش و تكامل وجود ما در جهات مختلف) قبل از هر چيز يك سلسله تعليمات جامع و صحيح كه خالى از هر گونه اشتباه و متكى به واقعيات زندگى است ضرورت دارد و اين جز از طريق وحى و تعليم پيامبران الهى كه مستقيماً با مبدأ جهان آفرينش ارتباط دارند- ممكن نيست. آرى تنها در سايه تعليمات پيامبران خداست كه مى توانيم از يك طرف نقايص معلومات خود را بر طرف سازيم و از طرف ديگر، اشتباهات خود را اصلاح نماييم، و به معلومات صحيح خود با تأييد آنها اطمينان خاطر پيدا كنيم.

2- لزوم بعثت انبيا از نظر تربيت و اخلاق

آيا اخلاق نتيجه علم است؟

اين سئوالى است كه گروهى از فلاسفه قديم يونان- كه در رأس آنها سقراطو ارسطو 6 قرار داشتند- به آن پاسخ مثبت داده اند. يعنى معتقد بودند كه فضيلت و حسن اخلاق چيزى است كه بر اثر علم به خوبى و بدى پيدا مى شود. 7 اگر انسان نيك و بد را بداند هرگز به بدى نمى گرايد و از خوبى روى نمى گرداند. آنها كه بدند حتماً در اشتباه اند و اگر از اشتباه بيرون آيند خوب مى شوند. اگر كسى دزدى مى كند، مفاسد دزدى را نمى داند، اگر جانى مرتكب جنايت مى شود از نتايج

ص: 21

بد آن آگاه نيست، اگر مردم زيان هاى دروغ و آثار شوم آن را در اجتماع بدانند، هرگز دروغ نمى گويند و اگر عواقب دردناك ترس، ترك مجاهدات اجتماعى و ذلت ها و خوارى ها را بدانند، بى جهت نمى ترسند و تن به خوارى نمى دهند!

اين مكتب راه تربيت را تعليم مى داند و اصولًا تربيت چيزى جز تعليم خوب و بد و صلاح و فساد نيست.

سقراط اصول چهار گانه اخلاق را مطابق اين مكتب چنين تفسير مى كند. 1- حكمت عبارت است از: دانش و فضيلت مطلق هم چيزى جز علم و دانش نيست.

2- شجاعت عبارت است از: علم به اين كه از چه چيز بايد ترسيد و از چه چيز نبايد ترسيد.

3- عفت عبارت است از: علم به چگونگى رعايت مقتضيات نفسانى.

4- عدالت عبارت است از: علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم نسبت به يكديگر است. 8

تشكيل شخصيّت انسان از دو نيمه علم و غرايز

شايد عقيده سقراط و پيروان او در مورد رابطه علم و اخلاق در زمان خود مورد توجه بوده، ولى امروزه مخصوصاً با توجه به اصول روانشناسى نوين، به هيچ وجه قابل قبول نيست. 9

بى اساس بودن اين عقيده را آزمايش هاى فراوانى- كه به عمل آمده و خود ما هم شامل مواردى از آن در زندگى روزانه هستيم- روشن مى سازد، زيرا افراد بسيارى ديده شده كه از روى علم و عمد،

ص: 22

دست به كارهاى ننگين و خلاف زده اند و با اينكه از عواقب شوم و نتايج نكبت بار اعمال خود با خبر بوده اند، بر اثر طغيان شهوات، هيجان غرايز سركش و يا عادات غلط، مرتكب آن شده اند؛ حتى تذكرات و پند و اندرزهاى بعدى هم نتوانسته اند از تكرار آن جلوگيرى كنند. در مقابل افرادى را مى شناسيم كه اطلاع زيادى از مسائل اخلاقى و نتايج و عواقب آن ندارند، اما به خاطر سلامت نفس، اعتدال غرايز و يا عادات خوب، به ور ذاتى به نيكى ها گرايش دارند و از بدى گريزانند. اين حقيقتى غير قابل انكار است.

اشتباه نشود، زيرا نمى توان تأثير علم را در بهبود اخلاق ناديده گرفت، 10 چرا كه هستند كسانى كه تعليمات صحيح، مايه تربيت اخلاقى آنها شده، ولى آن چنان هم نيست كه هر كس خوب و بد را دانست آدم خوبى شود و هر آدم بدى به خاطر نادانى بد باشد!

كسانى كه اخلاق را به طور مطلق، نتيجه علم مى دانند، تنها نيمى از شخصيّت انسان را شناخته اند و تصور كرده اند كه شخصيّت انسان منحصراً يك شخصيّت عقلانى است و زمام حكومت كشور وجود ما تنها در دست عقل است؛ در حالى كه قسمت مهمى از شخصيّت انسان (و در بعضى قسمت اعظم!) را همان غرايز (حبّ ذات، ميل به كمال، استخدام ديگران، حس انتقام، ترس، غضب و اميال و علاقه هاى گوناگون به مال، مقام، جمال و ...) تشكيل مى دهد 11

در حقيقت اگر عقل را به عنوان قوه قانونگزار مجلس كشور وجود خود تصور كنيم، غرايز و اميال در حكم قوه مجريه است، اما نه يك قوه مجريّه مطيع و راضى به حدود اختيارات خود! اين قوه مجريه بسيار

ص: 23

سركش و قلدر است و گاه مى شود كه چنان از حدود اختيارات خود تجاوز مى كند كه عقل را به زندان مى افكند و سرنوشت وجود ما را به كلى در اختيار خود مى گيرد و اينجاست كه خط مشى زندگى ما به دست او تعيين مى شود و اينجاست كه تعليم و آموزش، هيچ گونه نقشى در وجود ما نخواهد داشت. جار و جنجال غرايز سر كش چنان غوغايى در سرزمين وجود ما به راه مى اندازد كه هرگز صداى عقل خير انديش، مدبّر و راهنما به گوش نمى رسد و مقدرات ما به دست همين غرايز مى افتد.

راه صحيح تربيت

با توجه به اين حقايق- كه غالباً شواهد زنده آن را در دوران زندگى خود ديده و آزموده ايم- تصديق مى فرمايد كه مشكل تربيت و تهذيب اخلاق، تنها مسئله جهل و ندانستن خوب و بد نيست، بلكه مشكل اساسى همان تعديل غرايز و بهره بردارى صحيح از آنها در راههاى مفيد و سودمند است.

به عبارت ديگر: تربيت صحيح آن است كه علاوه بر راهنمايى عقل و درك صحيح عوامل سعادت و فضيلت، اميال و غرايز را آن چنان پرورش دهيم كه با نداى عقل و وجدان هماهنگ شود و از اين منابع بزرگ وجودمان (اميال و غرايز) در راه هدف هاى عالى عقلانى به صورت صحيحى بهره بردارى كنيم. 12

به عبارت ساده تر: بايد اين قوه اجرايى، صد در صد مطيع، با انضباط و از نظر تشكيلات، هماهنگ و همصدا با قوه قانونگزارى عقل باشد و اين مسير نيست مگر از طريق به كار بستن اصول دقيق

ص: 24

روانى.

مربى كامل كيست؟

تربيت، بيشتر جنبه عملى دارد، تا جنبه علمى. بايد مربى با يك سلسله كارهايى كه بيشتر جنبه روانى دارد در روح افرادى نفوذ كند كه تحت تربيت او هستند، به اعماق دل و جان آنها دست بيندازد و به تعديل و پرورش غرايز آنها بپردازد.

به بيان ديگر: مربى كامل كسى است كه علاوه بر آشنايى دقيق به خوبى ها، بدى ها و اطلاع دقيق از اسرار و رموز وجود انسان، شخصاً يك رد كامل از نظر اخلاق و عمل باشد. مسلماً انتظار تربيت از ذات تربيت نايافته انتظار بسيار نابجايى است، زيرا آنقدر كه صفات و اخلاق مربى در تكميل و تربيت افراد مورد تربيت مؤثر است، هيچ چيز حتى علم و دانش او مؤثر نيست.

يكى از اصول مسلّم روانى، اصل محاكات (همرنگ ديگران شدن) است. 13

مطابق اين اصل، انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با دگران احساس مى كند و در اثر آن به طرف اعمال و صفات آنها جذب مى شود. اين احساس جذب در برابر افرادى كه انسان به آنها ايمان دارد خيلى نيرومندتر است.

پس بنابراين بايد مربى علاوه بر كامل بودن، مورد اطمينان و علاقه نيز باشد تا افرادى كه مى خواهند در سايه او تربيت شوند بر اساس اصل محاكات به سرعت تحت تأثير او قرار گيرند و اين ممكن نيست مگر اينكه از ناحيه يك مبدأ مطمئن و غير قابل ترديدى، كامل بودن

ص: 25

آن مربى از تمام جهات، تضمين شده باشد.

آيا چنين كسى جز پيامبر معصوم كه از طرف آفريدگار جهان به عنوان مربى و راهنما تعيين شده و علاوه بر علم سرشار، از هر گونه گناه و انحراف و خطا مصونيت دارد- مى تواند باشد؟

بنابراين رسيدن به هدف آفرينش و تكامل انسان در جنبه هاى اخلاقى بدون بعثت انبيا ممكن نيست و مسلماً خدايى كه ما را براى اين هدف مقدس آفريده چنين مربيانى را نيز براى ما فرستاده است 14!

در ضمن اين موضوع نيز به خوبى روشن مى شود كه بايد حتماً پيامبران از جنس خود ما باشند (نه فرشته يا موجود ديگرى) و اين اصرار اقوام عقب افتاده پيشين، مبنى بر يكسان نبودن جنسيت فرستادگان خدا با بشر، بى مورد بوده است، 15 زيرا همان طور كه دانستيم مربيان اخلاق بيشتر از راه اصل محاكات در روح دگران نفوذ مى كنند و اين در صورتى ممكن است كه تربيت كننده و تربيت شونده داراى خلقت مشابه و شرايط مساوى در زندگى باشند. در غير اين صورت، مربى جز از راه تعليم نمى تواند در دگران نفوذ كند و پايه اصلى تربيت و پرورش و تعديل غرايز) از بين مى رود.

به عبارت ديگر: فرشته تنها مى تواند به انسان تذكراتى بدهد و مسائلى را كه نمى داند براى عقل او روشن سازد، اما هرگز نمى تواند در قلمرو غرايز و اميال او نفوذ كند، زيرا او از كنترل و رهبرى آنها به كلى عاجز است.

3- لزوم بعثت انبيا از نظر قانون و اجتماع

اشاره

ص: 26

بسيارى از دانشمندان در بحث لزوم بعثت پيامبران بيشتر روى جنبه اجتماعى آن تكيه كرده اند و مسئله لزوم بعثت را از نظر ساختن يك اجتماع صحيح و منظم انسانى بر اساس حق و عدالت كه روابط افراد آن مانند روابط افراد يك خانواده از اعماق دل و جان سرچشمه بگيرد- مورد مطالعه قرار داده اند.

گر چه اين هدف عالى (بنيانگزارى يك اجتماع صحيح انسانى) از هدف هاى مهم انبيا بوده، ولى همان طور كه از بحث هاى گذشته روشن شد منحصر به آن نيست، بلكه مسئله فرد (تربيت انسان كامل كه در جنبه هاى علمى، عملى و اخلاق، نمونه عالى فضيلت باشد) نيز جزء هدفهاى اصلى و اساس آنهاست، گو اينكه هر دوى آنها ريشه هاى مشترك فراوانى دارند.

در هر حال براى روشن شدن اين بحث (احتياج به پيامبران براى پى ريزى يك اجتماع صحيح) به ناچار بايد به تجزيه و تحليل موضوعات زير بپردازيم.

1- سرچشمه تمايل انسان به زندگى اجتماعى

در باره اينكه: چرا انسان يك موجود اجتماعى است و بر اساس يك الهام درونى تمايل به زندگى دسته جمعى دارد؟ سخن بسيار گفته اند و ماسه نمونه از آن را نقل مى كنيم. الف) بسيارى معتقدند كه:

اين تمايل جزء سرشت و فطرت انسان است و مى توان آن را در رديف اميال و غرايز ديگر گذاشت و به همين دليل اشتقاق كلمه انسان را از ماده انس مى دانند.

در واقع جمله معروف الانسان مدنى بالطبع معرف همين مكتب

ص: 27

است.

ب) گروهى ديگر از دانشمندان، دليل اين تمايل را غريزه استخدام مى دانند و مى گويند: انسان بر اثر داشتن غريزه استخدام، هميشه سعى مى كند از موجودات ديگر به نفع خود بهره بردارى كند، مثلًا:

همان طور كه از ساق، برگ، ميوه و ريشه يك درخت يا از گوشت، پوست، شير و پشم حيوانات و يا از نيروى بادها و آبشارها تا نيروى برق، اتم، ليزر و ... به نفع خود استفاده مى كند؛ همين كار را هم در مورد همنوعان خود (افراد بشر) مى خواهد انجام بدهد، ولى چون آنها مانند گياهان و حيوانات در برابر او تسليم بدون قيد و شرط نيستند (گر چه گياهان و حيوانات هم به تمام معنى تسليم نيستند و بهره بردارى از آنها نيازمند به پذيرايى هايى از قبيل آب دادن و مانند آن است.) ناچار مى شود در مقابل استفاده اى كه از آنها مى برد بهره اى هم به آنها برساند.

به عبارت ديگر: بهره بردارى انسان از افراد همنوع خود به صورت بهره بردارى متقابل و بر اساس اصل تعاون است و اينگونه است كه انسان به دنبال غريزه استخدام به زندگى اجتماعى تن در مى دهد.

جمله الانسان مستخدم بالطبع نيز معرف اين مكتب است.

ج) در برابر اين دو مكتب، مكتب سومى را مى توان طرح ريزى كرد كه شايد به حقيقت نزديك تر باشد و آن اينكه: «تمايل انسان به زندگى اجتماعى نتيجه ميل به تكامل به همراه يك استدلال روشن عقلى است.»

توضيح اينكه: انسان طبعاً مايل به كمال و تكامل است، مى خواهد هر چه بيشتر از مواهب حيات استفاده كند و حداكثر بهره بردارى را از نيروهايى كه در طبيعت ذخيره شده به نفع خود بنمايد.

ص: 28

(البته ممكن است كه شما ميل به تكامل را از شئون غريزه حبّ ذات بدانيد و يا اصلًا آن را غريزه مستقلى محسوب كنيم، ولى فعلًا كارى به اين قسمت ندارم.)

از طرفى انسان، روى يك حساب روشن مى بيند كه اگر بخواهد تنها زندگى كند و تنها به جنگ مشكلات حيات برود، احتمال موفقيت او بسيار- كم و به فرض موفّقيّت، بهره او كم تر خواهد بود. به صورت گروهى بهتر مى توان نيروهاى سركش طبيعت را مهار كرد، بر مشكلات پيروز شد و با موانعى كه موجوديت بشر را تهديد مى كند جنگيد.

از اين گذشته نيروهاى جسمى و فكرى يك فرد، آماده هر كارى نيست و هر كس به تنهايى استعداد انجام كارهاى معين و محدودى دارد، در صورتى كه در اجتماع استعدادها و آمادگى هاى گوناگونى براى كارهاى متفاوت وجود دارد.

نه تنها در زندگى مادى بلكه در سرمايه هاى معنوى انسانى نيز عين اين حساب وجود دارد، يك فكر، هر قدر هم كه نيرومند باشد از حقايق علمى مى تواند به طور محدودى پرده بردارد، اما تراكم تراكم عقل ها و افكار دانشمندان مى تواند حقايق بسيارى را كشف كند، زيرا تحقيقات و تجّسسات علمى، يكديگر را تكميل مى كنند. پس بنابراين براى به دست آوردن ملكات فاضله و اخلاق عالى انسانى نيز راهى جز استفاده از همه افراد نيست.

نتيجه اينكه: از ضميمه كردن اين دو مقدمه با يكديگر (1- ميل طبيعى انسان به تكامل 2- بهتر يافتن راه ترقى و تكامل در اجتماع با يك حساب

ص: 29

روشن) علت تمايل نوع انسان به زندگى اجتماعى روشن مى شود.

احزاب كنونى دنيا- كه در واقع اجتماعات فشرده ترى در دل اجتماع بزرگ انسانى هستند- بر اساس همين منطق و طرز تفكر بنا شده اند، نه بر اساس غريزه استخدام (1) و امثال آن. اجتماع بزرگ انسانى هم از روز نخست بر همين پايه بوده است. البته شكى نيست كه انسان هاى اوليه- كه اين حقايق را به صورت مبهمى درك مى كردند- اجتماع خيلى ناقصى داشتند كه از حدّ اجتماعات قبيلگى تجاوز نمى كرد و هر قدر لزوم اين همكارى حياتى بيشتر درك شد، ارتباطات اجتماعى محكم تر و اجتماع به صورت كامل تر و وسيع ترى در آمد.

به همين جهت از هم اكنون پيش بينى مى شود كه در آينده بر اثر رشد فكرى انسان ها لزوم همكارى ملت ها و تعاون بين المللى و جهانى آن قدر روشن شود كه همه دنيا به صورت يك كشور و بلكه يك خانواده در آيد و تمام مرزهايى كه به دست بشر ساخته شده، برداشته شود و يك قانون بر سراسر جهان حكومت كند.

2- زير بناى اجتماع و علل احتياج به قانون

ماهيت اجتماع را مى توان يك قرارداد عمومى بر اساس تعاون و همزيستى دانست.

ممكن است سئوال كنيد كه ما اين قرارداد را در چه زمان و مكانى


1- اصولًا استخدام و به عبارت ديگر استثمار و استعمار، معلوم نيست جزء غرايزانسان باشد!

ص: 30

امضا كرده ايم؟ ما چنين قراردادى با كسى نبسته ايم!

پاسخ اين سئوال روشن است، زيرا همين كه افراد در دل اجتماع پرورش يافتند، به اندازه كافى رشد عقلى پيدا كردند، خود را در مقابل اصول و مقرراتى يافتند و با اين حال اجتماعى بودن را بر كناره گيرى ترجيح دادند، عملًا اين قرارداد عمومى را امضا نموده اند و ديگر احتياج به تشريفات خاصى ندارد.

حال كه دانستيم ماهيت اجتماع در يك نوع قرارداد خلاصه مى شود، بلافاصله صحبت از وظيفه به ميان مى آيد، زيرا هر قراردادى ايجاد وظيفه مى كند. ما تا با كسى قرارداد نبسته ايم، در برابر او وظيفه اى نداريم، اما همين كه قراردادى- به هر صورت و از هر نوع كه باشد- منعقد ساختيم، فوراً وظايفى براى ما به وجود مى آيد كه ناچار از انجام آن هستيم.

بنابراين همين كه اجتماع شكل گرفت، افراد جامعه در برابر يكديگر وظايفى پيدا مى كنند و همين كه پاى وظيفه به ميان بيايد، سر و كله قانون نيز پيدا مى شود، زيرا:

الف) بايد حدود و وظايف هر فرد در برابر ديگران روشن شود.

ب) بايد با وسايلى بر انجام اين وظايف نظارت شود.

ج) بايد اقدامات مقتضى براى جلوگيرى و كيفر متخلفين به عمل آيد.

و اين سه موضوع بر عهده قانون است و بس، زيرا قانون، مقرراتى است كه اين جهات سه گانه را تأمين مى كند. اينجاست كه ضرورت قانون براى حفظ يك اجتماع كاملًا احساس مى شود. اگر قانون نباشد،

ص: 31

حدود و وظايف افراد معلوم نمى شود، نظارتى بر انجام وظايف اجتماعى وجود نخواهد داشت و سرانجام هر كس مى تواند آزادانه از انجام وظايف خود سرباز زند بدون اينكه احساس ناراحتى و نگرانى كند.

اين هم ناگفته نماند كه بسيارى از دانشمندان، هنگامى كه سخن از لزوم قانون اجتماعى به ميان بم آورند، بيشتر روى اين قسمت تكيه مى كنند كه اگر قانونى در بين نباشد، افراد اجتماع به خاطر طغيان حس خودخواهى، به حقوق يكديگر تجاوز مى كنند و در نتيجه هرج و مرج عجيبى به وجود مى آيد.

ولى گويا اين آقايان تأثير قانون را تنها از جنبه اى كيفرى و جزايى مورد مطالعه قرار داده اند و تأثير آن را در نظم و تكامل اجتماعى- در صورتى كه هيچ گونه طغيانى هم در كار نباشد- ناديده گرفته اند!

واضح تر اينكه: اگر ما فرض كنيم آن مدينه فاضله خيالى افلاطون به وجود آيد، يعنى در روى زمين اجتماعى پيدا شود كه مطلقاً كسى تحت تأثير حسّ خودخواهى قرار نگيرد و كوچك ترين تجاوزى به حقوق يكديگر نكنند (گر چه امروزه براى ما تصور و خيال اين موضوع هم كار مشكلى است!) باز هم قانون براى چنين اجتماعى ضرورت حتمى دارد.

درست است كه در چنين اجتماعى (مدينه فاضله) همه افراد را وظيفه شناس فرض كرده ايم ولى سرانجام مرجعى لازم است كه حدود، وظايف و حقوق افراد را مشخص كند. اگر چه در هر اجتماع، همه افراد آن آدم هاى سر به راه و راست و درستى باشند، ولى تزاحم

ص: 32

و برخورد حقوق اشخاص و تصادم منافع، امرى قهرى است، بنابراين بايد مرجعى باشد كه در موارد برخورد قهرى منافع، تكليف افراد را روشن كند. همچنين براى تعيين تكليف تصادم هاى اشتباهى و حفظ و نگهدارى طبقات ناتوان و ضعيف (اطفال، ديوانگان و افراد ناقص و از كار افتاده) و موارد ديگرى از اين قبيل، وجود قانون لازم است.

3- يك اجتماع كامل

اشاره

جامعه شناسان معتقدند كه براى تشكيل پايه هاى اساسى اجتماع به سه عنصر اصلى نياز است.

الف) تقسيم كار

منظور از تقسيم كار اين است كه كارهاى مختلفى كه براى تأمين نيازمندى هاى يك جامعه ضرورت دارد به صورت صحيحى در ميان افراد تقسيم گردد و براى هر قسمت مسئوليتى در نظر گرفته شود.

خوشبختانه قسمت اعظم اين مشكل در اجتماعات به طور خودكار حل شده، زيرا از يك طرف بر اثر اختلاف استعدادها و ذوق ها- كه هر فردى را براى يك نوع كار آماده مى كند- و از طرف ديگر به واسطه اصل عرضه و تقاضا- كه هر كارى براى اجتماع بيشتر ضرورت پيدا كند طالبان زيادترى پيدا خواهد كرد و به واسطه درآمد بيشترى كه از آن به دست مى آيد، خواه و نا خواه افراد را به سوى خود جلب خواهد نمود- تقسيم كار به خودى خود و به مقدار قابل توجهى در اجتماعات صورت مى گيرد.

ول در عين حال در اجتماعات مترقى براى جلوگيرى از بحرانهاى اقتصادى- كه از عدم تقسيم صحيح كار به وجود مى آيد- و هم براى

ص: 33

اينكه استعدادهاى شايسته به هدر نرود، مسئله تقسيم كار را تحت كنترل و نظارت دقيق قرار مى دهند. مؤسسات استعداديابى سعى مى كنند تا استعدادهاى نهانى افراد را آزموده و آنها را به كارهايى تشويق نمايند كه از نظر روحى و جسمى آمادگى انجام آن را دارند و با در نظر گرفتن ميزان نيازمندى هاى اجتماع و تطبيق آن با ميزان توليد هر كالا، از توليدهاى اضافى و بى مصرف و در نتيجه از به هم خوردن موازنه و تعادل اقتصادى جلوگيرى به عمل آورند.

ب) سازمان و تشكيلات
اشاره

منظور از سازمان و تشكيلات اجتماعى، كليه دستگاه هايى است كه كارهاى عمومى اجتماعى را- كه مسئول معينى ندارد- انجام مى دهد، مانند:

1- حفظ امنيت.

2- تعليم و تربيت و هدايت عمومى.

3- حل اختلافات، منازعات و كيفر مجرمين.

4- حفظ و نگهدارى طبقات ضعيف و ناتوان.

5- حظ اموال عمومى.

6- جمع آورى سرمايه هاى لازم براى حفظ اين دستگاه ها و امثال آن.

بديهى است كه اگر سازمان و تشكيلاتى در كار نباشد تمام اين كارهاى سنگين و بزرگ- كه فرد معينى مسئول آن نيست- زمين مى ماند و جامعه در چنين حالى مانند بدنى خواهد بود كه تمام اعصاب آن را قطع كرده باشند. وضع چنين بدنى ناگفته پيداست.

ص: 34

[نكته اى مهم

اين سازمان و تشكيلات در صورتى مى تواند نقش اساسى خود را ايفا كند كه از افراد درست، پاك، لايق و مطيع تشكيل يافته باشد. در غير اين صورت نه تنها دردى را دوا نمى كند بلكه به سقوط اجتماع به طرز وحشتناكى سرعت مى بخشد، زيرا چنين افرادى با در دست داشتن نام تشكيلات اجتماع، بهتر و سريع تر مى توانند به افكار شيطانى خود جامه عمل بپوشانند.

در چنين اجتماعى قوانين و مقررات هر قدر هم عالى باشد باز نتيجه معكوس خواهد داشت و سركنگبين موجب فزونى صفرا و روغن بادام باعث خشكى مى شود!، زيرا قانون- كه سپرى براى حفظ طبقات ضعيف از مظالم و تعديّات زورمندان است- به ميل صاحبان زور و زر و براى تضعيف و خفه كردن طبقات ناتوان و محروم تفسير مى شود. وكيلان زبر دست و قانون دان آنها، شب را روز، شنبه را جمعه و نر را ماده مى كنند!، اما ضعيفان به حكم نداشتن زور زر، از اين مزاياى قانونى محروم اند! در چنين اجتماعى، صاحبان زور و زر مجبور نيستند براى جنگ با طبقات ضعيف، قدم رنجه فرمايند و شخصاً به ميدان رفته و آنها را ببلعند، بلكه قانون و متوليان قانون كه افراد محترم و حق به جانبى هستند، به كمك همين زور و زر به جنگ آنها فرستاده مى شوند تا بدون سر و صدا و كوچك ترين مقاومتى، كار خود را صورت دهند. تازه يك چيزى هم از آنها طلبكارند، زيرا اين زورمندان به حكم محكمه و قانون سر نهاده اند و ديگران سركشى كرده اند، اينها قانونى هستند و دگران قانون شكن!! اين است حال

ص: 35

اجتماعى كه سا. مان و تشكيلات او به دست افراد نالايق و نااهل بيفتد. آرى اين يك بلاى بزرگ اجتماعى است كه از بلاهاى آسمانى هم خطرناك تر و اسف انگيزتر است.

پس بنابراين نتيجه اين شد كه: اولين و اساسى ترين شرط براى استفاده از سازمان ها و تشكيلات اجتماعى، اين است كه اين مراكز حساس به دست افراد پاك، درستكار، جدّى، فعّال، دلسوز، لايق و كاردان سپرده شود و ناگفته پيداست كه اين شرط اساسى بدون ايمان به خدا است و شاهد و ناظر عمل انسان در هر حال و در هر جا مى باشد، ممكن نيست. (دقت كنيد).

ج) قوانين و مقررات

مسئله تقسيم كار و سازمان ها و تشكيلات اجتماعى با اينكه از عناصر اوليه هر اجتماع محسوب مى شوند به تنهايى قادر نيستند كه كوچك ترين مشكلى را حل كنند، مگر اينكه از قوانين و مقررات صحيح الهام بگيرند.

اين دو اصل در واقع مانند لكوموتيو نيرومند و پر قدرتى هستند كه واگن هاى عظيم طبقات اجتماع به آن بسته شده. گر چه اين قطار عظيم و پر قدرت، آمادگى فراوانى براى پيشروى دارد، اما تا يك راه آهن خوب، محكم، صاف و بدون دست انداز كه مطابق اصول صحيح فنى- آن هم به سوى نقطه اى كه مورد نظر است- در اختيار نداشته باشد، هيچ اثر وجودى نخواهد داشت و بايد براى هميشه در جاى خود بماند ...

قوانين و مقررات اجتماعى، خط آهن هاى اجتماع هستند كه مسير

ص: 36

آن را از ميان پيچ و خم ها، كوه ها، دره ها، تونل هاى مشكلات زندگى مشخص نموده و راه را براى حفظ امنيت، تحكيم روابط دارد اجتماع، راهنمايى و هدايت افكار، جلوگيرى از تجاوزها و ... هموار مى سازد.

ناگفته پيداست كه وجود يك نقص فنى در يكى از پل ها، تونل ها، آبراه ها و يا حتى در يك پيچ اتصال- كه دو قطعه ريل را به هم وصل مى كند- كافى است تاريك قطار عظيم را با همه سرنشينانش به قعر دره نيستى سرنگون سازد. هر گاه سازمان ها و تشكيلات اجتماعى هم- كه بايد در انجام وظايف مهم خود از قوانين و مقررات اجتماعى الهام بگيرند- با يك نقص كوچكى رو به رو شوند، ممكن است جامعه كهن و ريشه دارى را به سقوط بكشانند و يا به مدت چندين سال به عقب برگردانند با اين تفاوت كه راه آهن با همه مشكلات و ريزه كارى هاى فنى كه دارد- در برابر قوانين و مقرراتى كه بر يك اجتماع حكومت مى كند موضوع بسيار ساده و پيش پا افتاده اى است.

قوانين و مقررات مربوط به زندگى انسان ها- مانند ساختمان وجود خود آنها- به قدرى پيچيده و اسرارآميز است كه دانشمندان را سرگردان و حيران ساخته و آشكارترين دليل اين حيرت و سرگردانى، همان فعل و انفعالات و تغيير و تحولاتى است كه هميشه در قوانين تمام كشورهاى جهان صورت مى گيرد و هر روز مشكل تازه اى را در مقابل حقوقدان ها قرار مى دهد.

هرگز نبايد انتظار داشته باشيم كه آنها بتوانند راه حلى براى انبوه

ص: 37

اين مشكلات پيدا كنند و قوانينى تنظيم نمايند كه صد در صد با منافع نوع انسان تطبيق كند.

مگر آنان انسان را شناخته اند و اسرار وجود او را دريافته اند؟!

آيا تنظيم چنين قانونى با توجه به عدم شناخت كامل اسرار وجود انسان، انتظار بيجايى نيست؟!

4- بهترين قانونگزار كيست؟

شايد به طور مختصر، پاسخ اين سئوال را با توجه به بحث هاى گذشته دانسته باشيد، ولى خوب است براى توضيح بيشتر، همان مثال ساده اى را كه براى طبقات اجتماع، سازمان ها و تشكيلات اجتماعى و قانون ذكر كرديم (كه به ترتيب: اوّلى را به اتاق هاى قطار، دومى را به دستگاه لكوموتيو و سومى را به راه آهن تشبيه نموديم) كمى تجزيه و تحليل نموده، سپس به اصل مطلب باز گرديم.

يك راه آهن خوب آن نيست كه ريل گذارى آن ظريف و زيبا و يا داراى ايستگاه هاى درختكارى شده و با صفا و مأمورين خوش قيافه و خوش لباس باشد، بلكه يك راه آهن خوب آن است كه ده ها نكته باريك تر از مو مانند: (تطبيق دادن وضع خطوط آن با وضع قطارهايى كه از آن عبور مى كنند) در آن رعايت شده باشد. مثلًا:

الف) بايد فاصله دو خط با فاصله چرخهاى قطار، كاملًا مساوى باشد.

ب) بايد مقاومت و زير سازى ريل ها و پل ها وسط راه با وزن سنگين ترين قطارهايى كه از آن خط عبور مى كنند و حداكثر فشارى كه از ناحيه حركت آنها به وجود مى آيد تناسب داشته باشد.

ص: 38

ج) بايد دهانه، ديواره و ارتفاع تونل ها با قطار تناسب داشته باشد.

د) بايد سر بالايى ها تنها با قدرت كشش ضعيف ترين لكوموتيوهايى كه از آن خط عبور مى كند، تطبيق كند.

ه- بايد سراشيبى ها با حداقل قدرت ترمزها مناسب باشد.

و) بايد استحكام خطوط و پيچ هاى اتصال به قدرى باشد كه حداكثر سرعت قطار، آن را از جا تكان ندهد و ...

بديهى است كه بايد مهندسين قبلًا تمام اين جزئيات را با كمال دقت حساب كنند و در ساختن خطوط و راه هاى نهايت مراقبت را در تطبيق آن با وضع قطارهاى به عمل آورند تا خطرات و سوانحى از اين ناحيه پيش نيايد.

از اين مثال به خوبى روشن مى شود كه يك مهندس لايق راه آهن آن نيست كه تنها از وضع زمين ها، جاده، طرز بريدن كوه ها و ساختن پل ها آگاه باشد، بلكه بايد قبل از هر چيز قطار شناس باشد، يعنى از تمام جزئيات لكوموتيوها و واگن ها كاملًا مطلع باشد تا بتواند آنها را با وضع خطوط تطبيق دهد.

همچنين براى تنظيم يك قانون خوب تنها دانستن كلياتى از وضع قوانين و عكس العمل آنها در اجتماعات كافى نيست. قانون وقتى براى اجتماع مفيد و سودمند و مايه ترقى و پيشرفت و تكامل اجتماع خواهد بود كه به طور كامل با تمام مقتضيات روحى و جسمى افراد اجتماع، چگونگى روابط آنها با يكديگر و پديده هايى كه از آن ناشى مى شود، تطبيق كند.

شرايط يك قانونگزار كامل

ص: 39

1- يك انسان شناس كامل باشد و بدون استثنا از تمام اسرار و رموز، ريزه كارى هاى جسم و جان انسان، عواطف، غرايز، اميال، شهوات، هوس ها و خلاصه از همه جزئيات درون و برون اين وجود مرموز با خبر باشد.

2- بايد از تمام كيفيات و تأثيراتى كه از روابط افراد با يكديگر و در هنگام زندگى دسته جمعى در دل اجتماع پيدا مى شود، آگاه باشد.

3- بايد به طور كلى از تمام استعدادها، شايستگى ها و كمالات بالقوّه اى كه در افراد و در اجتماع نهفته، مطلع باشد.

4- بايد بتواند تمام حوادث و عكس العمل هايى را كه ممكن است در آينده نزديك يا دور براى اجتماع پيش آيد، پيش بينى كند.

5- از كليه اصولى كه مى تواند انسان را به سوى تكامل سوق دهد و از موانع و شرايط آن مطلع باشد و آن چنان حسن انتخابى داشته باشد كه بتواند نزديك ترين راه ها را از ميان راه هاى مختلف انتخاب كند.

6- هيچ گونه منافعى در اجتماع نداشته باشد تا محور افكارش در هنگام تنظيم قانون- دانسته يا ندانسته- متوجه جهتى- كه حفظ منافع شخصى او را مى كند- نشود و بر خلاف مصالح اجتماع و به نفع خود قانونى وضع نكند.

7- هرگز لغزش، گناه، خطا و اشتباهى از او سر نزند و همچنين فردى خير خواه، دلسوز، مهربان و در عين حال داراى اراده اى قوى و باشهامت باشد و از هيچ قدرتى در اجتماع نهراسد مسلماً اگر بتوانيم انسانى را پيدا كنيم كه داراى تمام اين شرايط باشد، لقب بهترين قانونگزار، شايسته اوست و مى توانيم در سايه طراح هاى اجتماعى و

ص: 40

قوانينى كه او تنظيم مى كند، عمرى با خاطرى آسوده زندگى كنيم و به تمام اين نابسامانى هاى كنونى خاتمه دهيم. نقشه مدينه فاضله را به كمك او در خارج از ذهن-/ و نه در عالم خيال- طرح كنيم.

اما چگونه و در كجا مى توانيم چنين انسانى را بيابيم؟ آيا مى توانيد كسى را بيابيد كه با جرأت بگويد: «من از تمام اسرار ساختمان وجود انسان با خبرم.»؟

امروزه دانشمندان بزرگ اعتراف مى كنند كه علوم مربوط به انسان شناسى با آن همه وسعت و دامنه اى كه پيدا كرده، تنها گوشه اى از اين سرزمين مرموز را روشن ساخته و بقيه همچنان در تاريكى ابهام باقى مانده است! تا آنجا كه بعضى از دانشمندان انسان شناس اين گوشه روشن شده وجود انسان را در برابر قسمت هاى مجهول و ناشناخته، آن قدر ناچيز مى دانند كه رسماً انسان را به عنوان يك موجود ناشناخته معرفى مى كنند(1)

آيا مى توانيد در ميان دانشمندان جامعه شناس، كسى را پيدا كنيد كه بتواند ادعا كند: «من از تمامى كيفيات پيچيده اجتماعى- كه نتيجه روابط افراد و طرز خاص روحى و جسمى آنهاست- باخبرم.»؟ و يا بگويد: «تمام استعدادهاى نهفته وجود انسان ها را كشف كرده ام.»؟

آيا كسى مى تواند بگويد: «من مى توانم تمام حوادث و پيش آمدهايى را كه ممكن است براى اجتماع و در طول حيات آن رخ دهد و همچنين واكنش ها و عكس العمل هاى اجتماعى آن را پيش بينى كنم.»؟


1- الكسيس كارل؛ انسان موجود ناشناخته

ص: 41

كيست كه در هيچيك از جوامع بشرى، منافع شخصى نداشته باشد؟ و يا بتواند ادعا كند كه محور فكر او- حتى ندانسته- متمايل به منافع شخصى خود نيست؟ آيا كسى مى تواند قول بدهد كه هرگز اشتباه نكند؟ و يا ادّعا كند كه از هر گناه و لغزشى مصونيت دارد؟

بنابراين اگر تمام دنيا را زير پا بگذاريم نه تنها نمى توانيم فردى را كه داراى تمام اين شرايط باشد پيدا كنيم، بلكه كسى كه حتى يكى از آنها را به طور كامل داشته باشد، پيدا نمى كنيم. اينكه ملاحظه مى فرماييد قوانين بشرى همواره دستخوش تغيير و تحول است، تنها بر اثر تغيير شرايط محيط نيست، بلكه قسمت عمده آن بر اثر نقص فاحش قانونگزاران در قسمت هاى فوق مى باشد.

با توجه به اين حقايق گمان نمى كنم اين مطلب محتاج به بحث باشد كه تنها مبدئى را كه مى توان به عنوان بهترين قانونگزار صلاحيتدار معرفى كرد، آفريدگار بشر و مبدأ جهان هستى است.

اوست كه تمام اين شرايط را به عالى ترين وجه داراست.

اوست كه انسان را آفريده و از همه اسرار وجود او آگاه است.

اوست كه گذشته و آينده در برابر علم و دانش او يكسان مى باشد.(1)


1- اساساً آينده و گذشته براى ذات نامحدودى كه مافوق زمان و مكان است مفهوم ندارد و اين وجود محدود و نسبى ماست كا گذشته و آينده اى براى خود ترسيم كرده. توضيح بيشتر اين مطلب را در كتاب خدا را چگونه بشناسيم، صفحه

ص: 42

اوست كه هيچ گونه منافعى در اجتماعات ما ندارد و از همگان بى نياز و بر همه مشفق است.

تنها اين مبدأ و يا كسى كه مستقيماً با او ارتباط دارد، از وى الهام مى گيرد و براى اين كار مأموريت يافته، صلاحيت چنين مقامى را دارد.

نتيجه اينكه: اصول قوانين صحيح اجتماعى را تنها بايد از مكتب انبيا و از مجراى وحى آموخت.

4- راه ديگر اثبات لزوم بعثت پيامبران.

سخن گفتن جهان آفرينش با انسان

مطالعه و برسى در پيرامون اسرار شگفت انگيز جهان آفرينش- همان طور كه در بحث خداشناسى بهترين راهنما و تكيه گاه استدلالات ما بود- در بحث لزوم بعثت پيامبران نيز مى تواند راهنماى خوبى باشد. در واقع هنگام مطالعه اسرار جهان هستى (مخصوصاً با وسعت و دامنه اى كه امروزه علوم طبيعى پيدا كرده) به موضوعاتى برخورد مى كنيم كه اين نكته را با وضوح و صراحت به ما مى آموزد كه: «سازنده اين جهان براى رساندن هر موجودى به كمال ممكن خود، همه گونه وسايل لازم را در اختيار آنها گذارده و در اين راه، كوچك ترين مضايقه اى نكرده است»

نه تنها به هر موجودى وسايل ضرورى براى ادامه حيات داده، بلكه از دادن وسايل غير ضرورى كه در اين راه مى تواند كمك هاى جزئى به او بكند خوددارى ننموده تا به راحتى بتواند به سير تكاملى خود ادامه دهد ... مثلًا: اگر چشم را مأمور تصوير بردارى از مناظر مختلف كرده، براى تكميل كار آن، همه گونه ابزار و وسايل را به او

ص: 43

بخشيده است. از جمله:

1- براى اينكه اين دستگاه بتواند در يك لحظه از مناظر مختلف دور و نزديك تصوير بردارى كند، عدسى چشم را به گونه اى آفريده كه مى تواند كار هزاران عدسى را براى تصوير بردارى از فواصل مختلف انجام دهد و اين كار عجيب و خارق العاده را با عضلات كوچكى به طور خودكار انجام مى دهد. يعنى با فشار آوردن بر روى عدسى چشم، تحدّب و برجستگى آن را به سرعت كم و زياد كرده و با فاصله هاى اجسام تطبيق مى دهد.

2- براى اينكه چشم بتواند در برابر نورهاى شديد و ضعيف به خوبى انجام وظيفه كند، مردمك آن، چنان حساس قرار داده شده كه بدون توجه ما در مقابل نورهاى شديد، خود به خود تنگ و در برابر نورهاى ضعيف، وسيع مى شود تا اشعه نورانى به مقدار متناسبى وارد اين دستگاه شود و به شبكيه حساس چشم- كه از هر فيلم عكاسى حساس تر است- آسيبى نرساند.

3- براى اينكه انسان در مقابل گرد و غبار و طوفان، مجبور نباشد تمام چشم خود را ببندد و فعاليت آن را به كلى متوقف سازد؛ مژگان ها چنان قرار داده شده كه در چنين مواقعى، شبكه اى مانند پرده كركره تشكيل مى دهد و در عين اينكه از داخل شدن ذرات غبار به چشم جلوگيرى مى كند، شعاع نور را به آسانى به درون آن مى فرستد.

4- روى لبه پلك هاى چشم، يك سلسله غده چربى قرار داده شده تا لبه پلك ها- كه هميشه با هم اصطكاك پيدا مى كنند- نرم باشد و برخورد آنها با يكديگر ايجاد ناراحتى نكند.

ص: 44

5- پلك هاى چشم آن چنان حساس قرار داده شده كه حتى در برابر حوادث و آسيب هاى احتمالى بر روى هم قرار مى گيرند و چون در اين مواقع، فرصتى براى فكر كردن نيست، اين عمل به طور غير ارادى و خيلى سريع انجام مى گيرد ... و بسيارى امور ديگر.

البته تصديق مى فرماييد كه اگر هر يك از اين امور از ميان برود، قسمتى از فعاليت چشم متوقف مى شود. بنابراين معلوم مى شود كه سازنده چشم، تمام وسايلى را كه براى تكميل كار آن لازم بوده بى مضايقه در اختيار انسان گذارده است.

در كف دست و سر انگشتان، خطوط برجسته اى ديده مى شود كه در هنگام گرفتن اشياء گوناگون به ما كمك مى كند و از ليز خوردن اجسام صيقلى جلوگيرى مى نمايد. در ضمن چون نقشه اين خطوط در افراد با يكديگر تفاوت كلى دارد، مى تواند معرّف صاحب آن شود و همين نقش هاست كه در انگشت نگارى از آن استفاده و هنگام وقوع جنايت ها دست هاى گناهكار را معرفى مى كند.

تفاوت انگشتان با يكديگر (از نظر طول و ضخامت) از جمله امورى است كه انجام كارهاى گوناگون را براى انسان آسان مى كند و اگر درست دقت كنيم همين موضوع ساده است كه به پيشرفت صنايع ظريف، كمك شايان كرده است، در صورتى كه اگر هر پنج انگشت (از نظر طول، ضخامت و ساير موارد) مساوى بودند، بسيار كم مصرف تر از حالا بودند.

اينها نمونه هاى ساده اى هستند و از اين قبيل، هزاران نمونه پيچيده تر در سر تا پاى وجودمان، جانداران، عالم گياهان و بلكه در

ص: 45

تمام موجودات اين جهان ديده مى شود(1).

اكنون بايد حساب كرد آيا ممكن است آفريدگارى كه تا اين اندازه وسايل تكامل را در اختيار هر عضوى از اعضاء بدن ما و ساير جانداران و گياهان قرار داده، موضوع بعثت پيامبران را- كه مطابق توضيحات گذشته نقش بسيار مؤثرى در تكامل نوع بشر از نظر مادى و معنوى دارد- ناديده بگيرد و جامعه انسانيت را از اين موهبت بزرگ محروم كند؟!

آيا هيچ عاقلى پيدا مى شود كه بگويد: بعثت پيامبران حتى به اندازه غده هاى چربى پلك چشم ها يا خطوط سرانگشتان، در زندگى بشر مؤثر نيست؟!

با اين حال چگونه مى توان باور كرد كه سازنده اين جهان، ساده ترين وسايل تكامل را از نظر تكوين در اختيار نوع انسان گذارده باشد، ولى در عالم تشريع، اساسى ترين ركن آن را- كه فرستاده پيامبران براى رهبرى بشر است- فراموش كرده باشد.؟!

شيخ الرئيس ابو على سنيا در كتاب شفاضمن عبارت كوتاه و جالبى به اين معنى اشاره كرده و مى گويد:

«و الحاجة الى هذا (بعث الرسل) فى ان يبقى نوع الانسان و يتحصل وجوده اشد من الحاجة الى انبات الشعر على الأشفار و على الحاجبين و تقعير الاخمص من القدمين و اشياء اخر من المنافع- التى لا ضرورة فيها فى البقاء- ... فلا يجوز ان يكون العناية الازلية


1- آيةا ... مكارم شيرازى؛ آفريدگار جهان

ص: 46

تقتضى تلك المنافع و لا تقتضى هذه! يعنى مسلماً احتياج به بعثت پيامبران در بقاع نوع انسان و تحصيل كمالات وجودى او از روييدن موهاى مژگان، ابرو، فرورفتگى كف پاها و امثال اين منافع- كه براى ادامه حيات انسان ضرورى نيست- بيشتر است ...

بنابراين امكان ندارد كه عنايت ازلى، آن منافع را ايجاب كرده باشد و اين را ابجاب نكند!» 16

آرى جهان آفرينش به وسيله مژگان هاى چشم، خطوط سر انگشتان، فرو رفتگى كف پاها، غده هاى چربى بين موها، نرمى لاله گوش، فشردگى عضلات پا و ... به آنهايى كه تصور مى كنند آفريدگار جهان، انسان را آفريده و او را در برابر انبوه مشكلات زندگى و پرتگاه هايى كه در مسير سعادت اوست تنها گذارده، با صراحت مى گويند:

«كسى كه هنگام آفرينش انسان حتى از كوچك ترين وسايل غير ضرورى غفلت نكرد، محال است او را چنين تنها بگذارد!» 17

توضيحات

1. كيش برهمايى يكى از قديم ترين مذاهبى است كه در شرق ظاهر شده و مركز اصلى آن هند (سرزمين مذاهب) است. در مورد علت نام گذارى آن به اين نام، در ميان دانشمندان اختلاف نظر است.

شهرستانى در كتاب ملل و النحل خود مى گويد: «اين نام از نام براهام (مؤسس اين مذهب) گرفته شده و به طور كلى انتساب آنها به ابراهيم خليل عليه السلام، عارى از حقيقت است.» فريد وجدى دانشمند مصرى در دائرة المعارف خود مى گويد: «اين نام از نام يكى از خدايان بزرگ آنها (برهما) مشتق شده است.» در هر حال، پيروان اين مسلك، علاوه بر انكار

ص: 47

مطلق نبوت پيامبران به يك نوع تثليت وخدايان سه گانه) معتقد هستند و به تناسخ و حلول روح انسان پس از مرگ در جسم ديگرى نيز عقيده دارند. (ملل و النحل، جلد 2، ص 250.)

2- كرمى موريس در كتاب خود راز آفرينش انسان صفحه 87 مى نويسد:

«وقتى درباره اتم ذخيره شده يا به عوالم نامحدود كه منظرمه هاى بيشمار و سيارات و ثوابت بى حساب در آن شناوند يا به قدرت تشعشع سيارات يا به قوه جاذبه زمين و يا قوانين ديگرى كه نظام عالم به وجود آن بستگى دارد مى انديشيم، آن وقت به حقارت وجود خود و نقصان دانش خويش پى مى بريم! ...»

ويليام جمس: «علم ما همچون قطره اى است ولى جهل ما يك درياى عظيم!»

فلاماريون: «من مى توانم ده سال از مجهولات سئوال كنم ولى شما هيچ يك از آنها را نمى توانيد جواب داد!» (على اطلال امذهب المادى، ص 138)

آلكسيس كارل: «به خوبى واضح است كه يارى و كمك تمام علومى كه انسان را مورد مطالعه قرار داده اند به جايى نرسيده است و هنوز شناسايى ما از خود، نقائص زيادى در بر دارد!» (انسان موجود ناشناخته، ص 5) 3- اين حقيقت نيز- كه خداوند كامل است و بى نياز و جهان را از روى احتياج نيافريده- در سخنان پيشوايان يزرگ اسلام ديده مى شود. امير مومنان على عليه السلام در خطبه اى- هنگام تحريص مردم بر جنگ با معاويه ايراد فرمود چنين مى فرمايد:

«... لم يكونها لتشديد سلطان و لا خوف من زوال و لا نقصان و لا

ص: 48

استعانة على ضدمنا و و لا ندمكاثر و لا شريك مكابر، لكن خلائق مربوبون و عباد داخرون جهان را به وجود نياورده تا سلطنت خود را محكم كند و يا ترس او نيستى و نقصان داشته باشد و يا در برابر حريف ستيزه جو و رقيب توسعه طلب و شريك لجوج از آن كمك بگيرد! بلكه همگى آفريده ها و بندگان محتاج او هستند و سر بر آستان او مى سايند.» (اصول كافى، ترجمه محمد سعيدى، ص 63- 62).

5- عده اى به نام سوفيست ها مسائل بديهى را هم مورد ترديد قرار داده اند! اينان كه پيرو مكتب سيتى سيسم هستند، آخرين فلاسفه يونان باستان بودند كه در زمان خود كم و بيش، شهرت و نفوذ به دست آوردند.

بزرگ ترين فيلسوف و در عين حال پايه گذار اين مكتب، شخصى به نام پيرهون nohrryp بود. شكاكان و سرفيس ها معتقد بودند كه حقيقت وجود، شناختنى نيست و انسان به حقايق دسترسى ندارد.

آنان امكان حصول بر حقيقت عينى را امرى غير ممكن مى دانستند و بر اين عقيده بودند كه انسان توانايى ادراك امور و غهم حقايق را ندارد، زيرا معرفت انسان در هر امرى نسبى است و حواس بشرى- كه يگانه وسيله سيجش امور و كسب اطلاعات خارجى است- دچار اشتباه مى شود و همچنين وسعت معلومات بشر محدود است. ما براى اثبات صحت عقيده خود، مجبور به قبول مباحثه و محاوره اى هستيم كه مى توان آن را تا زمان نامحدود ادامه داد!

پيرهون معتقد بود كه: هيچ كدام از راهنمايى هاى حواس و دلايل

ص: 49

عقلى ما معتبر نيستند و تنها طريقى كه براى تماس با جهان مادى موجود مى باشد اين است كه از اظهار نظر مثبت يا منفى درباره اشياء و پديده ها خوددارى كنيم!

ولى نبايد اين آقايان را- كه حتى بديهيان را قابل ترديد مى دانند- به حساب فلاسفه و دانشمندان گذارد، بلكه آنها به بيماران روانى شبيه ترند و به قول صدر المتألهين در اسفار اينها را بايد به آتش نزديك ساخت و وقتى ناله آنها از سوزش آتش بلند شد به آنها گفته شود كه: خيال مى كنيد كه آتش مى سوزاند!!!

6- البته افلاطون هم مانند سقراط و ارسطو اخلاق را نتيجه علم مى دانست و مى گفت: «عمل نيك لازمه علم به نيكى است و اگر مردمان تشخيص نيكى دادند البته به بدى نمى گرايند. پس حسن اخلاق (فضيلت) نتيجه علم است.» سير حكمت در اروپا ج 1، ص 43.)

7- سقراط مى گويد: «انسان جوياى خوشى و سعادت است» و جز اين تكليفى ندارد، اما خوشى با به دست آوردن كامل لذات و شهوات به دست نمى آيد، بلكه به وسيله جلوگيرى از خواهش هاى نفسانى بهتر ميسر مى گردد و سعادت افراد در ضمن سعادت جماعت است و بنابراين سعادت هر كس در اين است كه وظايف خود را نسبت به ديگران انجام دهد و چون نيكوكارى بسته به تشخيص نيك و بد است، پس نيكوكارى معادل دانايى است و سرانجام فضيلت، به طور مطلق چيزى جز دانش و حكمت نيست. (سير حكمت در اروپا سقراط است. مرحوم محمد على فروغى پس از تشريح چهار اصل مذكور در مقام بيان اصل پنجم چنين مى نويسد: «و اگر وظايف انسان نسبت به

ص: 50

خالق در نظر گرفته شود ديندارى و خداپرستى است و اين فضايل پنجگانه (حكمت، شجاعت، غفت، عدالت و خداپرستى) اصول اوليه اخلاق سقراطى بوده است.»

9- البته در صورتى كه سقراط صرفاً علم را به معناى نظرى و انتزاعى حمل كند و از عمل جدا نمايد؛ ولى اگر مراد او دانش حقيقى (نتيجه عمل و تجارب زندگى) باشد، اين ايراد به او وارد نخواهد بود.

10- يعنى تربيت اخلاقى وابسته به موضوع دانش و تربيت است و ايجاد عادات و انگيزه هاى اخلاقى مناسب، مستلزم شناختن اين عادات و انگيزه ها ميباشد، ولى اگر كسى ادعا بكند كه اين وابستگى به شكل علت تامه در خارج وجود دارد، ادعايى است كه شواهد خارجى آن را بى اساس مى دانند، مثلًا: دانش آموزى كه به وسيله كتاب هاى درسى نكاتى مى آموزد و در كلاس بازگو مى كند، اجمالًا در رفتار او تأخير خواهد داشت، ولى اين تأثير، بسيار سطحى و بى اهميت است، زيرا دانشى كه براى خوشنود ساختن معلم فراهم آيد به هيچ وجه نمى تواند در خارج از مدرسه دگرگونى شايسته اى در كردار شاگرد به وجود آورد.

11- عناصرى كه شخصيّت را مى سازند بسيارند و براى اينكه اين عناصر ب طور صحيح و مؤثر انجام وظيفه كنند، بايد به طور موزون، آرام و متحد، با هم همكارى نمايند.

زيست شناسان و روانشناسان در اين موضوع كه عوامل مهم تشكيل دهنده شخصيّت انسان، طبايع اصلى بشر، صفات اكتسابى و تأثير محيط مى باشند، توافق نظر كامل دارند.

ص: 51

(روانشناسى پرورشى، ص 467).

12- جون روسكين yeuied nhoj حكيم و روانشناس آمريكايى درباره اهيّت اصل محاكات و تقليد در آموزش و پرورش چنين مى نويسد.

«چرا معمولًا فرزندان انسان هاى وحشى و متمدن به ترتيب وحشى و متمدن هستند؟ پاسخى كه عوام الناس به اين پرسش مى دهند اين است كه: وحشيان به طور ذاتى هوش پست و استعدادهايى محدود دارند، ولى برسى هاى علمى بطلان اين نظر را ثابت كرده است. اكنون براى ما روشن است كه اختلاف فرهنگى اقوام را نمى توان به هوش و استعدادهاى ذاتى نسبت داد. بى گمان ذهن مردم، نه تنها علت شئون اجتماعى نيست، بلكه معلول آن است ...

در جوامع ابتدايى كه محركات فراوانى وجود ندارد، فرد در برابر تحريكات معدودى قرار مى گيرد و به اين جهت ذهن او رشد اندكى مى كند؛ اما جامعه متمدن از هزاران طريق ذهن فرد را تحريك مى كند و به فعاليت بر مى انگيزد. از اينجاست كه نيروى مشاهده انسان متمدن از انسان وحشى دامنه دارتر است ....

در هر حال چه در جامعه متمدن و چه در جامعه بربرى، چه در محيطى كه انسان مقهور طبيعت باشد و چه در غير آن، آنچه مهم است اين است كه اشياء و وسايلى كه مورد عمل و استفاده انسان قرار مى گيرند، در ساختن و پرداختن شخصيّت افراد، سخت مؤثرند و زمينه تربيت آنان را تشكيل مى دهند ...

اگر براى هميشه، آموزش و پرورش زبانى يا كتابى از عمل و

ص: 52

واقعيت غافل شود، معلم را به ماشينى سخن گوى محض و شاگرد را به وجودى مرده و اثرپذير تبديل مى كند. با تعاليم زبانى تنها مى توان فعاليت هاى خارجى كودك را تغيير داد، ولى نمى توان مطمئن شد كه اين فعاليت ها براى او با معنا است و ذهن او را درست تغيير مى دهد.

با تعاليم زبانى مى توان كودك را از جبر، هندسه، زبان و رشته هاى ديگر آگاه ساخت، ولى هيچ گاه نمى توان با اين وسائل در او هوشى پديد آورد كه او را عملًا به سوى هدف هاى مفيدى رهبرى كند.

هنگامى آموزش و پرورش بازدهى دارد كه وابسته زندگى و فعاليت اجتماعى باشد، وقتى كودك، اجتماعى بار مى آيد كه از روى علم و هدف، ناظر تجربه و عمل ديگران باشد و خود به همان شيوه، دست به تجربه و عمل زند. (مقدمه اى بر فلسفه آموزش و پرورش، ترجمه دكتر ا. ح. آريانپور ص 45 تا 43).

14- امير مومنان على عليه السلام در نخستين خطبه نهج البلاغه، بعد از اينكه بعثت پيامبران را براى هدايت و كمال بشريت شرح مى دهد، چنين مى فرمايد:

«و لم يخل سبحانه خلقه من نبى مرسل، او كتاب منزل، او حجة لازمة، او محجة قائمهة. رسل لا تقصر بهم قلة عددهم و لا كثرة المكذبين لهم. هيچ گاه خداوند متعال جامعه انسانى را از پيامبر يا كتاب آسمانى يا برهانى محكم و يا راهى متين و استوار خالى نگذارده، پيامبرانى كه كمى ياران و فراوانى مخالفان، آنها را از تبليغ رسالت باز نداشت.» (خويى، منهاج البراعة ج 2، ص 153).

امام صادق (عليه السلام) در ضمن حديث مشروحى در جواب شخصى

ص: 53

كه منكر رسالت انبيا بود چنين فرمود.

«آنها مبعوث شدند تا اينكه مردم را به سوى مصالح و عواملى راهنمايى كنند كه سبب بقاء و سعادت آنها مى شود.» (خويى، شرح نهج البلاغه ج 2، ص 156. نقل از اصول كافى

15- دو دسته از آيات در قرآن مجيد به اين مطلب اشاره دارند:

الف) آياتى كه حكايت از اين مى كنند كه كفار به پيامبران مى گفتند:

ما در صورتى ادعاى شما را تصديق مى كنيم كه فرشته اى از آسمان فرود آيد و شما را تأييد كند. مانند آيات زير:

1- لو لا انزل عليه كنز او جاء معه ملك .... (هور/ 12)

2- لو لا انزل اليه ملك فيكون معه نذيراً (فرقان/ 7)

3- و قالوا لو لا انزل عليه ملك ... (انعام/ 8)

ب) آياتى كه حكايت از آن مى كنند كه: كافران از اينكه پيامبر از جنس خود آنهاست، در بازارها راه مى رود و مانند آنها غذا مى خورد ناراحتند و نمى خواهند گفتار او را تصديق كنند، بلكه ميگويند: چرا براى ما فرشته اى نازل نگرديد و به پيامبرى مبعوث نشد، و از اين هم قدم فراتر نهاده و مى خواستند خدا را ببينند و پروردگار با هر يك از آنها گفت و گو نمايد و هدف او را از ارسال پيغمبران بفهمند. مانند آيه زير:

1- و قال الذين لا يرجون لقاء نا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربّنا ... (فرقان/ 21) خداوند متعال روى همين نكته اساسى كه بايد پيامبر از جنس خود مردم باشد تا اينكه بتواند بدون گرفته شدن اختيار از آنها به هدايت آنها بپردازند؛ در چند جاى قرآن اين

ص: 54

اشكالات را ود مى كند.

1- و لو جعلناه ملكاً لجعلناه رجلًا ... (انعام/ 9)

2- قل لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزلناه عليهم من السماء ملكاً رسولًا (اسراء/ 95)

16- حتى پيش از ابوعلى سينا، هشام بن حكم- شاگر جوان و دانشمند مكتب امام صادق (عليه السلام)- اين استدلال را به صورت جالب ترى براى عمر بن عبيد- دانشمند اهل تسنن- تشريح كرد.

خود هشام در مجلس امام صادق (عليه السلام) و در حضور جمعى از بزرگان اصحاب نقل مى كند كه:

وارد بصره شدم و در مجلس عمر بن عبيد شركت كردم و پس از آنكه از حواس ظاهرى بدن او و وظايف آنها سئوال نمودم و جواب شنيدم، به او چنين گفتم: مگر اين اعضاء، تاو را از عقل بى نياز نمى كنند؟ گفت: نه. گفتم: چطور و حال آنكه همه آنها سالم و بى عيبند؟ گفت: پسر جان! وقتى كه اين اعضاء چيزى را حس مى كنند، مى بويند، مس شنوند، مى بينند و يا مى چشند، در تشخيص آن به عقل مراجعه مى شود تا يقين حاصل گردد. گفتم: پس خداوند عقل را براى رفع شك حواس قرار داده؟ گفت: بلى. گفتم: بايد عقل باشد و در غير اين صورت براى اعضاء يقين حاصل نمى شود. گفت: آرى.

گفتم: آيا باور كردنى است كه خداوند براى كشور كوچك تن پيشوايى قرار دهد تا اعضاء گوناگون بدن در كارهاى خود از آن الهام بگيرند و اشتباهات خود را به وسيله او اصلاح كنند، اما براى مجموعها جهان انسانيت پيشوايى را نفرستد تا مردم در پنچ و خم هاى زندگى از وى

ص: 55

استفاده نكنند؟!

به راستى آيا باور كردنى است كه اعضاى تو، براى گريز از حيرت و سرگردانى، راهنمايى چون عقل داشته باشند، ولى راهنمايى براى شك و ترديد جامعه انسانى نباشد؟! (كلينى؛ اصول كافى، باب الاضطرار الى الحجّة، ج 1، ص 315.)

17- اميل درمنگام mehgnemred elime - نويسنده و محقق فرانسوى- در كتاب خود- زندگانى محمدtemoham ed eiv al eiv al ,1 - مى نويسد: «پيغمبران براى دنيا همان قدر ضرورى هستند كه نيروهاى سود بخش و شگرف طبيعت» (مثل خورشيد، باران و طوفان هاى زمستان كه زمين هاى خشك و بى حاصل را شكاف مى دهند تا از سبزى و خرّمى پوشيده شود!)

بايد عظمت و حقانيت چنين حوادث را از روى نتايج آنها قضاوت كرد. استعدادهايى كه مطمئن و نحكم شده اند، دل هايى كه آرامش يافته اند، اراده هايى كه قوت گرفته اند، اضطراب هايى كه فرو نشسته اند، بيمارى هاى اخلاقى كه شفا يافته اند و سرانجام نيايش هايى كه به آسمان برخاسته اند!» (مهندس مهدى بازرگان، مسئله وحى، ص 31).

ص: 56

ص: 57

بخش دوم: قلمرو حكومت وجدان

اشاره

1- ايراد روشنفكران.

2- مقايسه نظارت وجدان و مذهب با يكديگر.

3- دو ايراد قابل توجه.

ص: 58

ص: 59

قلمرو حكومت وجدان

ايراد روشنفكران

اشاره

از جمله ايرادهايى كه در بحث لزوم بعثت پيامبران و تأثير مذهب در تربيت فرد و نظم اجتماع شده اين است كه مى گويند:

در نهاد انسان نيروى مرموزى است به نام وجدان كه نه تنها مى تواند جاى تعليمات مذهبى را بگيرد، بلكه پيامبرى درونى است اين نيروى مرموز در همه حال بر اعمال ما نظارت دقيق دارد، ما را به انجام وظايف انسانى تشويق مى كند، از ظفم، ستم، تعدى، احجاف و ساير كارهاى خلاف اخلاق باز مى دارد، به نيكى ها دعوت و از بدى ها جلوگيرى مى نمايد و به شدت در برابر مناظر غير اخلاقى متأثر مى شود. هر گاه انسان مرتكب اعمال خلافى شود او را دردادگاه خود محاكمه و مجازات مى كند. مجازات او مجازات روحى دردناكى است كه انسان را به شدت از درون وجود خود ناراحت كرده و مى سوزاند. اكثر ما در هنگام كارهاى خلاف، تلخى ملامت وجدان را چشيده ايم. گاهى شدت اين مجازات (بر اثر قدرت وجدان و يا بزرگى گناه) با اندازه اى است كه انسان را به كلى از پاى در مى آورد. اگر اين نيرو در همه افراد پرورش داده شود، نه تنها همان اثر ايمان به مبانى

ص: 60

مذهبى را خواهد داشت، بلكه كار پيامبران را نيز انجام مى دهد. اين ايراد ممكن است كه از ناحيه دو گروه باشد:

الف) مادى ها

اشاره

مادى ها ممكن است در برابر فوايد آثارى كه خداپرستان براى ايمان به خدا در تمام شئون زندگى فردى و اجتماعى ذكر مى كنند، مسئله بأثير وجدان را مطرح كنند و بگويند: «ما همان آثار را از پرورش وجدان به دست مى آوريم. بنابراين لزومى ندارد به خدا پرستى تن در دهيم!»

پاسخ اينان بسيار روشن است، زيرا ما هرگز فوايد خدا پرستى و آثار ايمان به خدا را در زندگى بشر، دليل براثبات وجود خدا نمى گيريم، به خاطر اينكه اينها فايده است نه دليل. ايمان به آفريدگار جهان و علم و قدرت بى پايان او يك امر مصلحتى نيست كه به خاطر فوايد و آثارش به آن پايبند باشيم.

به عبارت ساده تر: ايمان به يك مبدأ دانا و توانا براى جهان هستى يك حفيقت مسلّم علمى و فلسفى است كه با دلايل غير قابل انكارى براى ما ثابت شده و به جرأت مى توان گفت كه: هيچ يك ا مسائل علمى به اندازه اين موضوع، دليل و برهان ندارد، بنابراين اعتقاد به وجود خدا يك عقيده علمى و واقعى است نه يك خيال مفيد و سودمند! درست است كه اين عقيده آثار فراوانى در افكار، اخلاق و كردار انسان دارد، اما آن مطلب ديگرى است. همچنين از بحث هاى آينده به خوبى معلوم خواهد شد كه هرگز وجدان نمى تواند به جاى ايمان به خدا بنشيند و آن آثارى از خود ظاهر سازد.

ب) خدا پرستانى كه زير بار تعليمات پيامبران نرفته اند

ص: 61

اگر خدا پرستانى كه نمى خواهند زير بار تعليمات انبيا و مبانى مذهبى بروند، مسئله تأثير وجدان را به عنوان دليلى بر نفى لزوم بعثت پيامبران پيش بكشند، موضوع قابل بحثى است، زيرا روح اين ايراد اين است كه: چون مصالحى را كه شما براى لزوم بعثت پيامبران ذكر مى كنيد در پرورش وجدان هم هست، به همين خاطر دليلى بر لزوم بعثت نمى بينيم.

اينجاست كه ما بايد بر روى عناوين زير، تجزيه و تحليل كاملى به عمل آورديم، سپس قدرت حكومت وجدان و ميزان تأثير آن را در افعال انسان برسى كنيم و آن را با ميزان تأثير مذهب و منطقه حكومت تعليمات پيامبران مقايسه نماييم. آنگاه ببينيم كه آيا وجدان مى تواند در همه جا يا حداقل در بعضى از افراد، به جاى مذعب بنشيند يا خير؟

1- وجدان چيست؟

قبل از هر چيز بايد درباره حيقت وجدان و چگونگى فعاليت و نحوه تأثير آن در اعمال و رفتار انسان صحبت كنيم. ترديدى نيست كه هر كس نيروى مرموزى را در درون خود احساس مى كند كه بر تمام اعمال، گفتار و حتى بر انديشه ها و افكار او نظارت دارد. گر چه مردم در اين احساس با هم تفاوت بسيار دارند، ولى كمتر كسى را مى توان پيدا كرد كه اصل وجود آن را انكار كند 1 (مگر افراد استثنايى و احياناً بيمار!)

هرگز اين نيروى مرموز راحت نمى نشيند و هميشه احساس مى كنيم كه با تذكرات پى در پى خود ما را به كارهاى خوب تشويق

ص: 62

مى كند و از كارهاى بد باز مى دارد. مثلًا به ما مى گويد: پيمان شكنى مكنيد، ظلم و ستم روا مداريد، نسبت به يكديگر مهربان باشيد، ناتوانان را دستگيرى و حمايت كنيد، در برابر كسانى كه بر شما حق تعليم و تربيت دارند خضوع نماييد، حق شناس، پاكدامن و راستگو باشيد و ...

اگر تصميم بر انجام عمل خلافى بگيرم، وجدان ما به جنگ با ما برمى خيزد و در درون وجود ما طوفان و انقلابى بر پامى سازد. آار اين انقلاب درونى به صورت رنگ پريدگى، عصبانيت پراكندگى حواس و بى خوابى در وحود ما ظهور مى كند، آيا هرگز چنين حالتى در هنگام تصميم بر انجام يك كار مثبت در خود مشاهده مى كنيم؟ البته كه خير، زيرا در آن حال، وجدان ما با آن هماهنگ است و در محيط روح ما آرامش كامل حكمفرماست.

اگر تذكرات وجدان سودمند نيفتاد و عمل خلاف انجام گرفت وجدان شروع به سرزنش و ملامت مى كند، سيل اعتراض خود را متوجه فك انسان كرده و او را ناراحت و متأثر مى نمايد، او را در دادگاه خود محكوم و مجازات مى كند، شلاق بر روح او مى زند و او را وادار به توبه مى سازد.

بسيار اتفاق افتاده است كهخ افراد جنايتكار، پس از انجام عمل خود نه تنها به شدت پشيمان مى شوند، بلكه در وجود خود شعله هاى سوزانى را احساس مى كنند كه به جان آنها افتاده و آنها را شكنجه مى دهد. 2 درست مانند اين است كه دستگاه مخصوصى از جنايت هولناك آنها فيلمبردارى كرده و به تكرار نمايش آن در مقابل

ص: 63

چشم آمها مى پردازد. (مانند: ناله هاى جانخراش مظلوم بى گناهى كه در لحظات آخر با لحن تضرع آميزى به آنها التماس مى كرد) اين حالت باعث مى شود كه روح او با تازيانه وجدان، مورد شكنجه سختى قرار بگيرد! به همين دليل بسيار ديده شده كه براى رهايى از شكنجه دردناك وجدان، خود را به دادگاه هاى بشرى معرفى مى كنند و گدن خود را زير شمشير قانون مى گذارند، تا شايد آسوده شوند.

داستان افسرى كه در جنگ دوم جهانى بر روى شهر هيروشيما 3 ى ژاپن بمب اتمى انداخت و در چند لحظه، شهر آبادى را به تل خاكستر تبديل نمود و ده ها هزار نفر از افراد بى گناه (كودكان شيرخوار، بيماران بيمارستانها، و حيوانات بى زبان) را نابود كرد و اكنون بر اثر فشار و شكنجه وجدان، ديوانه شده است 4، نمونه اى از مجازات وجدان است. اين افسر جنايتكار را- كه مجرى فرمان جنايتكاران ديگرى بود- چه چيزى ديوانه كرد؟ آرى، تنها و تنها فشار و شكنجه وجدان! 5 اما هنگامى كه انسان تصميم به كار نيكى مى گيرد، وجدان او را تشويق مى كند، پس از انجام عمل، از ورى تقدير و تحسين مى نمايد و تا آخر عمر هرگاه خاطره آن عمل را به ياد مى آورد، مورد نوازش وجدان قرار مى گيرد: به همين جهت احساس يك نوع خوشحالى، انبساط، غرور و سربلندى در خود مى كند.

در همان لحظاتى كه انسان مشغول انجام يك عمل نيك يا بد است، وجدان آرام نيم نشيند و با كمال قدرت مى كوشد تا در صورت اول، انسان را تقويت و در صورت دوم، تضعيف نمايد، شجاعتى را كه انسان در هنگام انجام كارهاى خوب و تزلزل، سرافكندگى، لكنت

ص: 64

زبان، رنگ پريدگى و لرزش دستى را كه در هنگام انجام كارهاى بد در خود احساس مى كند، بر اثر فعاليت وجدان است.

شايد ما نتوانيم براى وجدان تعريف جامعى- جز از راه همين آثار- پيدا كنيم، زيرا وجدان هم مانند ساير نيروهاى درونى ما (مانند: روح حقيقت مرموزى دارد كه تنها آن را از راه آثارش مى توان شناخت.)

ممكن است كه حقيقت وجدان- كه جزء سرشت آدمى است- جلوه اى از عشق به كمال و فرار از نقصان باشد. اما آنچه كه مسلّم است اين است كه چنين نيرويى با چنان آثار درخشانى در نهاد آدمى وجود دارد.

2- اختلاف درجات وجدان

شكى نيست كه انسان ها از نظر قدرت وجدان، يكسان نيستند.

افراد بسيارى ديدهشده اند كه به ظاهر در شرايط مساوى پرورش يافته اند (مانند: محيط زندگى، سن و مقدار معلومات) اما از نظر قدرت و ضعف وجدان متفاوتند. يعنى در برابر پيش آمدهاى گوناگونى كه با وجدان ارتباط دارد، عكس العمل هاى مختلفى نشان مى دهند. 6

حقيقت اين است كه حكومت وجدان همانند حكومت هاى خودمان لايق و نالايق، ضعيف و قوى و با كفايت و بى كفايت دارد، از يك طرف اشخاصى هستند كه از مشاهده چشم هاى گريان يك كودك يتيم يا سيلى خوردن يك مظلوم به شدت ناراحت مى شوند و اگر خودشان مرتكب يك ستم كوچكى شوند مدت ها در فكر هستند و هرگز فراموش نمى كنند. از طرف ديگر افرادى را مى شناسيم كه از مشاهده جسد خونين بى گناهى كه به دست جنايتكارى نقش بر زمين

ص: 65

شده، فقط لحظات كوتاهى احساس ناراحتى كى كنند

پاره اى اوقات- به دلايلى كه بعداً اشاره خواهد شد- نداى وجدان در درون وجود بعضى به قدرى ضعيف مى شود كه كمتر احساس مى شود و گويا اصلًا وجدانى ندارند. دست به هر جنايتى مى زنند و هرگز احساس ناراحتى هم نيم كنند! اين هم قابل انكار نيست كه وجدان نيز مانند بسيارى از نيروهاى درونى قابل رشد و نمو است و با تلقيت، تكرار عمل و راهنمايى علمى و عملى قوى تر و بر اثر عدم مراقبت يا تكرار عمل مخالف، ضعيف مى شود.

3- وجدان بستگى به تشخيص دارد

اينكه بعضى وجدان را به يك قاضى عادلى تشبيه كرده اند كه كرسى قضاوت او روى قلب انسان گذارده شده، گر چه از بعضى جهات صحيح است ولى بك عيب بزرگ دارد و آن اينكه: قاضى وجدان بر خلاف ساير قاضى ها، هيچ گونه اطلاعات علمى از خود ندارد و حتماً بايد در تشخيص نيك و بد به عقل مراجعه كند 7

به عبارت ديگر: وجدان يك نيروى ادراكى نيست. ادراكات تنها به وسيله عقل و فكر صورت مى گيرد، ولى به محض اينكه انسان به كمك عقل و فكر خود خوبى و بدى چيزى را تشخيص داد، نيروى مرموز وجدان از جا بر مى خيزد انسان را به خوبى هايى كه عقل شناخته تشويق و از بدى ها منع مى كند. بنابراين اگر عقل در تشخيص نيك و بد دچار اشتباه شود، وجدان هم به دنبال او گمراه خواهد شد!

براى روشن شدن اين موضوع به مثال زير توجه فرماييد:

ص: 66

بسيار اتفاق افتاده كه طرفداران دو مسلك (اعم از دانشمندان، مخترعان، نويسندگان، سياستمداران، ارتش و ...) در برابر يكديگر صف آرايى مى كنند. جنگ هاى سرد و گرم شروع مى شود. ممكن است عده زيادى از طرفين ايمان واقعى به هيچ يك از اين دو مسلك نداشته باشند و تنها شرايط زندگى و منافع شخصى، آنها را به همايت يكى از دو طرف وا داشته باشد، ولى به طور مسلم در ميان صفوف هر دو طرف، افرادى يافت مى شوند كه به مسلك خود ايمان دارند و به همين دليل به حمايت آن برخاسته و از آن دفاع مى كنند.

بديهى است كه وقتى طرفين به جان هم مى افتند، به كشتن و نابود كردن يكديگر افتخار مى كنند و چنين به نظر مى رسد كه نه تنها وجدان هر دو طرف هم از اين عمل راضى است، بلكه به خود مى بالند و اين اعمال را قدمى در راه خدمت به جهان بشريت مى دانند! در حقيقت وجدان اين دو گروه در دو راه متناقض سير مى كند و دو حكم مخالف يكديگر صادر مى نمايد و به همين دليل وجدان هر دو آسوده است.

چرا چنين جريانى پيش آمده؟ براى اينكه وجدان هر يك تابع تشخيص عقل اوست و به طور مسلم عقل و فكر يكى از طرفين (يا هر دو) دچار اشتباه شده، اما همين اشتباه فكرى، وجدان را هم- كه يك قدرت اجرايى است- به گمراهى كشانيده است!

4- رابطه وجدان با آداب و رسوم

وضع محيط و آداب و رسوم نيز نقش مهمى در قضاوت وجدان دارد.

ص: 67

بسيار ديده شده كه كارهاى غلط و خلافى در يك محيط رايج مى گردد و قبح آن از بين مى رود. در چنين محيطى كمتر كسى پيدا مى شود كه وجدانش از انجام آن كار ناراحت شود. (مگر افراد بسيار نادرى كه زنجير عادات و رسوم را از دست و پاى عقل خود گشوده و قادر به قضاوت صد در صد منطقى و آزاد مى باشند.)

اما در محيط ديگرى كه اين عمل رايج نشده و به صورت رسم و عادت در نيامده و وجدان هر كس از انجام آن متأثر مى گردد. اين خود دليل بر اين است كه قضاوت وجدان به وضع محيطها و چگونگى عادات و رسوم آن بستگى دارد.

مثلًا: در ميان اقوام هندى- كه كشتن حيوانات و خوردن گوشت آنها ممنوع است- وجدان افراد از مشاهده منظره سر بريدن يك حيوان يا جويدن يك تكه گوشت، به شدت ناراحت مى شود، در صورتى كه در محيطهاى ما- كه اين موضوع كاملًا رايج است- تقريباً هيچ گونه ناراحتى احساس نمى شود.

البته اين طرز فكر هندوها غلط و نادرست است، زيرا در حقيقت كمالى بالاتر از اين براى يك حيوان متصور نيست كه جزء بدن موجود عالى ترى مى گردد و به اين ترتيب در يك سطح بالاتر از هستى معمولى خود قرار گيرد. همان طور كه خاك جزء گياه و گياه به نوبه خود جزء بدن حيوانات مى شود و اين همان قانون تكامل و ناموس جهان آفرينش است. (بگذريم از اينكه در ميان فرزندان آدم و حوا كسانى پيدا مى شوند كه نه تنها امتيازى بر چهارپايان ندارند، بلكه وجودشان به مراتب كم

ص: 68

مصرف تر است و اگر طعمه حيوانات شوند تكاملى براى آنها روى داده است!) حال بر فرض اينكه طرز فكر هندوها صحيح باشد، آيا هيچ دليلى براى عدم ناراحتى وجدان ما از انجام اين عمل، جز رايج بودن آن در محيط ما وجود دارد؟ اينكه مى گويند:

رواج عمل زشتى در يك محيط، قبح (زشتى) آن را كم مى كند، تقريباً اشاره به همين معنى است. اين وجدان ماست كه در چنين محيطهايى بد عادت مى شود و شمشير برنده قضاوت آن زنگ مى زند. بنابراين ترديدى در اين موضوع باقى نمى ماند كه قضاوت وجدان، بستگى زيادى به وضع عادات و رسوم محيط دارد. بر همين اساس نمى توانيم براى مبارزه با عادات و رسوم غلطى كه در يك محيط وجود دارد از حربه وجدان استفاده كنيم. مثلًا: در پشت كوه قاف كشورى وجود دارد كه مردم آن مهارت عجيبى در باطل نمودن حق و حق نشان دادن باطل درند و به طور رسمى روى اين عمل، معامله مى كنند و نام آن را هم حق حساب مى گذارند! شايد بى وجدان هم نباشند و به اندازه خود سهمى از وجدان داشته باشند، اما اين عمل- كه از زشت ترين كارهايت به قدرى در ميان آنها رايج شده كه با وجدان و خاطرى آسوده آن را انجام مى دهند، حتى دلالانى براى اين كار وجود دارد كه درست مانند خريد و فروش اجناس تجارتى براى جوش دادن اين گونه معاملات، فعاليت مى كنند، شايد هم اين عمل را يك نوع كار گشايى و خدمت به خلق مى دانند! به همين جهت با اينكه آب، خاك و منابع زير زمينى آنها در دنيا كم نظير است، مردمى بيچاره، تهى دست و قابل ترحم اند! در چنين محيطى وجدان به

ص: 69

ندرت مى تواند با اين عمل رايج مبارزه كند.

5- رابطه وجدان با تكرار عمل

تكرار عمل يا عادات شخصى (در مقابل عادات محيط) نيز در تأثير وجدان دخالت فراوان دارد. افرادى كه مرتكب جنايات پى در پى مى شوند ممكن است وجدانشان در دفعه اول به شدت متأثر و ناراحت گردد، ولى به قدرى اين ناراحتى در دفعات بعد كمتر مى شود تا جايى كه اين عادت در روح آنها به قدرى رسوخ پيدا مى كند كه هنگام ارتكاب جنايت هيچ گونه ناراحتى احساس نمى كنند. مانند بعضى از سياستمداران كهنه كار كه براى حفظ موقعيت خود دست به جنايات هولناكى مى زنند كه از شنيدن آن مو بر بدن راست مى شود، ولى هنگامى كه خودشان آن منظره را مشاهده مى كنند كاملًا خونسرد و آرامند و از ظاهرشان پيداست كه هيچ گونه عذاب وجدانى ندارند و علت اين امر آن است كه: به تدريج اين نيروى الهى بر اثر تكرار عمل و بى اعتنايى به قضاوت وجدان، تحليل رفته و از كار افتاده است.

اگر وجدان هم مانند ساير نيروهاى جسمى و روحى به كار نيفتد، به تدريج تحليل مى رود و از كار مى افتد، دانشمندان علوم طبيعى مى گويند: حيواناتى در غارهاى تاريك زندگى مى كنند كه عموماً چشم هاى نابينايى دارند، آنها از روز نخست چنين نبوده اند، چشم هاى بينايى داشتند و در بيرون غار زندگى مى كردند، ولى هنگامى كه ضرورت زندگى، آنها را به درون آن غارهاى تاريك راند، چشم هايشان از فعاليت باز ماند و به تدريج تحليل رفت و نابينا شد.

و همچنين افرادى كه براى مدتى طولانى محكوم به زندان هاى

ص: 70

انفرادى مى شوند، اعصاب پاهايشان در آن محيط كوچك از كار مى افتد و هنگامى كه آزاد مى گردند تا مدتى قدرت حركت ندارند.

نيروى وجدان نيز درست همين گونه است. يعنى هنگامى كه مورد بى اعتنايى واقع شد به تدريج از بين مى رود.

از طرف ديگر اگر انسان بخواهد كارهاى نيكى را كه بر اثر تكرار، به آن عادت كرده- ترك كند، فوق العاده ناراحت مى شود، زيرا وجدان، حساسيت فوق العاده اى پيدا كرده است.

6- آيا مى توان وجدان را فريب داد؟

اين سئوال مهمى است كه پاسخ آن حتماً مثبت است. يعنى بسيار شده است كه انسان، به اصطلاح سر وجدان خود كلاه مى گذارد و او را گول مى زند. به اين ترتيب كه: ما با اينكه زشتى و بدى عملى را در اعماق عقل و فكر خود دريافته ايم و حقيقتاً به آن ايمان داريم، ولى براى فرار از سرزنش و فشار وجدان، توجيه و تفسيرى براى آن تراشيده و مطلب را در برابر وجدان خود وارونه نشان مى دهيم و چنين وانمود مى كنيم كه عملى صحيح و پسنديده است! از ترومن- رئيس جمهور اسبق آمريكا- نقل مى كنند كه براى توجيه عمل خود (فرمان انداختن بمب هاى اتمى بر روى دو شهر بى پناه هيروشيما و ناكازاكى، ژاپن در جنگ دوم جهانى و كشتن هزاران نفر بى گناه) گفته است: «اگر اين كار را نمى كردم ناچار به ادامه جنگ بوديم و آن وقت افراد بيشترى كشته مى شدند! بنابراين من از صدور اين فرمان، ناراحت نيستم!!» 10

اما چرا مجبور بودند جنگ را ادامه دهند، بايد از خودشان پرسيد! بديهى است كه آقاى رئيس جمهور براى فريب وجدان خود يا

ص: 71

ديگران، متوسل به چنين عذرى شده وگر نه چگونه مى توانست از مجازات دردناك وجدان خود آسوده بماند و عمرى زندگى كند؟! در حالى كه افسرى كه مأمور اين كار بوده از شدت ناراحتى وجدان ديوانه شده، زيرا آنقدر سياستمدار نبوده كه بتواند چنين عذرى براى وجدان خود بتراشد و يا وجدانش بيدارتر از اين بوده كه با اين گونه منطق هاى ضعيف و بى پايه اغفال گردد! خيلى راه دور نرويم، زيرا در محيطهاى خودمان، هزاران كار غلط مى شود كه مرتكبين آن براى رهايى از توبيخ، سرزنش و مجازات وجدان به عذرهاى خنده دارى متوسل مى شوند. مثلًا: وقتى به بسيارى از افراد مى گوييم كه: چرا دزدى مى كنيد؟ مى گويند: كى در اين مملكت دزد نيست؟! ... مى گوييم: چرا هزار تومان از فلان كسى رشوه گرفتى؟

مى گويد: مگر روزنامه ها را نخوانده اى؟ بعضى ميليون ميليون رشوه مى گيرند. مال ما كه اهميت ندارد؟!

يكى از دوستان مى گفت: در حالى كه داشتم چند نفرى را كه مسئول قمار بودند، سرزنش مى كردم و از اين عمل زشت بر حذر مى داشتم، ناگهان يكى از آنها گفت: آقا اينكه اشكالى ندارد. خداوند در قرآن فرموده:

«مىِ بخور، منبر بسوزان، مردم آزارى مكن!!!»

همچنين بارها جمله ساختگى المأمور معذور 11 و بسيارى از مثال هاى ديگر را براى توجيه خيلى از كارها با گوش خودمان شنيده ايم.

چنين نيست كه هميشه اين گونه سفسطه ها و عذرهاى بى اساس

ص: 72

براى فريب ديگران باشد، بلكه انسان نيز در بسيارى از اوقات، براى فريب دادن وجدان ديگران باشد، بلكه انسان نيز در بسيارى از اوقات، براى فريب دادن وجدان خود از آن استفاده مى كند. او مى خواهد به اين وسيله وجدان خود را به اين وسيله، گمراه و فعاليت هاى ناراحت كننده آن را خاموش سازد تا از شر محاكمه وجدان راحت شود. البته خودش هم باطل بودن اين عذرها را مى داند، اما براى كلاه گذاردن بر سر وجدان، اين تشخيص را در اعماق قلب مخفى مى سازد تا به گوش وجدان نرسد. مسلماً چنين افرادى داراى وجدانى كاملًا نيرومند و بيدار نيستند. وجدان آنها مانند آدمهاى گيج و ويج، ساده و هالويى است كه مى توان خيلى سريع آن را گول زد!

7- مبارزه وجدان با غرايز

گر چه وجدان بيدار در وجود ما يك عامل مؤثر معنوى است و مى تواند اعمال ما را تا حدودى كنترل كند، ولى آن چنان كه بايد باشد نيست.

بلكه بسيار اتفاق افتاده كه در كشاكش وجدان و ساير اميال و غرايز (خودخواهى، جاه طلبى، شهوت جنسى، مال پرستى، و ....) وجدان شكست خورده و مجبور به عقب نشينى شده است. 12

وجدان جوانى كه بر اثر طغيان غريزه جنسى به ناموس ديگرى تجاوز مى كند، مرده نيست. چه بسا وجدان زنده و بيدارى هم دارد، اما نيروى غريزه جنسى او بيش از نيروى وجدان بوده است.

افرادى كه براى اندوختن ثروت هاى بى حساب، دست به تقلّب و

ص: 73

تزوير در تمام نيازمندى هاى مردم (انواع دارو، اوراق بهادر تقلبى و ...) مى زنند و از اين راه جان عده اى را به خطر مى اندازند، ممكن است وجدان هم داشته باشند، ولى مسلماً يك وجدان شكست خورده كه در برابر علاقه مفرط به ثروت، عقب نشينى مى كند.

شايد بعضى از رجال سياسى سراسر دنيا- كه در بسيارى از موارد تمام اصول اخلاقى و انسانى را زير پا مى گذارند- در مواقع عادى، وجدان نسبتاً بيدارى داشته باشند، اما جاه طلبى مفرط و علاقه زياد به حفظ موقعيت در آنها چنان نيرومند است كه قوى ترين وجدان ها را به زانو در مى آورد! خلاصه اينكه: همواره يك كشمكش دائمى در ميان وجدان و ساير احساسات و اميال و غرايز وجود دارد، گاهى پيروزى با وجدان است و در بسيارى از اوقات با نيروهاى مخالف.

بديهى است موارد شكست وجدان در افرادى كه بهره كافى از تربيت ندارند، بسيار زياد است و در افراد تربيت يافته كمتر.

***

تا اينجا مطالب مختلفى براى شناسايى وجدان گفته شد و به مقدار كافى به موقعيت وجدان و چگونگى تأثير اين نيروى مرموز آشنا شديم. اكنون به اصل مطلب باز مى گرديم و ببينيم كه آيا نيروى وجدان مى تواند جاى خالى نيروى مذهب و تعليمات پيامبران را پر كند يا خير؟

ص: 74

وجدان به جاى مذهب!

در حقيقت كسانى كه مدعى جانشينى وجدان به جاى مذهب هستند، هيچ كدام را به طور كامل نشناخته اند! به عبارت ديگر: نه موقعيت فردى و اجتماعى مذهب را ارزيابى كرده اند و نه حدود تأثير وجدان را.

با توجه به نكاتى كه درباره ماهيت وجدان و قلمرو حكومت آن گفته شد، احتياج چندانى به دليل ديگرى براى اثبات اين موضوع نداريم، ولى چون موضوع مهم و قابل توجهى است، خوب است كه در اين باره، بحث و دقت بيشترى شود. در بخش اوّل كتاب، هدف بعثت پيامبران را در سه قسمت (تعليم، تربيت و اصلاح قوانين اجتماعى) خلاصه كرديم و به طور مشروح درباره هر يك از اين سه قسمت بحث شد.

حال بايد از كسانى كه مى گويند: وجدان مى تواند جانشين مذهب شود، سئوال كرد كه: منظور شما كدام يك از سه پرسش زير است؟

1- آيا وجدان مى تواند در نقش يك معلم بزرگ آسمانى قرار گيرد و علومى را- كه براى سعادت فردى و اجتماعى ما لازم است و از طريق مطالعات عادى نمى تواند آن را دريافت- به ما بياموزد؟

2- آيا وجدان مى تواند به عنوان يك مربى كامل، خالى از گونه لغزش، گناه و خطا، ما را تربيت كند و در اصول اخلاقى، راهنماى ما باشد؟

3- آيا وجدان مى تواند اصول قوانين اداره اجتماع را به ما تعليم دهد و قوانين موجود را اصلاح كند؟ به طور مسلم، پاسخ سئوال اول،

ص: 75

منفى است، زيرا همان طور كه قبلًا گفته شد، وجدان جنبه تعليمى ندارد، بلكه بايد در قضاوت هاى خود از تشخيص عقل استفاده كند، به همين جهت اگر عقل در تشخيص مطالب، دچار گمراهى و اشتباه شود، وجدان نيز به تبع آن گمراه خواهد شد، با اين حال چگونه وجدان مى تواند در مورد حقايقى كه عقل از درك آن عاجز است ما را راهنمايى كند؟! پاسخ سئوال هاى دوم و سوم نيز منفى است، زيرا بايد مربى، جهت تأثير گذارى، وجود كامل ترى نسبت به ما داشته باشد و با روحيات و اخلاق ممتاز خود در اعماق وجود ما نفوذ كند.

روشن است كه اين كار از وجدان ساخته نيست. همچنين وجدان نيز ناچار است كه در تشخيص اخلاق نيك و بد، متكى به تشخيص عقل باشد و از اين رو امكان همه گونه گمراهى درباره او مى رود. با اين حال چگونه مى تواند رهبر اخلاق شود؟

اين هم مسلّم است كه وجدان، قانونگزار نيست، بلكه تنها يك قدرت اجرايى است كه هميشه به دنبال قوانين به رسميت شناخته شده عقل و فكر انسان، قدم بر مى دارد و يا اينكه شبيه يك قاضى است كه بايد هنگام قضاوت، طبق قوانين و مقررات تدوين شده قبلى، حكم كند. با توجه به آنچه كه در بحث لزوم بعثت و نقش پيامبران در موضوعات تعليم، تربيت و قانونگزارى گفتيم و مقايسه دقيق آن با آنچه در باره حدود فعاليت و تأثير وجدان گفته شد، به خوبى روشن مى شود كه وجدان نيم تواند، در هيچ يك از اين سه قسمت، جانشين بعثت پيامبران باشد. ولى بايد متذكر شد كه وجدان با مذهب يك وجه مشترك دارد و آن موضوع «نظارت در اعمال و رفتار»

ص: 76

ماست كه در تربيت و اصلاح عمل انسان مؤثر است. اما ما ثابت مى كنيم كه فعاليت وجدان در اين قسمت، بسيار ضعيف تر از تأثير و نفوذ مذهب است.

مقايسه نظارت وجدان و مذهب با يكديگر

اشاره

جاى انكار نيست كه وجدان براى بشر، يك نيروى مراقبت درونى محسوب مى شود. از اين جهت مى توان نام آن را پيامبر باطنى گذارد!

و يكى از آثار مهم ايمان به خدا و تعليمات مذهبى، به وجود آوردن چنين حالتى است.

ولى اگر وجدان به اساس ايمان و تعليمات مذهبى متكى نباشد، اين وظيفه را به طور ناقص و نارسا انجام مى دهد، در حالى كه اعتقادات مذهبى آن را به صورت كامل ترى انجام خواهند داد.

توضيح اينكه: اگر چه ممكن است كه در پاره اى از موارد نظارت و مراقبت دائمى وجدان انسان را از انجام كارهاى خلاف و تجاوز به حقوق دگران باز دارد، ولى هنگامى كه آن را با مراقبت و نظارت اعتقادات مذهبى و تعليمات پيامبران مقايسه كنيم، متوجه خواهيم شد كه به دلايل زير بسيار ناچيز است:

1- وجدان ضمانت اجرايى كافى ندارد

وجدان در برابر كسانى كه از فرمان او سرپيچى مى كنند، كارى جز سرزنش و ملامت از او ساخته نيست. درست است كه گاهى اين سرزنش ها در افرادى كه وجدان فوق العاده قوى دارند و جنايت هولناكى مرتكب شده اند، به اندازه اى شديد است كه ممكن است آنها را ديوانه يا بيمار كند تا آنجا كه براى رهايى از شكنجه و فشار

ص: 77

وجدان دست به انتحار بزنند، امّا اين امور به ندرت واقع مى شود و جنبه استثنايى دارد. شايد از ميان صدها گناهكار ما يك نفر را هم نتوان پيدا كرد كه فشار شكنجه وجدان در آنها تا اين اندازه شديد باشد، به خصوص در مورد خلافهاى كوچكتر اين موضوع بسيار كم است. خلاصه اينكه: مجازات وجدان به قدرى ملايم است كه براى اكثر مردم قابل تحمل مى باشد!

همچنين وجدان در برابر كارهاى نيك و نمى تواند پاداشهاى قابل توجهى بده! و جز همان احساس آرامش روحى- كه هنگام انجام وظايف و كارهاى نيك ايجاد مى شود و براى اكثر مردم زودگذر است- نمى توان پاداش ديگرى از او انتظار داشت.

باز بايد در اينجا افرادى كه وجدان فوق العاده حساس و قوى دارند و احياناً ممكن است اين آرامش خاطر و آسودگى وجدان را بر تمام پاداش ها مقدم دارند، مورد بحث خود قرار نمى دهيم، زيرا در اينگونه بحث هاى اجتماعى، حكم بر روى اكثريت افراد اجتماع است و افرادى آن چنانى، بسيار نادر و كمياب اند.

اما عقايد مذهبى (ايمان به خدا و روز جزا، سعادت جاودانى و كيفرهاى سخت و دردناك)- كه از آثار تعليمات انبيا است- بزرگ ترين ضمانت اجرايى براى دستورها و قوانين مذهبى محسوب مى شوند.

كسى كه معتقد به اين باشد كه: پروردگار جهان از اسرار درون و برون هر كس و از همه چيز و همه جا با خبر است، كوچكترين

ص: 78

حوادث اين جهان بر وى مخفى نمى ماند(1)، بر همه چيز تواناست، هيچ چيز در برابر قدرت او مشكل نيست،(2)، پاداش او فوق العاده زياد و بهشت برينش جاودانى و مركز تمام خواستنى هاست، مقام قرب و نزديكى به ذات پاك او عالى ترين لذت معنوى است و مجازات او دردناك، جانفرسا و در حساب اعمال، باريك بين و سختگير است (3)، تأثير اين اعتقاد در وجود انسان بسيار بيشتر از تأثير وجدان و پاداش و كيفر اوست و اين يك حقيقت غير قابل انكار است.

به همين دليل بارها شده است كه وجدان در برابر قدرت شهوات و غرايز شكست مى خورد و عقب نشينى مى كند، در حالى كه ايمان به خدا و روز جزا باعث مى شود كه در برابر آن مقاومت كرده و پيروز گردد. اين موضوع نمونه هاى زيادى در تاريخ زندگى مردان و زنان با ايمان دارد كه فرصت شرح آن نيست و در زندگى روزانه خود نيز نمونه هايى از آن را ديده ايم.

از مجموع اين بيانات چنين نتيجه گرفته مى شود كه: قدرت


1- ... لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و لا فى الارض ...( سبأ/ 3)
2- ... و ما كان الله ليعجزه من شيى ء فى السموات و لا فى الارض ...( فاطر/ 44)
3- فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره* و من يعمل مثقال ذرة شراً يره*( زلزال/ 7 و 8)

ص: 79

اجرايى وجدان قابل مقايسه با قدرت اجرايى ايمان و عقايد مذهبى نيست.

2- امكان گمراه شدن وجدان

همانطور كه در ضمن مقدمات اين بحث اشاره شد، وجدان ممكن است بر اثر اشتباهات فكرى گمارده شود، زيرا به يك مبدأ تضمين شده متكى نيست و به همين دليل با اختلاف محيطها و عادات و رسوم تغييرپذير است.

در حالى كه ايمان به خدا و تعاليم پيامبران- كه مصونيت آنها از اشتباه و گمراهى از ناحيه خداوند تضمين شده- هيچيك از اين عيوب را ندارد. آنها نه تنها تحت تأثير محيطهاى آلوده واقع نمى شوند بلكه باعث سازندگى محيطها- به شهادت تاريخ- مى شدند.

3- امكان فريب خوردن وجدان

همانطور كه بيان شد فرار از چنگال وجدان كار مشكلى نيست.

بسيارند آنهايى كه وجدان خود را فريب مى دهند و به روى آن سرپوش مى گذارند، اما هيچ آدم با ايمانى حتى خيال اين را هم نمى كند كه خدا را مى توان با سفسطه ها و استدلالات غلط و ساختگى فريب داد و از مجازاتش فرار كرد. خلاصه اينكه به غير از راه حقيقت، درستكارى صداقت نمى توان به او نزديك شد و از چنگال مجازاتش رهايى يافت. هر كسى تصور كند كه مى تواند خدا را فريب دهد در حقيقت خودش را فريب داده است. وجدان از اين نظر نيز با عقايد مذهبى قابل مقايسه نيست.

4- نظارت وجدان جنبه عمومى ندارد

در بالا اشاره شد كه بايد در بحثهاى اجتماعى همه با اكثريت اجتماع را در نظر گرفت و موضوعاتى را كه براى افراد معدودى مفيد

ص: 80

و مؤثر است نمى تواند به عنوان يك اصل اساسى اجتماعى مورد قبول واقع شود

از طرفى روشن است كه اكثر مردم در بيشتر اجتماعات از يك وجدان قوى و مؤثر- كه بتواند در اعمال و رفتار آنها اثر قاب توجهى (به مقدار تأثير عقايد مذهبى) بگذرد برخوردار نيستند و اگر عقايد مذهبى نتواند آنها را وادار به انجام وظيفه كند، به طريق اولى نيروى وجدان نمى تواند اين كار را انجام دهد و پرورش آن چنان وجدان مؤثرى هم در آنها جنبه بحث درباره اجتماعى كه مردمش از هر نظر رشيد، تربيت يافته و از يك وجدان محكم برخوردار باشند يك بحث خيالى بيش نيست. توسعه وحشتناك جنايات، مخصوصاً در ممالكى كه از تمدن كنونى سهم بيشترى دارند و آمار حيرت آور مفاسد آنها شاهد گوياى اين مطلب است.

ولى ايمان به خدا و عقايد مذهبى مى تواند به صورت يك عامل عمومى و جهانى باشد و تا آنجا كه ممكن است پيروان خود را از آلودگيها و تبهكارى ها حفظ نمايد، در حالى كه موضوع وجدان (وجدان قوى و مؤثر) بيشتر جنبه خصوصى دارد.

مثلًا: اگر پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله) مى خواست آن قوم را از چنگال فساد اخلاقى، پراكندگى، قتل، جنايت، ... بوسيله تربيت و پرورش وجدان نجات دهد، مسلماً ممكن نبود، ولى به شهادت تاريخ از راه توجه دادن مردم به سوى خدا و تعليمات آسمانى- كه از طريق وحى دريافته بود- آن چنان تحول عظيمى بوجود آورد كه تمام تاريخ نويسان جهان به عنوان يك فصل بزرگ و برجسته تاريخ بشرى از آن

ص: 81

ياد مى كنند.

در جامعه هاى كنونى معلوم نيست كه استفاده از وجدان نتيجه بهترى داشته باشد درست است كه پيشرفت هاى علمى امروز زمينه فكرى مناسب ترى براى قبول واقعيات فراهم ساخته است، ولى در مقابل زرق و برق و فريبندگى زندگى كنونى نسبت به زندگى ساده گذشته، زمينه را براى انحراف و تضعيف وجدان آماده تر گردانيده است!

5- تكرار گناه و كم شدن تأثير وجدان

در بحث هاى مقدماتى وجدان اين مطلب ثابت شد كه بى اعتنايى به نداى وجدان و ارتكاب اعمال خلاف به تدريج وجدان را ضعيف و ضعيف تر مى سازد و كار به جايى مى رسد كه عملًا آن را به صورت يك حاكم مغرولى در مى آورد! كه قدرت كوچكترين دخل و تصرفى را در قلمرو خود ندارد.

بنابر اين بيشترين تأثير وجدان در افرادى است كه كمتر مرتكب كار خلافى شده اند. اين هم در قلمرو حكومت وجدان يك نوع محدوديت محسوب مى شود، در حالى كه اعتقادات مذهبى و تعليمات پيامبران اگر به صورت صحيحى در دلها جاى بگيرد مى تواند آلوده ترين افراد را اصلاح كند، نمونه هاى فراوان اين موضوع در تاريخ، مخصوصاً در لابه لاى تاريخ اسلام، فراوان است.

از آنچه گفته شد چنين نتيجه مى گيريم كه از طرفى منطقه حكومت وجدان از جهات زيادى نسبت به حكومت منطقه مذهب محدودتر است و از طرف ديگر، تأثيرش در همان منطقه نفوذ نسبت به تأثير

ص: 82

ايمان و مذهب بسيار كمتر و ضعيف تر مى باشد.

وجدان قوى را مى توان به يك رفيق صميمى و پاكدامنى تشبيه كرد كه هميشه با انسان همراه است و از هر گونه پند و اندرزى مضايقه نمى كند. بديهى است چنين رفيقى نصيب همه كس نمى شود. آنها هم كه دارند همه در قبول اندرزهاى اين دوست صميمى و دلسوز يكسان نيستند. از اين گذشته ممكن است احياناً اين رفيق صميمى را فريب داده و كلاه گذاشت. به علاوه اندرزهاى او ضامن اجرايى قابل توجهى ندارد و سرانجام هرگز نفوذ و تأثير آن را نمى توان با تأثير ايمان به خدا و عقايد صحيح و مذهبى مقايسه كرد(1)

دو ايراد قابل توجه

اشاره

1- ممكن است كسى بگويد: اگر وجدان نمى تواند صد در صد مفاسد اخلاقى و اجتماعى را ريشه كن سازد و انسان ها را به يك زندگى صحيح و خالى از هر گونه خلافكارى سوق دهد، مذاهب هم تا كنون نتوانسته اند چنين كارى را انجام دهند و به اصطلاح يك مدينه فاضله انسانى به وجود آورند. پس اين ايراد تنها متوجه وجدان نيست، بلكه گريبانگير مذاهب هم مى باشد.

پاسخ: منظور ما بحثهايى كه درباره نارسايى هاى وجدان (از نظر نظارت و كنترل اجتماع) كرديم اين نبود كه بگوييم: مذاهب در هر


1- لامارتين- شاعر و فيلسوف معروف فرانسوى- مى نويسد:« وجدان بدون خدا مانند دادگاهى بدون قاضى است!»

ص: 83

اجتماعى كه قدم گذارده اند مفاسد را به كلى ريشه كن ساخته اند، بلكه منظور ما مقايسه وجدان و مذهب از نظر مقدار تأثير در اصلاح فرد و اجتماع و مبارزه با مفاسد گوناگون بود. ما مى خواهيم اثبات كنيم كه:

اثر ايمان و عقايد مذهبى صحيح در كنترل اعمال و گفتار انسان به مراتب بيش از تأثير وجدان است، حتى چندان قابل مقايسه با هم نيستند. علاوه بر اين تعليمات پيامبران بزرگ خدا، تأثيرات ديگرى نيز در تكامل فرد و اجتماع- غير از مسئله نظارت بر اعمال- دارد كه تأثير وجدان از اين نظر در برابر آن صفر است. (قبلًا به طور مشروح در اين باره بحث شد.)

نظارت وجدان، نارسايى هايى دارد كه هيچ يك از آنها در حكومت عقايد مذهبى ديده نمى شود. به همين دليل تأثير عقايد مذهبى عميق و ريشه دار و تأثير وجدان، ضعيف است.

جامعه هاى بزرگى بوده اند كه در سايه تعليمات پيامبران بزرگ، موفق به اصلاحات اساسى و همه جانبه اى در شئون مختلف اجتماعى شده اند، در صورتى كه اگر مى خواستند تنها به نداى وجدان گوش دهند، هرگز چنين موفّقيّتى نصيب آنها نمى شد.

راه دور نرويم. اگر امروزه هم اعتقادات مذهبى- با آن همه تحريف ها! از جوامع بشرى برداشته شود و مردم جهان هيچ گونه مسئوليتى جز مسئوليت وجدانى در خود احساس نكنند، به طور يقين مفاسد كنونى چندين برابر مى شود و حتى عده اى از مردم به آدم خوارى خواهند پرداخت!

اگر دائماً به وسيله رسانه هاى جهان، يك سرى تبليغات صحيح

ص: 84

مذهبى متنوع و مطابق با زبان روز و اصول روانشناسى به گونه اى اجرا شود كه عقايد مذهبى در تمام مردم دنيا زنده و تقويت گردد و ايمان به خدا، روز رستاخيز و پاداش و كيفر اعمال، در كانون دل ها جاى گير شود،

بدون شك چهره دنياى كنونى عوض خواهد شد و مفاسد اخلاقى و اجتماعى به حد اقل كاهش خواهد يافت.

ولى اگر همين تبليغات درباره وجدان صورت گيرد، مسلماً 110 اين تأثير را نخواهد داشت و علت آن، همان نواقص و نارسايى هاى مختلفى است كه وجدان در كار خود دارد. بنابراين اگر ما مى گوييم:

وجدان در هيچ قسمت حتى در قسمت نظارت و كنترل اعمال- نمى تواند جاى مذهب را بگيرد، به اين دليل است.

2- دومين ايراد اين است كه بعضى مى گويند: شما چگونه مى توانيد نقش وجدان را در هدايت و رهبرى اجتماعات بشرى انكار كنيد، در حالى كه تجربه نشان داده شده كه تربيت وجدان مى تواند تمام اصول اخلاقى را در يك اجتماع بزرگ زنده كند و همان آثارى را كه از عقايد مذهبى و تعليمات پيامبران انتظار مى رود به طور كامل از آن به دست مى آيد. مثلًا: وجود كشور سويس در دل اروپا و در ميان جهان متمدن امروز، گواه زنده اين موضوع است.

كشورى كه تقريباً پليس و دادگاه در آن مفهومى ندارد! و غالباً ميزهاى دادگسترى آن خاك مى خورد!! با اينكه در اين كشور، ايمان و عقايد مذهبى امتياز خاصى بر ساير آشورهاى اروپايى ندارد، اما بر اثر حكومت وجدان و رشد اخلاقى او اجتماعى، بسيارى از

ص: 85

مشكلات اجتماعى به خودى خود حل شده، مفاسد اخلاقى، فوق العاده تقليل پيدا كرده و اهالى آن مردمى درستكار، وظيفه شناس و راستگو هستند

پاسخ: اين ايراد از جهات مختلفى قابل بحث است.

1- اغراق و مبالغه

افراد مطلعى كه به سويس مسافرت كرده اند و همچنين كسانى كه با تجار سويسى يا نمايندگان كارخانجات آنجا سر و كار داشته و دارند، تأكيد مى كنند كه: اين داستان هايى كه از وضع اخلاقى مردم سويس نقل مى كنند (مانند: تعطيل بودن دادگسترى به علت نبودن پرونده هاى جنايت) بسيار اغراق آميز است، زيرا ادارات دادگسترى سويس در تمام مدت سال جريان عادى خود را طى مى كنند.

از جمله مداركى كه مى تواند مبالغه آميز بودن اين اظهارات را ثابت كند، آمارى است كه در سال 1335 در خصوص خودكشى و انتحار از طرف سازمان پزشكى جهان در جرايد انتشار يافت.

مطابق اين آمار مجموع خودكشى هاى يك ساله سراسر جهان بالغ بر 72000 نفر بوده است. در اين گزارش تصريح شده بود كه خودكشى در ممالك ژاپن، دانمارك، استراليا، سويس به نسبت جمعيت، بيش از ساير كشورها بوده است!

اين گزارش نشان مى دهد كه طوفان هاى اجتماعى و مفاسد اخلاقى كه سرچشمه اصلى انتحارها و خودكشى هاست- در اين كشور نسبت به جمعيت خود فراوان است. و عليرغم تبليغات و تصورات عده اى خوش باور، آنقدرها هم وضع اجتماع آنجا آرام

ص: 86

نيست، زيرا خودكشى در يك اجتماع سالم و آرام- كه اصول اخلاقى با قدرت در آن حكومت مى كند- معنى ندارد. اما از آنجا كه در شهر كوران، يك چشم، پادشاه است، در برابر فجايعى كه در ممالك هم مرز سويس رخ مى دهد، بايد سويس را يك مدينه فاضله دانست؟ زيرا مردم آن نسبت به ديگر ملت ها، مردمى سالم، آرام و وظيفه شناس هستند! و همين مقايسه سبب شده كه وضع اخلاقى مردم آنجا را را به مراتب بيش از آنچه هست نشان دهند.

2- شرايط استثنايى

كشور سويس داراى يك موقعيت خاص جغرافيايى و يك سلسله شرايط استثنايى است كه به طور كلى با هيچ يك از ممالك دنيا قابل مقايسه نيست، زيرا از طرفى موقعيت جغرافيايى و سياسى اين كشور به گونه اى است كه توانسته است بى طرفى واقعى و كامل خود را در ميان قطب هاى متضاد سياست جهان حفظ كند و به همين جهت اين كشور در جنگ هاى جهانى گذشته، طعمه فاتحين زورمند نشد و گر نه وضعش به گونه اى ديگر بود.

از طرف ديگر، اين كشور كوهستانى ترين كشور اروپا با بهترين مناظر طبيعى است و از نظر منابع طبيعى يك كشور غنى محسوب مى شود. بديهى است كه مجموع اين مسائل در سلامت روح و پاكى نسبى مردم اين مملكت تأثير دارد، ولى آيا مجموع اين شرايط در ساير كشورهاى جهان، دست به دست هم مى دهند؟ آيا همه كشورها مى توانند در شرايط و اوضاع كنونى بى طرف تمانند؟ آيا تضادهاى سياسى اختلافات مرزى و تصادم هاى قهرى، بى طرفى را به هم

ص: 87

نمى زند؟ و آيا تمام ملت ها به اندازه ملت سويس از شرايط اوليه زندگى بهره مند مى باشند؟!

مسلماً پاسخ تمام يا اكثر اين سئوالات منفى است، زيرا از يك طرف اكثريت مردم جهان در انواع محروميت ها به سر مى برند و از طرف ديگر دامه كشمكش هاى سياسى دول زورمند به اكثر كشورها گسترش پيدا كرده و دود آن به چشم همهخ مى رود! آرى همين مسائل است كه زمينه را براى در هم كوبيدن وجدان و خاموش ساختن نداى آن فراهم مى سازد. گذشته از تمام اين مسائل، سويس به دلايل جوانى (1) كوچك بودن (2) كمى جمعيت (3) و ... در دوران استعمار، مستعمراتى پيدا نكرد.

اگر اين كشور ازنظر وسعت، جمعيت، سوابق سياسى و احتياجات اقتصادى وضعش به گونه اى ديگر بود مسلماً دامانش به استعمار آلوده شده بود و طبعاً براى حفظ مستعمرات خود مجبور بود در اتحاديه هاى دفاعى و پيمانهاى مشابه آن وارد شود و همين مسائل كافى بود كه به مبارزات سياسى، رقابتهاى ناسالم اقتصادى و هزار و يك بدبختى ديگر- كه سرچشمه انحرافات اخلاقى است- كشيده شود.

همچنين كشور سويس بر اثر رعايت مقررات بى طرفى كامل، به


1- بيش از 350 سال از استقلال آن و مجزا شدن از امپراطورى مقدس رم نمى گذرد
2- مساحت سويس 295/ 41 كيلو متر مربع است
3- جمعيت سويس 000/ 350/ 6 نفر است

ص: 88

مقدار قابل توجهى از شرّ تحريكات بيگانگان ما، دسيسه بازيها و خرابكارى هاى جاسوسان آنها- كه عامل مهم انحرافات و آلودگى هاى اجتماعى هستند- در امان است. بنابراين بايد تصديق كنيم كه وضع كنونى سويس مرهون يك سلسله شرايط خاص تاريخى، جغرافيايى، طبيعى و سياسى است كه كاملًا جنبه استثنايى دارد.

3- تأثير تبليغات مذهبى

5/ 98% از مردم اين كشور پيرو مذهب مسيح (عليه السلام) مى باشند و تبليغات مذهبى در ميان آنها كم نيست. هيچ آيين و مذهبى پاى بند نبودند وضع اخلاقى آنها مثل امروز بود.

موضوع تأثير مذهب و تعليمن مذهبى در روحيه مردم سويس از اينجا روشن مى شود كه قانون تعليمات ابتدايى مورخ 2 دسامبر درباره وظايف مدارس ابتدايى مقرر مى دارد كه: «هنگامى كه طفل به سن 6 سال تمام رسيد دبستان براى تربيت وى جانشين خانواده مى شود و بايد سعى كند اخلاق، نيروهاى ذهنى و جسمى و استعدادهاى او را پرورش دهد و مطالبى را كه متناسب با سن اوست به وى بياموزد.»

تربيت ابتدايى بايد ايمان به خداوند را در روح طفل رسوخ دهد و به او بياموزد كه نسبت به هم نوعان خود بر طبق دستورات مذهبى رفتار نمايد و ....؟(1) و نيز درباره مواد درسى در مدارس ابتدايى چننى مى خوانيم: تعليمات دينى، زبان مادرى حساب، شناختن


1- نشريه وزارت فرهنگ، شماره 9، تيرماه 1338

ص: 89

كشور، ...(1) در دوره دوم (تحصيلات متوسطه) عين همين مواد به اضافه مواد ديگرى برنامه درس آنها را تشكيل مى دهد. همچنين با توجه به اينكه: «كشور سويس كشورى است كه تعداد اشخاص بى سواد آن تقريباً صفر است. به علاوه كيفيت تحصيل در آنجا نيز بيسار خوب و رضايت بخش مى باشد»(2) روشن مى شود كه نسبتاً تعليمات مذهبى و روح دينى، در مردم اين سرزمين نفوذ دارد و مسلماً اين موضوع در وضع اخلاقى آنها بى اثر نيست.

تعليمات دينى يكى از مواد اساسى برنامه هاى اساسى برنامه هاى ابتدايى و متوسطه آنهاست و عموم افراد بدون استثناء بايد آن را فرا گيرند و طرز تعليم تمام مواد درسى (و از جمله تعليمات دينى) به روش صحيحى انجام مى گيرد. بنابراين در سالهايى كه اطفال آنها آمادگى كامل براى پذيرفتن حقايق دارند به مقدار قابل توجهى تعليمات دينى مى بيند.

با اين وضع چگونه مى توان ادعا كرد كه وضع اخلاقى آنها- كه نسبت به كشورهاى هم جوار نسبتاً بهتر است- معلول پرورش و تربيت وجدان است و نه معلول تربيت مذهبى؟ آرى بايد اطمينان داشت كه اگر آنها به كلى از تعليمات مذهبى بى بهره بودند چنين وضعى را نداشتند و طرز اخلاق آنها با آنچه فعلًا ديده مى شود تفاوت بيسار داشت.


1- نشريه وزارت فرهنگ، شماره 9، تيرماه 1338
2- نشريه وزارت فرهنگ، شماره 9، تيرماه 1338

ص: 90

4- آزمايش نظريه اجتماعى

همانطور كه در بحث هاى سابق نيز اشاره شد بايد مقياس بحث در مسائل اجتماعى عموم يا اكثر افراد باشد و هرگز افراد نادر نمى توانند مقياس سنجش صحيح يا باطل يك نظريه اجتماعى باشد.

به عبارت ديگر: ما اگر بخواهيم يك نظريه اجتماعى را آزمايش كنيم هرگز نبايد آن را روى يك يا چند نفر يا جامعه كوچك يا محدودى بيازماييم، بلكه بايد روى عموم افراد و اجتماعات يا اكثريت قبل ملاحظه اى آزنايش شود تا بتوان در مورد نتايج آن قضاوت صحيح نمود؛ بنابر اين هيچ مسأله اى نمى تواند در موارد خاص و محدود به عنوان يك اصل اساسى پذيرفته شود.

وسعت تمام خاك سويس بيش از 140 كشور ما- ايران- نيست و اگر بخواهيد اين وسعت را در نظر مجسم كنيم كافى است بدانيد فاصله اين مرز تا آن مرز كشور كمى بيش از فاصله قم تا تهران مى باشد.

جمعيت آن گر چه نسبت به مساحتش كم نيست ولى نسبت به مجموع جمعيت روى زمين بسيار ناچيز است.

بنابراين به فرض اينكه از تمام اشكالات گذشته صرفنظر نماييم و قبول كنيم كه در اين كشور با آن شرائط مخصوص به خود، وجدان توانسته است به جاى مذهب بنشيند، باز نمى توان اين موضوع را دليلى براى اثبات صحت نظريه كلى وجدان به جاى مذهب دانس، زيرا اين آزمايش تنها روى تعداد معدودى صورت گرفته و چنين آزنايشى در اينگونه بحث هاى اجتماعى ابداً ارزش ندارد.

اين استدلال درست مانند اين است كه مثلًا كسى بگويد: از ميان

ص: 91

هر 1000 نفر يك نفر قول و تعهدش به اندازه سند رسمى او ارزش دارد، بنابراين مى وان ادارات و دفاتر مربوط به اسناد رسمى را برچيد و قول و تعهدات لفظى را به جاى آن نشانيد!

پيامبر تن

اميدوارم آنچه درباره محدود بودن قلمرو حكومت وجدان گفته شد به اين معنى تفسير نشود كه ما مى خواهيم ارزش و تأثير اين نيروى مرموز درونى را كه تربيت و سعادت بشر به كلى انكار كنيم.

منظور ما تنها بر طرف كردن اشتباهى بود كه براى بعضى پيدا شود و تصور كرده اند كه مى توان از وجدان به جاى مذهب استفاده كرد و ثابت كردن اين مطلب كه اين كار به دلايل مختلفى از وجدان ساخته نيست، زيرا خود وجدان چنين ادعايى دارد و نه ما مى توانيم به گردن او بگذاريم.

همچنين بايد متذكر شويم كه يان نيروى مرموز مى تواند به عنوان يك وسيله مؤثر در دست پيامبران و مربيان بزرگ بشر براى كنترل اعمال و تربيت اخلاقى و اجتماعى نوع انسان قرار گيرد. از اين نظر مى توان براى وجدان، نام بازرس خوب قاضى بى طرف و از همه بهتر پيامبر باطن اگر از پيامبر برون الهام بگيرد و در سايه تعليم و تربيت آنها رشد و نمو كافى پيدا كند مى تواند نقش يك رهبر اخلاق را در درون وجود انسان داشته باشد.

نا گفته پيداست اين پيامبر درون مستقيماً با جهان ماوراء طبيعت تماس ندارد، دستگاه گيرنده پر قدرت وحى در اختيار او نيست، در برابر خطا، لغزش و اشتباه مصونيتى ندارد و معصوم هم نيست. به

ص: 92

همين دليل نمى تواند به طور مستقل يك نقش اساسى داشته باشد، بلكه بايد در تنظيم نقشه هاى اصلاحى و تربيتى خود از پيامبران برون الهام بگيرد كه در اين صورت عامل خوبى براى تربيت بشر خواهد بود. در كتب آسمانى و سخنان پيشوايان بزرگ دين نيز به اهميت اين موضوع اشاره شده است.

گر چه اصلاح وجدان و نام گذارى اين نيروى مرموز درونى به اين نام چيز تازه اى است و در بيانات پيشوايان بزرگ دين ديده نمى شود، ولى با تعبيرهاى زنده تر ديگرى از آن ياد شده و چند نمونه آن را ذيلًا از نظر مى گذرانيم:

«لا اقسم بيوم القيامه* و لا اقسم بالنفس الّوامّه سوگند به روز قيامت و سوگند به (نفس لوّامه) و وجدان بيدار و ملامتگر (كه رستاخيز حق است!)»(1)

نفس يا روح ملامتگر دقيقاً همان وجدان است- كه هنگام انجام كارهاى بد انسان را ملامت مى كند زيرا همانطور كه در بحث حقيقت وجدان دانستيم روشن ترين اثر اين نيروى درونى، ملامت و سرزنش در مقابل كارهاى غلط و نارواست. بنابراين تعبير به نفس لوّامه يا روح ملامتگر از زنده ترين تعبيراتى است كه ممكن است در اين مرود به كار برده شود. اين را هم مى دانيم كه يكى از اسرار قرآن مجيد توجه دادن مردم به اهميت موضوعاتى سات كه قسم به آن ياد شده، زيرا مردم به چيزى سوگند مى خورند كه داراى اهميت فوق العاده است و اين


1- قيامت/ 1 و 2

ص: 93

مسئله نشان مى دهد كه اين كتاب بزرگ آسمانى تا چه اندازه براى روح ملامتگر يا وجدان اهميت قايل شده است.

قابل توجه اينكه سوگند مزبور در رديف سوگند به روز قيامت قرارداده شده (لا اقسم بيوم القيامة) و اين تقارن پر معنى است، شايد اشاره به اين باشد كه هر دو موضوع (ايمان به روز جزا وجدان) داراى يك اثرند و آن ايجاد يك نوع مراقبت و كنترل دائمى نسبت به اعمال انسان و وسيله اى براى هدايت بشر به نيكى ها و جلوگيرى از بدى هاست.

تنها دو چيز مى تواند مبدأ يك تحول و اصلاح عميق در فرد و اجتماع شود، اول ايمان به روز رستاخيز و دوّم، وجدان و هماهنگى ميان اين دو.

2- «فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون» (ابراهيم) گفت:

آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟! (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان!؟)(1) قرآن مجيد ضمن شرح سرگذشت ابراهيم بت شكن و مبارزات قهرمانانه، پى گير و پر هيجان او با بت پرستان، در اين آيه اين چنين ب تأثير اين نيروى مرموز اشاره مى كند: هنگامى كه ابراهيم تمام بت هاى معبد را جز بت بزرگ در هم شكست و او را به دادگاه حاضر كردند، در برابر قضات گفت: شرح ماجراى معبد را از همين بت بزرگ كه شاهد اين صحنه بود سئوال كنيد!


1- انبيا/ 64

ص: 94

در اينجا بت پرستان در بن بست عجيبى گرفتار شدند، بن بستى كه هر طرفش مايه سرشكستگى و محكوميت قطعى بود.

اگر بگويند: بت نمى فهمد، سخن نمى گويد، قدرت تشخيص ندارد، گنگ و لال است، زهى رسوايى! چگونه خدايى كه اينقدر ضعيف، ناتوان، بيچاره و در خور هر گونه ترحم و كمك است! مى تواند به داد بندگان بيچاره اش برسد، در حالى كه از بندگانش بيچاره تر است.

اگر بگويند: مى فهمد و سخن هم مى گويد؛ تازه اول بدبختى است، زيرا ابراهيم اصرار دارد كه بهتر از همه كس براى ادء شهادت كسى است كه ناظر اين ماجرا بوده پس چرا از او سئوال نمى كنيد؟!

بت پرستان در تنگناى اين بن بستى كه بدست خود فراهم ساخته بودند گرفتار شدند. اينجا بود كه برقى از وجدان آنها جستن كرد و پرده هاى اوهام و خرافات را از مقابل چشم آنها كنار زد كه: اى ديوانه ها! اين بتهاى بى عرضه- كه حتى از اداى شهادت عليه كسانى كه آنها را در هم كوبيده اند عاجزند لايق پرستش نيستند، اينها با سنگها و چوبهاى ديگر كمترين تفاوتى ندارند، بلكه آنها فايده اى دارند در حالى كه اينها به تمام معنى موجودى هستند معطّل. اينها لايق پرستش موجود شريفى چون شما انسانها نيستند.

اينجا بود كه بت پرستان خود را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند و گفتند:

ص: 95

«... انكم انتم الظالمون ... شما آرى شما، ظالم و ستمگريد.»(1)

در اينجا پيامبر باطن (وجدان) و عقل با پيامبر برون (ابراهيم بت شكن) هم صدا شد و متفقاً بر آئين بت پرستى خط بطلان كشيدند، اما افسوس كه عمر اين بيدارى بسيار كوتاه رود. وجدان خواب آلوده آنها پس از چند لحظه دوباره به خواب سنگين و عميقى فرو رفت و بار ديگر پرده هاى ضخيم اوهام و خرافات چهره درخشان آن را پوشانيد و به دنبال آن حكم اعدام (سوزانده شدن) ابراهيم صادر شد.

3- پيشواى بزرگ اسلام على (عليه السلام) مى فرمايد:

«انه من لم يعن على نفسه حتى يكون له منها واعظ و زاجركم تكن تدومن غيرها زاجر و لا واعظ؛(2) كسى كه كوشش نكند تا از درون وجود خود واعظى كه او را پند و اندرز دهد و واجرى (ملامتگرى) كه او را از كار بد باز دارد، پيدا كند، پند و اندرز و منع دگران در وجود او اثر نخواهد كرد!»(3)

در اين عبارت كوتاه پيشواى بزرگ اسلام اهميت وجدان را در تربيت و هدايت بشر تشريح نمود و آن را به عنوان اولين پايه نفوذ هر


1- انبيا/ 64
2- نهج البلاغه عبده، خطبه 88، ص 159
3- و نيز از كلام على( عليه السلام) است كه مى فرمود:« و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ يعنى كسيكه از درون خود واعظى داشته باشد از طرف پروردگار از او نگهدارى خواهد شد

ص: 96

گونه تعليم و تربيت خارجى در روح و جان انسان معرفى كرده و نام واعظ درون بر آن گذارده است.

دانشمند معروف مصرى محمد عبده در شرح نهج البلاغه خود اين جمله را چنين تفسير كرده است: كسى كه لطف الهى شامل او نشود تا وجدانش بيار كننده باشد، تنبيه دگران در او تأثيرى نخواهد داشت.(1)

توضيحات

1- دوسو مى نويسد: «بر فرض هم نتوانيم به وسيله طبيعت خود اصل و ماهيت وجدان را بفهميم، اما يك چيز در درون ما شهادت مى دهد كه آن حتماً در ما وجود دارد!» (اميل، ص 207)

2- يك دانشمند روانشناس مى گويد: «بايد عدم ارضاى وجدان اخلاقى و شكنجه هاى ناشى از آن را در نظر گرفت پشيمانى، خشم، هيجان در تبرئه خود و كينه، همه از شكنجه هاى وجدان اخلاقى هستند. اين شكنجه وجدان ممكن است بيمارى هاى روحى را به وجود آورد.» (بيمارى هاى روحى و عصبى، ص 70)

3- اين بمب در سال 1945 بعد از نخستين آزمايش بمب اتمى در صحرايى بى آب و علف نيومكزيكو در شهر هيروشيما فرود آمد.

چند دقيقه بعد از سقوط بمب منظره شهر به كلى عوض شد و به صورت ويرانه اى در آمد. كه از زير آوارهاى وحشتناك آن ناله هاى جانخراش به گوش مى رسيد. قطعات متلاشى شده مردان و زنان و حتى كودكان بى گناه در هر طرف به چشم مى خورد، عده اى كه به اصطلاح جان سالمى از اين واقعه به در برده بودند بدن ها و صورت


1- عبده، محمد؛ نهج البلاغه/ 161

ص: 97

هايشان زخم هاى هولناكى برداشت و جمعى هم حالتى شبيه به جنون پيدا كردند. طبق آمار شهردارى، مجموع كشته شدگان اعم از نظامى و غير نظامى به 000/ 270 رسيد!

4- پس از پايان جنگ كه تلفات و ضايعات وارده بر شهر هيروشيما فاش شد، ضربه روحى شديدى بر سرگردكلود وارد گرديد. او هميشه خود را مسئول كشتار مردم اين شهر مى دانست. معالجات پزشكان به بهبود حال او تأثيرى نكرد و ناچار در بيمارستان امراض روحى بسترى گرديد!

خلبان آمريكايى پس از بمباران شهرهاى هيروشيما و ناكازاكى، موفق به اخذ بزرگترين نشان نظامى آمريكا شد! ولى او كه روزى به خاطر مهارت در خلبانى و داشتن اعصابى فولادين انتخاب و پرتاب اولين بمب هاى اتمى به وى سپرده شده بود، اينك كاملًا ديوانه شده است (روزنامه اطلاعات، شماره 10377- 10382) وى مدّت ها اين جمله را تكرار مى كرد: «من قاتل 150 هزار نفر هستم و هرگز خود را براى اين گناه بزرگ نيم بخشم!» در بمباران اتمى شهرهاى ژاپن حداقل صد و پنجاه هزار نفر كشته شده اند و كلود خود را مسئول اين كشتار دسته جمعى مى داند. (روزنامه اطلاعات، شماره 10393)

5- آرى فشار و شكنجه وجدان با وجود نيروى جوانى، اعصاب پولادين و بزرگ ترين نشان نظامى و تشويق دولت آمريكا، تأثير خود را گذارد و چنان طوفان سهمگين و خطرناكى در وجود او بر پا كرد كه تمام متخصصين بيمارى هاى روانى از درمان او مأيوس شده و اظهار عجز كردند!

ص: 98

6- ژان ژاك روسو مى گويد: اگر او (وجدان) با همه قلب ها سخن مى گويد، پس چرا كمتر دلى صداى او را مى شنود و سخن او را گوش مى كند؟! علت اين است كه او به زبان طبيعت حرف مى زند، ولى هر چه در اطراف ما است، ما را وا مى دارد كه طبيعت را فراموش كنيم! وجدان محجوب است و انزوا و آرامش را دوست مى دارد. از مجامع و محافل و از قيل و قال، وحشت دارد. آوازهاى بلند صداى او را خفه مى كند و مانع آن مى شود كه به گوش ما برسد، گاهى تعصب شديد مردم تغيير صورت مى دهد، و به اسم وجدان، مرتكب جنايات مى شود از بس كه وجدان را طرد مى كنيم سرانجام دلسرد مى شود.

ديگر با ما سخن نمى گويد. به ما پاسخ نمى دهد و به واسطه اين همه توهينى كه به او شده و مى شود، احضار او به همان اندازه اشكال دارد كه طرد او داشت!»

7- ژان ژاك روسو در اين باره چنين مى گويد: (اميل، ص 207)

«اعمال وجدان نوعى از قضاوت هاى عقل محسوب نمى شود، بلكه نتيجه يك نوع حس فطرى و درونى مى باشد، اما وقتى كه عقل ما قادر به تشخيص تقوى مى شود، اين حس فطرى ما را وادار مى سازد تا آن را دوست بداريم.» (اميل ترجمه غلام حسين زيرك زاده؛ ص 206- 207)

8- در حقيقت عمل وجدان، مختصر است به يك نوع تذكر در مورد يك رشته اعمالى كه خود شخص بر حسب آداب و رسوم محيط اجتماعى خوب يا بد مى داند. بنابراين چون وجدان قادر نيست بين خوب و بد اعمال قضاوت كند، ممكن است در حقيقت خود اين اعمال عكس آن باشد كه شخص در ذهن خود تصور

ص: 99

مى كند. براى همين است كه نصايح وجدان بر حسب زمان، محيط، عادت و رسوم تغيير مى كند. تاريخ شاهد اعمال وحشيانه ايست كه اشخاص مختلف در زير سرپوش زيباى وجدان مرتكب مى شوند.

همه مى دانند كه اعراب قبل از اسلام دختران خود را زنده به گور مى كردند، ولى در آن زمان وجدان اين گونه اشخاص از اين جنايت ننگين ممانعت نمى كرد. در آن زمان كمتر كسى بود كه پدرى را كه تازه دختر معصومش را زنده زير خاك كرده ملامت كند، زيرا پدرى با انجام چنين عمل ننگينى حس مى كرد كه وظيفه وجدانى خود را به نحو اكمل انجام داده است و بنابراين وجدان شاد و آرامى داشت!!

9- مزون امپراطور رم- كه يادگار حزن آورى را به يادگار گذاشته- چاقوى آلوده به خون را پس از كشتن مادرش به وجدان خود نشان داد تا براى آرامش درونى خود دليل قانع كننده اى داشته باشد!

زمانى كه همين امپراطور خون آشام امر كرد شهر رم- پايتخت امپراطورى- را آتش بزنند، روى تپه اى رفت تا با شادى و خرمى، شعله هايى را كه به آسمان زبانه مى كشيد و خانه هايى كه روى همديگر فرو مى ريخت، با دقت تماشا كند!

تسكين دهنده وجدان مزون، زبانه هاى آتش، صداى خراب شدن خانه ها و ويرانى شهر بود!

امروزه از اين گونه افرادى كه سعى دارند جنايات و وحشى گرى هاى خود را منطبق با وجدان گردانند در گوشه و كنار دنيا ديده مى شودند!

10- اين عذر، انسان را به ياد داستانى مى اندازد كه مى گويد كه از

ص: 100

كسى پرسيدند: چرا مؤذن ها در موقع اذان، دست ها را روى گوششان مى گذارند؟ گفت: براى اينكه اگر روى دهانشان بگذارند صدايشان شنيده نمى شود!

11- نقل مى كنند كه: اين جمله از ابتكارات شمر بن ذى الجوشن لعنت الله عليه (قاتل امام حسين (عليه السلام) است كه بعد از ارتكاب آن جنايت فجيع، براى توجيه عمل خود آن را جعل نمود و امروزه هم تكيه كلام گروهى شده است!

12- فرض كنيد يك مرد ثروتمند خود خواه از منزل مجلل خود خارج مى شود، در ضمن گردش، به يك كلبه محقر يك رعيت فقير مى رسد. چشم او به زن زيباى رعيت مى افتد كه با زحمت و مشقت مشغول انجام كارهاى منزل است. البته وجدانش بيدار و مواظب است كه خلافى از او سر نزند اما شهوت جنسى او هم آرام نمى نشيند و با وجدان به مشاجره مى پردازد. پس از مدت كمى زد و خورد، وجدان- كه قدرت كافى ندارد- تسليم مى شود و حق خود را به شهوت واگذار مى كند! در اين موقع آن شخص با خود فكر مى كند كه زن به اين زيبايى شايسته زندگى بهترى است و انصاف نيست كه چنين زندگى مشقت بارى داشته باشد، پس بايد او را نجات داد و به قصر اختصاصى خود برد! اما هيچ به خاطر شما نمى آيد كه با اين عمل يك اتحاد مقدسى در هم مى ريزد و يك درد به ساير دردهاى موجود آن خانواده افزوده مى شود! ولى او اين كار خود را صد در صد موافق با وجدان مى داند.

و يا شخص ديگرى را فرض كنيد كه هرگز در مدت عمر خود كار

ص: 101

نكرده، زحمت نكشيده و در نتيجه فقير شده، آنگاه با مشاهده زندگى كسى كه تمام عمر خود را صرف تلاش و فعاليت نموده و ترقى پيدا كرده، با خود مى گويد: آيا اين عدالت و انصاف است كه شخصى اين قدر ثروت داشته باشد و من در نهايت فقر و بينوايى باشم؟ وجدان فريب خورده چنين شخصى به او اجازه مى دهد كه مال آن شخص را از طريق نامشروع تصاحب كند. (مرتكب دزدى شود!)

ص: 102

ص: 103

بخش سوم: چگونگى شناخت پيامبران

اشاره

1- اعجاز

2- مطالعات در حالات مدعى نبوت

و برسى محتويات آيين او

3- گواهى پيامبران پيشين

ص: 104

ص: 105

چگونگى شناخت پيامبران

هنوز تاريخ از غوغاى بشر به خاطر دارد كه عده اى جاه طلب براى تأمين خواسته هاى نامشروع خود به دروغ دعوى پيامبرى كردند و براى اغفال مردم ساده لوح و رسيدن به مقاصد پليد خود ما مقدس ترين موضوعات (رسالت از ناحيه خداوند) را ملعبه قرار دادند.

گاهى اين پيامبران قلابى منطقه وسيعى را زير نفوذ خود در مى آوردند و افراد ساده لوح فراوانى را به دام مى انداختند. طبيعى است هر قدر موضوعى مهم تر باشد تقلب در آن خطرناك تر است!

در اينجا اين سئوال پيش مى آيد كه: مردم چه گناهى دارند؟ آنها كه مسقيماً به مبدأ جهان هستى ارتباط ندارند، از كجا بدانند كه اين يكى راست مى گويد و آن يكى دروغ؟!

درست است كه لزوم بعثت پيامبران براى تعليم و تربيت، نظم اجتماع و تكامل نوع انسان به عنوان يك اصل اساسى در بخش اول اثبات شد و در بخش دوم نيز اين موضوع روشن شد كه نه تنها وجدان بلكه هيچ چيز ديگر نمى تواند جانشين مكتب انبيا و مذهب گردد، اما از چه راهى مى توان يقين كرد كه به راستى اين مدعى پيامبرى از طرف خداوند

ص: 106

مبعوث شده است، آيين خود را از طريق وحى دريافته، او روى هوى و هوس سخن نمى گويد و منظور او سوء استفاده از جعل اين عنوان نيست؟ آيا هيچ عقلى اجازه مى دهد كه به گفتار هر مدعّى گوش فرا دهيم و سخنان او را به عنوان وحى آسمانى بپذيريم؟ اين سئوالى است كه بايد در اين بخش به آن پاسخ بدهيم.

به طور كلى براى كشف اين حقيقت سه راه در اختيار داريم كه هر كدام- به طور جداگانه- مى توانند مدرك قانع كننده اى باشند.

1- اعجاز

اشاره

اعجاز داراى نقاط مبهم و اسرارآميزى است كه بايد مو به مو مورد بحث قرار گيرد. تعجب آور اين است كه بعضى از افرادى كه با اين گونه مسائل سر و كار زيادى ندارند، چون نتوانسته اند در مطالعات ابتدايى، تصور صحيحى از معجزه در ذهن خود ترسيم كنند و در حل پاره اى از ايرادات- كه در مورد معجزات شده- عاجز مانده اند، به كلى روى معجزات پيامبران خط بطلان كشيده و آنها را جزء خرافات و افسانه ها شمرده اند و مى گويند اعجاز امرى است محال!

البته دو موضوع ديگر نيز به اين طرز تفكر كمك كرده است:

الف) آميخته شدن معجزات واقعى پيامبران بزرگ خدا با يك رشته اوهام، اباطيل و داستان هاى مجعول، به وسيله دوستان نادان و بى اطلاع يا دشمنان دانا و مطلع!

دوستان نادان به گمان اينكه هر چه بيشتر، كارهاى عجيب و خارق العاده به انبيا نسبت داده شود، و تمام شئون زندگى آنها (خواب و خوراك، پوشاك، مركب سوارى، راه رفتن و ...) مملو از انواع افعال عجيب

ص: 107

و حيرت انگيز معرفى گردد، ايمان مردم را نسبت به انبيا راسخ تر، دور افتادگان را نزديك تر و مخالفين را سرشكسته تر مى سازد، به همين جهت مطالب بى اساس و گاهى صد و نقيض با فكر ناقص خود ساخته و به آن بزرگواران نسبت داده اند و به تصور خود از اين راه خدمت شايان توجهى به مبانى مذهب كرده اند! اين از دوستان نادان.

دشمنان دانا هم كه حالشان معلوم است.

ب) ادعاى پيامبران دروغين دين ساز.

براى اينكه يقه خود را از چنگ مردمى كه از آنها درخواست معجزه داشتند، نجات دهند، به كلى مسأله اعجاز را انكار كرده و با پيروى از منطق شتر ديدى نديدى خود را آسوده ساختند! ضمناً سخنان سفسطه آميزى براى توحيد كار خود و اثبات محال بودن معجزه ذكر نموده اند كه بعداً به آن اشاره خواهد شد(1) مجموع اين مسائل باعث شده كه مسأله اعجاز در نظر بعضى به صورت مشكل- لا ينحلى جلوه كند، در حالى كه اين مسأله نه تنها لا ينحل نيست بلكه مشكل هم نيست تنها نقاط مبهمى دارد كه بايد با توضيحاتى روشن شود.

در ضمن هدف ما در اين بحث ها اين نيست كه از هر معجزه اى- كه در هر كتاب يا حديث ضعيفى به پيامبران نسبت داده شده- دفاع كنيم، زيرا در ميان آنها معجزات مجعول يا مشكوكى وجود دارد كه


1- قهرمان اين موضوع كسروى است كه در كتاب ضوفيگرى و كتاب هاى ديگر خودمطالب جالبى در اين زمينه دارد كه در بحث هاى آينده به آن شاره خواهد شد

ص: 108

حال آن بر همه كس معلوم است.

منظور ما يك بحث كلى و اصولى در پيرامون مسأله اعجاز، امكان وجود آن حل تمام مشكلات مى باشد، و در اينجا به هيچ وجه وارد جزئيات نخواهيم شد مگر در پاره اى از موارد آن هم به عنوان مثال.

اكنون به مسائلى كه در اينجا مطرح مى شود به دقت توجه فرماييد:

الف) معجزه چيست؟ معجزه عبارت از كار خارق العاده اى است كه بايد سه نكته زير در آن جمع باشد:- بايد به كلى خارج از حدود توانايى نوع بشر باشد و هيچ كس حتى نوابغ جهان نتوانند با نيروى انسانى همانند آن را بياورند.

2- بايد توأم با دعوى پيامبرى باشد، يعنى آورنده آن به عنوان يك سند زنده براى صدق گفتار خود در دعوى رسالت از طرف خدا آن را انجام دهد.

3- بايد توأم با تحدى (دعوت به مبارزه و مقابله) باشد، يعنى از تمام انسانها دعوت كند كه اگر مى توانند مانند آن را بياورند.

بنابراين اگر يكى از شرايط سه گانه فوق در آن نباشد معجزه ناميده نمى شود.

از اينجا تفاوت معجزه با كارهاى نوابغ جهان و اكتشافات حيرت انگيز علمى به طور مختصر روشن مى شود، زيرا در چه كارهاى نوابغ و اكتشافات عجيب علمى در نوع خود نادر و كم نظير است ولى از توانايى نوع انسان بيرون نيست، زيرا اين امكان وجود دارد كه نابغه ديگرى نظير آن را انجام دهد.

امّا بايد معجزات در وضع و شرايطى باشد كه حتى يك بشر بى

ص: 109

ارتباط با جهان ماوراء طبيعت- هر قدر هم فوق العاده و نابغه باشد- نتواند مانند آن را انجام دهد.

اين مطلب را مى توان در ضمن مثالى اين گونه روشن ساخت كه:

اگر كودك 6 يا 8 ساله اى مانند يك سخنران ورزيده و ماهر با عبارات سليس و روان و دلنشين صحبت كند اين يك نبوغ فوق العاده است اما از حدود توانايى نوع بشر بيرون نيست، زيرا ممكن است كودك ديگرى پيدا شود كه به همين زيبايى و مهارت سخن بگويد، به همين دليل نمى توان نام آن را معجزه گذاشت.

ولى اگر يك نوزاد دو روزه اين چنين سخن بگويد قطعاً او يك نابغه نيست، زيرا اين عمل از حد نبوغ هم خارج است و مسلماً چنين مسى به جهانى غير از اين جهان طبيعت علل و معلول عادى آن ارتباط خاصى پيدا كرده است، چنين عملى در صورتى كه با شرايط ديگرى، كه گفته شده- همراه باشد معجزه ناميده مى شود و منظور ما از معجزه يعنى كارى كه از قدرت بزرگ ترين نوابغ جهان هم بيرون باشد.

مثال ديگر: ممكن است دانشمندى بتواند با وسائل علمى درخت خرمايى را- كه بايد در مدت 7 سال به ثمر برسد، در مدت يك سال به ثمر برساند، مسلماً چنين دانشمند گياه شناسى به يك كشف بزرگ و كم نظير علمى نايل شده، ولى اين عمل را ممكن است دانشمند نابغه ديگرى در همين مورد يا مورد مشابه آن انجام دهد. حال اگر كسى پيدا شود كه در يك دقيقه هسته خرمايى را به ثمر برساند يا در يك چشم بر هم زدن درخت خشكيده اى را باردار نمود، چنين عملى

ص: 110

معجزه است و از قدرت علم، عقل و نبوغ بشر عادى بيرون مى باشد.

در ضمن از اين بيان معلوم شد كه هيچ مانعى ندارد انجام يك عمل در زمان معين يا در شرايط خاصى معجزه باشد، اما در شرايط و ازمنه ديگر معجزه نباشد.

مثلًا حضرت مسيح (عليه السلام) بيماران غير قابل علاج يا كور مادر زاد را به فرمان خدا شفا مى داد و اين عمل در آن زمان و يا طريقه اى كه حضرت مسيح انجام مى داد معجزه بوده است، زيرا از حدود قدرت و توانايى انسان ها به كلى بيرون بوده. امّا امروزه مانعى ندارد كه بر اثر پيشرفت علم پزشكى و با فن آورى خاصى آن بيمارى ها قابل علاج باشند. البته امروزه انجام اين عمل و با اين وسائل، معجزه نيست، زيرا ممكن است كسان ديگرى مشابه آن را انجام دهند، ولى در آن روز و با آن ترتيب خاص معجزه بوده است. (دقت كنيد)

ب) آيا اعجاز يعنى بر هم زدن قانون عليت؟

الف) گروهى مى گويند: «قبول معجزه با علم سازگار نيست، زيرا هر اندازه علم در مسير تكامل خود پيشرفت كرده و از اسرار تازه اى پرده برداشته اين مسأله محقق تر شده است كه هيچ حادثه اى در جهان بدون علت نيست.

جنبش برگ هاى درختان، حركت جنين ها در دل مادران، امواج خورشان، درياها، صاعقه ها، گردبادها، زمين لرزه ها، و ... همه داراى يك سلسله علل طبيعى هستند، و يك نظم ثابت و مسلم بر آنها حكومت مى كند.»

با اين حال چگونه مى توان باور كرد كه ناگهان درخت خشكيده اى بدون هيچ عامل طبيعى، سبز و بارور شود و يا نوزاد چند ساعته اى با نداشتن هيچ گونه آمادگى طبيعى سخن بگويد؟!

ص: 111

براى سخن گفتن يك سلسله علل لازم است از جمله: ريه، حنجره، تارهاى صوتى، مخارج كلمات، زبان، عقل و هوش براى تنظيم و تركيب جمله ها و ... با اين وضع چگونه سخن گفتن سنگريزه اى كه هيچ يك از اين امور را ندارد قابل قبول است؟!

اگر ما قبول كنيم كه چنين امورى امكان دارد، بايد اصل عليّت را به كل به هم بزنيم و- بپذيريم كه ممكن است معلولى بدون هيچ گونه علّتى وجود پيدا كند و اين موضوعى است كه هيچ عالم و دانشمندى نمى تواند آن را قبول كند.

اصل عليّت نه تنها جزء اصول مسلم علوم طبيعى است، بلكه در فلسفه نيز جزء ابتدايى ترين و مسلم ترين مسائل است، زيرا در فلسفه مى خوانيم: «هيچ حادثه اى بدون علّت ممكن نيست.»

اين سخنى است كه ممكن است يك عالم مادى در زمينه انكار معجزات بگويد.

اما انكار معجزات تنها منطق دانشمندان مادى نيست، بلكه يكى از دانشمندان خداپرست نيز مى گويد:

اصولًا ما خدا را از روى نظام ثابت و مسلم جهان آفرينش شناخته ايم. اگر بنا شود اين نظام به وسيله معجزات متزلزل گردد، اساس مسأله توحيد و خداشناسى متزلزل خواهد شد، شما مى خواهيد با اثبات معجزات، پايه هاى نبوت را محكم كنيد ولى توجه نداريد كه با اين عمل، پايه توحيد را لرزان مى سازيد!

ب) بعضى از نويسندگان اسلامى- تحت تأثير منطق مادى هاى قرار گرفته اند- بى ميل نيستند كه با مادى ها در موضوع انكار معجزات

ص: 112

همصدا شوند و از آيات قرآن مجيد نيز شاهدى براى مقصور خود بياورند! آنها مى گويند:

هنگامى كه مشركان عرب از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم تقاضاى معجزات گوناگونى كردند، آن حضرت سريعاً به عجز خود اعتراف نمود و دست رد به سينه آنها گذارد، قرآن مجيد اين داستان را چنين نقل مى فرمايد:

«و قالوا لن نؤمن لك حتّى تفحر لنا من الارض يندوعاً او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيراً او تسقط السماء كما زعمت عليما كسفاً او تأتى بالله و الملائكة قبيلًا او يكون لك بيت من زخرف او ترقى فى السماء و لن نومن لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتاباً نقرؤه قل سبحان ربى هل كنت الا بشراً رسولًا(1) و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم مگراينكه چشمه اى از زمين براى ما بيرون بياورى يا باغستانى از خرما و انگور داشته باشى كه نهرهاى آب جارى از ميان آن بجوشد يا قطعات آسمان را- آنچنان كه پنداشته اى- بر سر ما فرود آورى يا خدا و فرشتگان را حاضر گردانى! يا خانه اى از طلا داشته باشى، يا به آسمان صعود كنى، حتى به صعود كردن تو ايمان نمى آوريم تا نامه اى (از طرف خدا!) بر ما نازل كنى كه شخصاً آن را بخوانيم، بگو: منزه است پروردگارم، (از اين سخنان بى معنى!) مگر من جز بشرى هستم كه به


1- بنى اسراييل/ 93 تا 90

ص: 113

سوى شما فرستاده شده ام؟!»

كسروى- در يكى از سخنان خود- براى انكار معجزات، صاف كردن جاده نبوت خود و راحت شدن از دست مردمى كه وقت و بى وقت از او تقاضاى معجزه مى كردند، دست به منطق ديگرى زده و مى گويد:

«دستگاه خدا بازيچه نيست كه هر كسى براى هنر نمايى هاى خود در آن دستى برد، و آن را ديگر گرداند. آنچه درباره موسى و عيسى و ديگر پيغمبران گفته اند دروغ است! بزرگ تر از عيسى و موسى پيغمبر اسلام بوده كه هر زمان نتوانستنى (معجزه) از او خواسته اند، ناتوانى نشان داده، اين قرآن او در دست ما است.»(1)

اين بود خلاصه سخنانى در زمينه انكار معجزه.

پاسخ:

الف) بايد در پاسخ ايراد مادى ها تنها يك نكته را روشن ساخت، همان نكته اى كه عدم توجه به آن موجب اشتباه بزرگى در اين مسأله شده است و آن اينكه: هيچ كس در اصالت، صحت و عموميت قانون عليت ترديد ندارد و مسلماً هيچ حادثه اى در جهان بدون علت نيست و اين همان چيزى است كه در فلسفه مى گويند: «وجود و عدم براى هر امر ممكن يكسان و بى تفاوت است و تنها يك علت خارجى مى تواند آن را از


1- صوفيگرى صفحه 81( اگر قرآن در دست ما است پس چرا همين قرآن، صريحاً مرده زنده كردن و كور مادر زاد شفا دادن از راه اعجاز را به حضرت مسيح( عليه السلام) نسبت مى دهد؟ آيا كسروى اين را هم دروغ مى داند؟!)

ص: 114

عدم به وجود يا از وجود به عدم باز گرداند» و در هر صورت موضوعى است مسلم و غير قابل انكار. 2

هر گز طرفداران اثبات معجزه نمى گويند: «معجزه يعنى معلول بدون علت، معلول چيزى كه از خود هستى ندارد.» چيزى كه از خود هستى ندارد چگونه بدون هستى دهنده اى به وجود مى آيد؟ اگر بنا بود بدون علت به وجود بيايد، پس چرا هميشه به وجود نمى آيد؟ تفسير معجزه به معلول بدون علّت يك اشتباه غير قابل بخشش است!

بحث در اين است كه علت گاهى عادى و معمولى و گاهى غير عادى است. عللى كه ما به آن خو گرفته ايم يك سلسله علل عادى است، مثلًا: ما سبز شدن و بار دار شدن درخت به اين ديده ايم كه فصل بهارى برسد، به تدريج شاخه هاى خشكيده شكوفه، برگ و گل پيدا كنند، پا به پاى گرمى هوا پيش بروند و پس از مدتى ميوه هاى رسيده بر شاخه ها ظاهر شوند. ما سخن گفتن طفل را به صورت ديده ايم كه پس از گذشتن چندين ماه از عمر او كم كم الفاظ مفرد و ساده را به صورت بريده بريده و توأم با لكنت شروع كند و سپس روز به روز لهجه، اداء حرف و طرز جمله بندى هاى او به صورت كامل ترى در آيد تا به طور كامل بر حرف زدن مسلط شود. البته اگر از روز اول غير از اين ديده بوديم، مثلًا: ديده بوديم بچه ها همانطور كه از روز اول مى خورند، مى آشامند، مى بينند و مى شنوند، سخن هم مى گويند، به همان عادت مى كرديم و هيچ جاى تعجب هم نبود. چه مانعى داشت كه زبان به گونه اى آفريده مى شد كه از همان عادت مى كرديم و هيچ جاى تعجب هم نبود. چه مانعى داشت كه زبان به گونه اى آفريده

ص: 115

مى شد كه از همان ابتدا به خوبى بزرگترهاى سخن مى گفت يا لااقل تمام گفته هاى ما را تقليد مى كرد؟ و يا بر عكس، چه مانعى داشت كه چشم هاى نوزاد يك مرتبه قدرت بينايى پيدا نمى كرد بلكه به تدريج بعد از دو سه سال به كار مى افتاد؟

هيچ يك از اينها محال نيست و هيچ دليل عقلى بر خلاف آن وجود ندارد، تنها چيزى كه هست سلسله علل و معلول عادى اين چنين تنظيم شده كه: چشم از روز نخست ببيند ولى زبان در طى ماه ها قدرت سخن گفتن را پيدا كند.

حال اگر حادثه اى بر خلاف علل عادى واقع شود ما نبايد خيال كنيم معلولى بدون علّت به وجود آمده، بلكه بايد گفت: آن هم علتى دارد كه ما تا كنون نشناخته ايم و چيزهاى بسيارى است كه تا كنون نشناخته ايم! اين علت ممكن است كه يك مبدأ ماوراء طبيعى باشد يا يك عامل طبيعى ناشناخته و در هر صورت كسى كه توانسته آن نظم عادى علت و معلول طبيعى را بر هم بزند و آن حادثه را پديد آورد يك فرد عادى و معمولى نيست، زيرا فرض بر اين است كه اين كار (معجزه) از هيچ بشرى، حتى نوابغ جهان، ساخته نيست و چنين كسى حتماً با مبدئى مافوق جهان طبيعت رابطه دارد.

بديهى است مبدئى كه اين نظم فعلى را در ميان علل و معلولات جهان طبيعت به وجود آورده و آن را به عالى ترين وجهى اداره مى كند محكوم و گرفتار اين علل نيست، بلكه حاكم و مسلط بر آنها است و تغيير موقتى و استثنايى آن براى او هيچ اشكالى ندارد. همانطور كه اگر از روز نخست آن را طور ديگرى قرار مى داد مانعى نداشت. (دقت

ص: 116

كنيد) خلاصه اينكه: معجزه يك تغيير استثنايى در نظام عادى و معمولى علل طبيعى است. با استفاده از علل ناشناخته و مرموزى كه علوم طبيعى نتوانسته پرده از روى آن بر دارد، نه استثناء از اصل قانون عليت.

اما اينكه بعضى از دانشمندان الهى گفته اند: «معجزه پايه توحيد و خداشناسى را متزلزل مى سازد، زيرا ما خدا را از نظام ثابت و لا يتغير طبيعت مى شناسيم و اگر اين نظام بر هم بريزد، دليل روشنى بر وجود اين مبدأ بزرگ جهان آفرينش پيدا نمى كنيم.»

سفسطه اى بيش نيست، زيرا اين سخن در صورتى صحيح است كه وقوع يك يا چند معجزه، نظام عادى طبيعت را به كلى به هم بريزد و به جاى آن هرج و مرج و بى نظمى برقرار سازد، در حالى كه چنين نيست، زيرا با وجود معجزات پيامبران، باز اين نظام عمومى جهان به حال خود باقى است و اين استثناء بسيار جزئى در علل عادى بسيار كمتر از آن است كه نظام جهان را به هرج و مرج بكشاند.

به عبارت ديگر: معجزه آن نيست كه پيامبرى از صبح تا شب بنشيند و به دلخواه مردم تمام اوضاع جهان را- از گردش كواكب و اجرام آسمانى گرفته تا حركت زمين، فصول سال، نظام مرگ و حيات در عالم گياهان و جانداران، طرز كار دستگاه هاى داخلى بدن انسان و ...- به هم بريزد و جهان را به صورت كلاف سر در گمى در آورد!

بلكه معجزات يك سلسله استثناهاى بسيار محدود و محدودند كه از نظر تعداد، در برابر حوادث جهان طبيعت، حكم صفر را دارند و تنها در موارد خاصى- كه تنها راه توجه دادن مردم به مقام رسالت پيامبران باشد- انجام داده مى شدند.

ص: 117

نكته قابل توجه اينكه اين تغييرات استثنايى در نظام عادى طبيعت چون مطابق يك برنامه قبلى صورت مى گيرد و قبلًا اعلام مى شود نه تنها پايه ايمان ما را در مسأله توحيد سست نمى كند بلكه آن را محكم تر مى سازد، زيرا اين جريان به خوبى ثابت مى كند كه نظام ثابت فعلى از يك مبدأ فاقد علم و شعور سرچشمه نگرفته و اين نظم عجيب تنها معلول يك سلسله علل جبرى و ناخود آگاه نيست، بلكه اين نظام از ناحيه يك مبدأ عاقل و عالم، كنترل و هدايت مى شود. به دليل اينكه اگر نخواهد آن را در موارد خاصى طبق يك نقشه قبلى و پيش بينى شده تغيير بدهد مى تواند(1).

پاسخ گفته هاى كسروى از اينجا به خوبى روشن مى شود، زيرا از عباراتش چنين بر مى آيد كه گمان كرده پيامبران هم مانند فالگيران- كه صبح مى آيند و بر دكّه خود مى نشينند و هر پير و جوان و عاقل و ديوانه و وامانده اى از آنها خواهش سركتابى، فالى، جادويى، باطل السحرى و يا بستن و باز كردن كسى را مى كند شب و روز خود را در اختيار مردم گذارده بودند كه هر كس از گرد راه مى رسيد و هوس معجزه عجيب و غريبى مى كرد، پرده جالبى براى او نمايش دهند.

در صورتى كه هرگز چنين چيزى نبوده، حتى خود پيامبران اختيار معجزات را نداشتند و براى انجام يك معجزه منتظر فرمان الهى بودند. بعضى اوقات مردم آنها را در فشار مى گذاشتند و براى صدق


1- آية الله العضمى مكارم شيرازى؛ آفريدگار جهان، بحث دلايل خداشناسى

ص: 118

دعويشان از آنها تقاضاى اعجاز مى كردند. آنها مى فرمودند: «ما از پيش خود نمى توانيم كارى انجام دهيم، در انتظار فرمان خدا هستيم!»

چنانكه قرآن مى فرمايد: هنگامى كه آيتى (آيه اى از قرآن يا معجزه اى از معجزات) به دلخواه آنها نياورى مى گويند: چرا آن را انتخاب نكردى؟ بگو: من فقط پيرو آنم كه به من وحى شده ...»(1) خلاصه اينكه معجزه سندى براى اثبات رسالت است كه در حد ضرورت و در شرايط خاصى انجام مى شود، نه وسيله سرگرمى، تفريح و هوس رانى جاهلان امت! بعيد است كسروى به چنين نكته واضحى توجه پيدا نكرده باشد، ولى او مى خواسته هم راه را براى دعوى نبوت خود هموار كند و هم خود را از چنگال تقاضاى معجزه مردم برهاند، به همين جهت راهى بهتر از اين نيافته كه با اين منطق نارسا- به گمان خود- ريشه معجزات را به طور كلى بزند.

ب) اگر آياتى را كه بعضى از نويسندگان اسلامى دستاويز خود قرار داده و قضاوت عجولانه اى درباره انكار معجزات كرده اند به دقت بررسى كنيم، پاسخ گفته هاى آنها در خود آن آيات نهفته است زيرا:

1- بسيارى از خواسته هاى مخالفان پيامبر، مطابق همين آيات، منطبق با شرائط معجزه نبوده، مثلًا در يكى از خواسته هاى خود گفته بودند: «بايد خدا و فرشتگان را اينجا بياورى؟»(2)


1- و اذا لم تأتهم بآية قالوا لو لا احتبيتها قل انمّا اتّبع ما يوحى الىّ من ربّى ...»( اعراف/ 203)
2- الف)« و قال الّذين لا يرجون لقائن كو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربّنا»( الفرقان/ 21) ب) أو تأتى بالله و الملائكة قبيلًا»( اسراء/ 92)

ص: 119

خداوند نه جسم است و نه مكانى دارد كه او را به درخواست چند نفر عرب بت پرست پا برهنه شبه جزيره عربستان احضار كنند! (قابل توجه اين است كه مى گويند او را نزد ما بياور و نمى گويند: ما را نزد او ببر!) در جاى ديگر گفته بودند: «آسمان (يا سنگهاى آسمانى) را بر سر ما فرود آور!»(1)

اين تقاضا درست مثل اين است كه كسى به پيامبر بگويد: اگر راست مى گويى و از طرف خدا برانگيخته شده اى از خدا بخواه تا كنون جان مرا بگيرد! بديهى است منظور از معجزه راهنمايى و هدايت افراد است، اگر معجزه سبب نابودى آنها شود اين معجزه چه فايده اى دارد؟!

يكى ديگر از خواسته هاى آنها اين بود كه به پيامبر مى گفتند: «بايد باغى از خرما و انگور(2) يا خانه اى از طلا داشته باشى!»(3) ناگفته پيداست كه داشتن باغ خرما و انگور، يا خانه اى از طلا معجزه نيست. اگر چنين بود مى بايست سرمايه داران بزرگ امروز يا بيسارى از شيوخ عرب آن روز و بعضى از پادشاهان يمن كه چنان باغ و چنين خانه اى را


1- الف) فأسقط علينا كيسفاً من السّماء ان كنت من الصادقين»( شعراء/ 187) ب) و تسقط السّماء كما زعمت علينا كسفاً ...»( اسراء/ 92)
2- « أو تكون لك جنة من بخيل و رعنب ...»( اسراء/ 91)
3- « أو تكون لك تبت من زخرف ...»( اسراء/ 93)

ص: 120

داشته اند پيامبر خدا باشند. (توجه داشته باشيد كه تقاضاى آنها تنها داشتن چنين باغ و چنان خانه اى بودند ايجاد آن از طريق غير عادى.)

اينها نشان مى دهد كه هدف تقاضا كنندگان، استفاده از معجزه و هدايت يافتن نبوده، بلكه هوى و هوس هاى ديگرى در سر داشته اند.

2- از اين آيات به خوبى بر مى آيد كه آنها مردمى لجوج، معاند و بى منطق بوده اند و حتى با ديدن معجزات آشكار باز هم حاضر نبوده اند كه در برابر حقيقت تسليم شوند. مثلًا گفته بودند: «تا به آسمان نروى به تو ايمان نمى آوريم و صعود به آسمان هم كافى نيست، بلكه بايد نامه اى از طرف خدا (حتماً نامه فدايت شوم!) براى ما بياورى تا به تو ايمان بياوريم ...»(1)

خوب بيانديشيد اگر منظور اين گروه كشف حقيقتى بوده پس چرا با صراحت مى گويند: اگر معجزه روشنى مانند صعود به آسمان هم انجام دهى سر تسليم فرود نمى آوريم و بايد چنين و چنان كنى؟ ...

تازه از قرائن پيداست كه باز هم نمى خواسته اند ايمان بياورند و اصلًا به چنين منظورى نيامده بودند.

اكنون فرض كنيد شما خودتان در برابر يك عده افراد بى سواد، لجوج و بى منطق مانند اين گروه قرار مى گرفتيد. جز اينكه بگوييد:

«من بشرى بيش نيستم و آنچه خدا بخواهد مى توانم انجام دهد و تسليم و هوى و هوس هاى اين و آن نمى توانم باشم» چه چاره اى داشتيد؟ پيامبر بزرگ اسلام هم در برابر آنها جز اين چيزى نفرمود:


1- « ... او ترقى فى السماء ولن نؤمن لرقبك حتّى تنزّل علينا كتابّا نقروه ...»( اسراء/ 93)

ص: 121

«... سبحان ربّى هل كنت الّا بشراً رسولًا!(1) منزه است پروردگار من «از اين سخنان بى معنى!) مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم؟!»

3- آيات قرآن مجيد مملو از شرح معجزات پيامبران گذشته است.

بعضى از اين معجزان (مانند: معجزات ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام) با صراحت هر چه تمام تر در چندين سوره تكرار شده به طورى كه به هيچ وجه جاى توجيه و تأويل در آن نيست. براى درك اين مطلب كافى است يك مطالعه اجمالى در آيات سوره مريم، قصص، انبيا، و مائده بشود.

حالا فكر كنيد پيامبرى كه در كتاب آسمانى خود اين همه داستان معجزات پيامبران پيشى را به عبارت مختلفى با صراحت آورده و از طرفى مى گويد: من از تمام آنها برترم

«... و جئنابك على هؤلاء شهيداً»(2)

ج) آيا معجزات علل طبيعى دارند؟

معمولًا تصور مى كنند كه بايد معجزه يك علت غير طبيعى داشته باشد، در حالى كه چنين نيست. هيچ مانعى ندارد كه معجزه داراى يك سلسله علل طبيعى باشد، اما با اين شرط كه دسترسى به آن علل طبيعى از عهده بشرى كه مرتبط به جهان ماوراء طبيعت نيست برون باشد. درست است كه سرانجام آن علل طبيعى هم همانطور كه تمام


1- اسراء/ 93
2- نساء/ 41

ص: 122

حوادث جهان هستى به آن مبدأ بزرگ باز مى گردد به ماوراء طبيعت منتهى مى شود، ولى در اينجا عامل نزديك همان عامل طبيعى است.

(دقت كنيد).

بد نيست اين موضوع را با يك مثال ساده روشن تر سازيم:

ممكن است معجزه پيامبرى اين باشد كه در هر ساعتى كه بخواهد، دعا كند و باران بيايد. البته نزول باران، معلول تابش آفتاب بر سطح اقيانوس ها، حركات ابرها، وزش بادها و ... است.

اينها همه يك سلسله علل طبيعى و عادى است، ولى مسلماً دسترسى به عوامل ناشناخته- كه جنبش ابرها و شرائط ريزش باران را در اختيار اراده كسى در آورد- جنبه عادى ندارد و از يك رابطه ماوراء طبيعى حكايت مى كند.

منظور از اين مثال ساده اين است كه: لزومى ندارد اصرار بورزيم كه معجزات نمى توانند علل طبيعى داشته باشند، همانطور كه روى طرف مقابل آن هم نمى توان اصرار ورزيد. يعنى براى تمام معجزات يك سلسله علل طبيعى و مادى ناشناخته قايل شد، زيرا اگر چه اين موضوع امر ممكنى است ولى دليلى هم بر لزوم آن نمى بينيم. البته بايد توجه داشت كه معجزه در هر دو صورت داراى يك رشته شرايط مادى و طبيعى است (مانند مكان، زمان و ماده اى كه معجزه روى آن واقع مى شود) و اگر نام اين شرايط را علل طبيعى بگذاريم بايد، در اين صورت تصديق كنيم كه هيچ معجزه اى خالى از علل طبيعى نيست.

چگونه اعجاز دليل نبوت است؟

ممكن است بعضى ايراد كنند و بگويند: چگونه انجام يك كار

ص: 123

خارق العاده بر راستگويى مدعى نبوت و درستى تعليمات او دلالت دارد؟ اساساً چه ارتباطى ميان اين دو (انجام كار خارق العاده و مقام نبوت) موجود است؟ چه اشكالى دارد كه كسى معجزه اى انجام دهد، ولى پيامبر نباشد؟ و خلاصه به نظر مى رسد كه اين دو موضوع با يكديگر ارتباطى ندارند، با اين حال چگونه مى توان يكى را دليل بر ديگرى گرفت؟ اگر كسى فرضاً خطاط ماهرى باشد، آيا دليل بر اين است كه مرد دانشمند و نكته سنجى هم هست؟!

دانشمندان در پاسخ اين ايراد دو نوع جواب داده اند:

1- هنگامى كه كسى از طرف خداوند دعوى رسالت كند و مردم از وى سندى بر صدق گفتارش بخواهند تا ارتباط خود را با مبدأ جهان هستى اثبات نمايد و او هم دست به كارى بزند كه انجام آن از قدرت بشر عادى بيرون باشد، نشانه اين است كه او راست مى گويد و از طرف خداوند است، زيرا دادن چنين قدرتى به چنين كسى، تفسيرى جز اين نمى تواند داشته باشد كه خداوند گفته او را تصديق كرده و او را سفير، نماينده و پيامبر خود شناخته است. اگر او دروغگو باشد چه معنى دارد كه چنان قدرتى به او داده شود؟ بنابر اين دادن چنين قدرتى در حقيقت امضاء دعوى نبوت اوست (1)

2- پيامبر با ادعاى رسالت مطلب، خارق عادتى ادعا مى كند. او مى گويد از طريق وحى و ادراك خاصى كه مغاير ادراكات ظاهرى و


1- ( تفسير المنار ج 1، ص 217)

ص: 124

باطنى ساير افراد بشر است، حقايقى به او تعليم مى شود و مأموريت دارد كه مردم را در سايه اين تعليمات: راهنمايى و هدايت كند.

اين ادعا به ظاهر از كسى كه از نظر قواى جسمى و روحى با ديگران تفاوتى ندارد، البته عجيب و خارق العاده است، به همين جهت هميشه مى بينيم كه پيامبران در ابتداى كار با اعتراض شديد مردم روبروى شدند و مردم حاضر نبودند به اين سادگى زير بار آنها بروند.

و از آنجا كه ميان اين امر خارق العاده محسوسى كه براى همه قابل مشاهده باشد انجام دهد تا صدق گفتارش در ادعاى وحى ثابت گردد(1)

به نظر نگارنده هر دو پاسخ صحيح است ولى بيان اول راه نزديك ترى براى حل مطلب مى باشد.

گر چه آنهايى كه خيلى ميل دارند خود را به روشنفكرى بزنند، سعى مى كنند تمام امور خارق العاده اى را كه به عنوان رياضت، احضار ارواح، خوابهاى مغناطيسى نقل شده، انكار كننده و همه را بدون استثناء جزء خرافات و موهومات بشمارند و يا گاهى ناشى از فعاليت نيروى تو هم و خيال بر اثر تلقين هاى قوى در افراد ساده دل بدانند، ولى امروزه بر خلاف خواسته هاى آنها ديگر اين طرز فكر براى هيچ محققى قابل قبول نيست و نشانه كمى اطلاعات گوينده محسوب


1- تفسير الميزان، ج 1

ص: 125

مى شود. نمى خواهيم بگوييم قسمتى از آنها قطعى و غير قابل انكار است.

مثلًا: كارهاى حيرت انگيز و خارق العاده اى كه از مرتاضان در نشريات و كتب دانشمندان نقل مى كنند به قدرى زياد است كه جاى انكار باقى نگذاشته است.

عده اى از دانشمندان علوم طبيعى دير باور- كه غير از علل مادى معمولى به هيچ چيز ايمان نداشته- شخصاً از نزديك ناظر صحنه هاى عجيب و باور نكردنى كارهاى مرتاضان هندى بوده و پس از مشاهده آنها تغيير رأى داده اند و اعتراف كردند كه در وجود اين گونه افراد، نيروى مرموزى است كه به كمك آن مى توانند كارهاى خارق العاده اى انجام دهند. علم امروز از تفسير چگونگى تأثير اين نيروى مرموز، عاجز است.

بارها اين موضوع آزمايش شده كه بعضى از مرتاضان هندى هفته ها از خوردن و آشاميدن خود دارى كرده، حتى آنها را در تابوت هايى گذارده و دفن كرده اند و پس از چند هفته بيرون آورده و با ريختن آب گرم بر روى آنها و تنفس مصنوعى به حال عادى باز گشته اند! اعمال حيرت آور ديگرى از آنها نقل مى كنند كه در بسيارى از مجلات و كتاب ها به آن تصريح شده است. امروزه خواب هاى مغناطيسى 3 (هيپنوتيزم (1) و مانيتيزم (2))- كه به وسيله آن شخص را در


1- emsitonpyh ( خواب مغناطيسى و مصنوعى)
2- emsitengam ( نيروى مغناطيس)

ص: 126

يم خواب مصنوعى نيمه آگاهى فرو مى برند و كارهايى انجام مى دهد كه در حال عادى از وى ساخته نيست- جز رشته هاى علمى در آمده و كتاب هاى مختلفى در اين زمينه نوشته شده. همچنين جمعيتهايى نيز به همين نام در كشورهاى متعددى تشكيل يافته است. گاهى در پزشكى امروز براى كشف علل بيمارى هاى روانى از خواب هاى مغناطيسى استفاده مى شود به اين صورت كه: بيمار را به خواب مصنوعى فرو مى برند، سئوالات فراوانى از او مى كنند و به اين ترتيب اسرارى كه در حال عادى حاضر به افشاء آن نبود به دست مى آوردند و گاه از راه تلقين هاى قوى- كه در آن حال مى شود- بعضى از بيماران روحى را درمان مى كنند. در مورد جراحى نيز يكى از راه هاى عالى بيهوشى استفاده از خواب هاى مصنوعى است. 4 حال با قبول اين مطلب مشكل بزرگى در بحث اعجاز پيش مى آيد و آن اينكه: چگونه ميان اين گونه امور خارق العاده و معجزات فرق بگذاريم، و به كدام وسيله آنها را از يكديگر تشخيص دهيم، هيچ يك از آنها با علل عادى طبيعى قابل تعطيل نيست و علل همه آنها به طور يكشان، اسرارآميز و مرموز است. ما از كجا بدانيم كه آيا مدعى نبوت به راستى پسامبر است يا يك نفر مرتاض و ساحر و مانند آن؟!

اين موضوع با اينكه شايان اهميت فراوان است، روشن نيست كه چرا كمتر روى آن بحث شده؟ و چرا در كتب دانشمندان عقايد كمتر بحث قابل توجهى درباره امتياز معجزه از اين گونه كارها ديده ميشود؟

ص: 127

بعضى خود را از درود سر اين بحث راحت كرده و مى گويند:

سحر با معجزه پهلو نزند، دل خوش دار.سامرى كيست كه دم از يد بيضا بزند؟!

اما به چند دليل پهلو نمى زند و چگونه دل خوش بداريم؟ معلوم نيست!

در هر حال آنچه مى توان به طور قطع و يقين گفت اين است كه: از دور راه مى توان ميان اين دو فرق گذاشت:

1- معجزه قيد و شرط خاصى ندارد.

اشاره

كارهاى خارق العاده اى كه از مرتاضان و مانند آنها سر مى زند از جهات مختلفى محدود و داراى قيد و شروط خاصى است، در حالى كه معجزات قيد و شرط خاصى ندارند. توضيح اينكه: از آنجا كه نيروى انسانى- هر چه كه باشد- محدود است، امورى هم كه متكى به كآن است طبعاً محدود خواهد بود، بنابراين: تنها كارهاى خارق العاده اى كه متكى به نيروى انسانى است از هر جهت محدود مى باشند، مثلًا: مرتاضان براى انجام كارى نخواهند بود، به همين جهت هرگز مرتاض مادرزاد پيدا نمى كنيد.

از يك طرف، اين گونه افراد قادر به انجام هر نوع كارى نيستند، بلكه توانايى هر يك محدود به امور معينى مى باشد، به همين خاطر براى همه همان كارهاى معين را تكرار مى كنند و از طرف ديگر، مرتاضان و مانند آنها در هر شرايط زمانى و مكانى و با هر ابزارى قادر به انجام كارهاى خود نيستند، بلكه اكثراً محتاج به ابزار معين و شرايط خاصى از نظر مكان، زمان و يا ساير جهات مى باشند.

ص: 128

ولى معجزات پيامبران هيچ يك از اين شروط را ندارد، زيرا متكى به نيروى لايزال و نامحدود خداست. پيامبر نيازمند به تعليم، تربيت، تمرين و آزمايش خاصى براى انجام معجزات نيست، حتى ممكن است مانند حضرت مسيح (عليه السلام) در همان گهواره با سخن گفتن شيرين و جالت خود، اعجاز كند.

معجزات پيامبران بر محور موضوعات خاصى دور نمى زند.

ممكن است بگوييد: بالاخره معجزات هم هر چه كه بوده، محدود و محدود بوده و از تعداد معينى تجاوز نمى كند، ولى بايد توجه داشته باشيد كه اين هم بر اثر اقتضاى محيطها و احياناً در خواست مردم بوده و به عبارت روشن تر: پيش از اين چيزى از آنها نخواستند و اگر مى خواستند (به فرمان خدا) از انجام آن عاجز نبودند.

به همين جهت بارها اتفاق افتاده كه افراد حقيقت جو (نه لجوج و معاند) از پيامبرانن عصر خود معجزه خاصى مى خواستند، آنها هم از انجام آن سرباز نمى زدند، ولى غير از پيامبران چنين نيستند و نمى توانند با هر پيشنهادى موافقت كنند. فراموش نكنيد كه سر چشمه تمام اين امتيازات يك موضوع است و آن اينكه معجزات پيامبران متكى به نيروى لايزال و نامحدود الهى است، در حالى كه كارهاى خارق العاده اى كه از ديگران سر مى زند نيروى محدود انسانى مايه مى گيرد، همين موضوع موجب مى شود كه معجزات پيامبران دو مزيت بزرگ بر خوارق عادت بشرى پيدا كند.

الف) خوارق عادات بشرى قابل معارضه است

يعنى ممكن است كسى مانند آنها انجام دهد و به همين دليل

ص: 129

انجام دهنده آن جرأت ندارد تحدى (دعوت به معارضه) كند و بگويد:

كيست كه بتواند چنين كارى انجام دهد، زيرا تنها قدرت او يك قدرت انسانى است و مانند او بسيار پيدا مى شود.

ولى معجزات انبيا قابل معارضه نيست. به همين جهت يكى از ويژگى هاى معجزه را همراه بودن با تحدى شمرده اند. پيامبر چون كار خود را به كمك يك نيروى الهى انجام مى دهد مى تواند با كمال اطمينان خاطر بگويد: «اگر جهانيان جمع شوند نمى توانند مانند اين كار انجام دهند» و اين اطمينان و جرأت خود نشانه اين است كه تكيه گاه آنها يك تكيه گاه مطمئن ماوراء طبيعى است.

ب) خوارق عادات بشرى تاب مقاومت در برابر معجزات ندارد

يعنى هنگامى كه با آنها در يمك ميدان وارد شوند به زودى شكست مى خورند(1) و دليل آن هم روشن است، زيرا معجزه متكى به يك نيروى بى پايان و غير قابل شكست است، در حالى كه خوارق عادات بشرى از قدرت هاى كوچكى سرچشمه مى گيرد كه در مقابل قدرت بى پايان خداوند كم ترين مقاومتى ندارد.

2- وضع اعجاز كنندگان گواه صدق آنهاست


1- چنانچه ساحران فرعون در برابر معجزه حضرت موسى كه متكى به نيروى شكست ناپذير الهى بود، شكست خوردند و به عجز خود اقرار كرده و به موسى ايمان آوردند

ص: 130

راه ديگرى كه به وسيله آن مى توان معجزات پيامبران را از كارهاى خارق العاده بشرى باز شناخت و مطالعه در وضع كردار و صفات آورندگان آنهاست.

كسى كه دست به كارهاى خارق عادتى (مانند: اعمال مرتاضان، ساحران و كاهنان) مى زند مسلماً داراى يك هدف عالى و روحيه و صفات ممتاز نيست، زيرا اين گونه كارها را معمولًا براى يكى از چند منظور انحام مى دهند:

الف) سرگرمى و كسب در آمد.

ب) اغفال مردم ساده لوح.

ج) كسب شهرت و مانند آن.

اينكه مى گوييم: حتماً انجام اين گونه كارها براى يكى از مقاصد بالاست به اين دليل است كه اين گونه كارها مانند كارهاى مفيد علمى، تربيتى، توليدى، صنعتى و خلاصه كارهاى مثبت نيست كه كسى به خاطر يك هدف عالى (مانند: خدمت به اجتماع) دنبال آن برود.

بنابراين مرتاضى كه، خود را صرف فرا گرفتن و تمرين چنين كارهايى مى كند به طور مسلم يك روح عالى و صفات برجسته و ممتاز ندارد، به همين جهت ديده مى شود كه همواره افراد كم مايه، بى سواد و ضعيف گرد اين گونه كارها مى گردند. آيا هرگز شنيده ايد كه دانشمندى بزرگ يا فيلسوفى متفكر دنبال اين گونه كارها باشد؟

اين هم ناگفته پيداست كه انسان هر قدر در پرده پوشى افكار و هدف هاى خود مهارت داشته باشد باز چهره واقعى آن از پس اعمال او بروز مى كند،

ص: 131

بنابراين مطالعه در سوابق زندگى اين گونه اشخاص، چگونگى بهره بردارى از كارهاى خارق العاده اى كه انجام مى دهند و با در نظر گرفتن طرز اخلاق و رفتار آنها در اجتماع، مى تواند راهنماى خوبى براى پى بردن به وضع آنها باشد و هدف اصلى و نهايى آنها را روشن سازد.

تفاوت پيامبران خدا و معجزاتشان با اين گونه اشخاص و كارهايشان خيلى واضح است، انبيا دارداى هدف على تربيتى بودند و معجزاتى كه مى آوردند به همين منظور و براى راهمايى و هدايت نوع بشر و اجراى برنامه هاى اصلاحى) بوده و قصد هيچ گونه اغفال، سوء استفاده، كسب شهرت و امثال آن را نداشته اند.

اين هدف مقدس از لابه لاى اعمال، چگونگى رفتار با مردم، سوابق زندگى و به خصوص در نوع بهره بردارى از معجزاتى كه انجام مى داده اند، كاملًا مشخص مى شود. 5

ياد آورى لازم

آكنون مى خواهيم بحث اعجاز را پايان دهيم ذكر يك نكته را لازم مى دانيم و آن اين كه: معجزه هر چه كه باشد به محال عقلى تعلق نمى گيرد.

به عبارت ديگر: معجزات در عين اينكه بر خلاف جريان عادى طبيعت است (1) (و به همين جهت آن را خرق عادت نيز مى ناميم) بايد امر


1- در بحث« آيا اعجاز يعنى بر هم زدن قانون عليت؟» ثابت گرديد كه تغيير مسيرعادى علل طبيعى محال عقلى نيست

ص: 132

ممكنى باشد (عقل بتواند آن را بپذير.)

مثلًا: هرگز ممكن نيست معجزه پيامبرى اين باشد كه خدا را به مردم نشان دهد، تا با چشم خود آن را ببينند، زيرا خدا جسم نيست و محال است ديده شود و همچنين ممكن نيست معجزه پيامبرى اين باشد كه مرده اى را به گونه اى زنده كند كه در آن واحد هم مرده باشد و هم زنده، زيرا به اين كار اجتماع نقيضين مى گويند و چون محال است، اعجاز به آن تعلق نمى گيرد. بنابراين هر گاه در معجزاتى كه از پيامبران نقل مى شود به امرى برخورد كنيم كه جزء محالات عقلى باشد بايد حتماً بدانيم كه از روى نادانى يا غرض، جعل و به پيامبران نسبت داده شده است.

[2- مطالعه در حالات مدعى نبوت و بررسى محتويات آيين او جمع آورى قرائن:]

اشاره

راه ديگر شناسايى پيامبران، انتخاب راهى است كه مى توان آن را راه جمع آورى قرائن نام گذارد.

امروزه اين راه از بهترين راه ها براى كشف موضوعات قضايى شمرده مى شود و حتى در بسيارى از موارد دليل منحصر به فرد است.

مثلااً اًهر گاه قتلى در محل واقع شود و هنگام وقوع حادثه كسى جز مرتكب يا مرتكبين در آنجا حاضر نباشند، موقعى كه پرونده آن به دست يك قاضى مطلع و زبردست مى افتد براى كشف حقيقت امر و تشخيص مجرمين واقعى، شروع به جمع آورى قرائن مى كند. اين قرائن را از لابه لاى پرونده و تحقيقاتى كه شخصاً كرده به دست مى آورد مثلًا:

ص: 133

- از ميان گفتگوهاى متهمين.

- چگونگى مناسبات و روابط متهمين با مقتول.

- چگونگى رقوع قتل.

- مكان و زمان حادثه.

- اطلاعات همسايگان محل از رفت و آمدهاى انجام شده به مكان قتل.

- نوع صلاح ضارت.

- وضع جسد بعد از كشته شدن.

- روحيها مقتول (با استفاده از بيانات دوستان نزديك او).

- روحيه متهمين در هنگام نشان دادن لباس هاى خونين مقتول و ...

به آنها

- سوابق متهمين و ...

گاهى مى شود كه قاضى از مطالعها مجموع اين قرائن، يك نوع رابطه خاصى را در ميان آنها كشف مى كند و ارتكاب قتل را از ناحيه متهمين به طور قطع و يقين تشخيص مى دهد، به طورى كه رأى نهايى خود را درباره آنها صادر مى كند. البته گاهى هم از مطالعه مجموع اين قرائن، حكم به برائت قطعى آنها مى دهد، گاهى ممكن است كه قرائن مزبور، به جهت مهارت مرتكبين در پنهان كردن قرائن يا به علل ديگر براى كشف حقيقت كافى نباشد، در اين صورت به دليل نبودن دليل كافى، حكم به برائت متهم و ختم پرونده مى كند.

اين طرز استدلال تنها به موضوعات قضايى حصر نيست، بلكه در بيسارى از مسائل اجتماعى و تاريخى نيز از اين روش استفاده فراوان

ص: 134

مى شود، مثلااً: براى كشف مؤلف كتابى كه مؤلفش هنوز شناخته نشده، يا كشف بانيان اصلى يك بناى تاريخى، يا مفاد موافقت نامه اى كه در صدها سال قبل بين دو دولت بزگر دنيا منعقد شده و مفاد آن در صفحات تاريخ ضبط نگرديده، از همين روش، (راه جمع قرائن) استفاده مى شود، گاهى قرائن مزبور به اندازه اى زياد است كه مى توان از روى آن يك نظر قاطع داد، ولى در پاره اى از اوقات بيش از يك دليل ظنى ارزش ندارد. اين بسته به وضع قرائن و طرز جمع آورى آن است. (دقت كنيد)

ما مى خواهيم اين روش را به بحث هاى مربوط به عقائد، مسائل مذهبى و مخصوصاً به بحث شناسايى پيامبران تعمم دهيم و از آن استفاده كنيم.

بسيارى از اوقات مى توان با قطع نظر از معجزات از همين راه، صدق و كذب گفتار مدعى نبوت را دريافت!

از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانيم:

1- وضع محيط دعوت

بايد محيطى را كه مدعى نبوت از آنجا برخاسته دقيقاً بررسى كنيم كه از ميان چه مردمى برخاسته؟ سوابق آن جمعيت از نظر تمدن و توحش و آشنايى به اصول اخلاقى تا چه اندازه بوده؟ و جمعيت آن محيط در برابر دعوت مدعى نبوت، چه عكس العملى نشان داده اند؟

2- زمان دعوت

بايد ببينيم كه مدعى نبوت از چه زمانى قيام كرده؟ وضع دنيا در آن زمان چگونه بوده است؟ و بشر در آن زمان در چه علومى مهارت

ص: 135

داشته و چه پيشرفتهايى در تمدن و اخلاق نصيب او شده است؟

3- خصوصيات روحى، اخلاقى مدعى نبوت

بايد ديد كه علاقه مدعى نبوت به مال، مقام، شهرت و ساير امور مادى تا چه اندازه بوده؟ سوابق زندگى او در ميان مردم از نظر تقوى، امانت، درستكارى و پاكدامنى چگونه بوده و آيا در افكار عمومى حسن سابقه داشته يا سوء سابقه !

4- محتويات آئين او از نظر معارف

آيا معارفى كه در باب شناسايى خدا، صفات او و ساير امور مربوط به عقائد مذهبى آورده، با دلائل عقلى تطبيق مى كند يا نه؟ خدا را به مردم معرفى مى نمايد؟ چگونه از روز رستاخيز خبر مى دهد؟ نوع منطق او در اين بحث ها قوى است يا ضعيف؟

5- آئين او از نظر قوانين، احكام و اخلاق

تا چه اندازه قوانينى را كه آورده براى نظم و پيشرفت اجتماع مؤثر مى باشد؟ تعليمات اخلاقى و عباداتى كه آورده در پرورش ملكات فاضله، تصفيه روح و جان، توجه دادن به خداوند و هدايت به پاكى و فضيلت چه تأثيرى دارد؟

6- وسائل پيشرفت

براى پيشرفت خود از چه وسائلى استفاده مى كرده؟ آيا دروغ، تهمت، ظلم و ستم رابراى پيشبرد مقصد خود روا مى دانسته؟ يا آنكه هميشه براى پيشرفت خود از وسائل صحيح استفاده مى كرده است؟

7- ايمان آورندگان به او چه كسانى بوده اند؟

مثل معروفى است كه مى گويد: «امامزاده را بايد از زوارش شناخت» و

ص: 136

حقيقتاً چنين است؛ يعنى يكى از قرائن براى شناسايى يك شخص، اطرافيان، دوستان و نزديگان او هستند، به اين ترتيب وضع و حال ايمان آورندگان به مدعى نبوت، از نظر خوبى و بدى، پاكى و ناپاكى، عقل و درايت يا بى عقلى و حماقت، آئينه خوبى براى نشان دادن وضع مدعى نبوت است. به همين جهت به دقت درباره آنها مطالعه كرد و ديد چگونه اشخاصى هستند،

8- ايمان او به گفته هاى خودش

بايد ديد خود مدعى تا چه اندازه اى به گفته هاى خود ايمان دارد؟

اين مطلب را هم از طرف عمل او درمقابل دستورهايى كه آورده و از ميزان فداكارى و از خود گذشتگى او در برابر مشكلات مى توان تشخسث داد!

9- آيا با خرافات و هوس بازى هاى محيط مبارزه مى كند؟

بايد موقعيت مدعى نبوت را در برابر انحرافات، خرافات و آلودگيهاى محيط سنجيد و ديد كه آيا او براى جلب افكار توده مردم با اين گونه موضوعات سازش مى كند و سعى دارد آئين خود را با آن تطبيق دهد؟ يا اينكه براى اصلاح محيط و هدايت افكار، پرچم مخالفت را بر مى افرازد؟

به عبارت ديگر: بايد ديد كه شخص مدعى، سازشكار است يا سازنده آيا به فكر دگرگون ساختن محيط و ايجاد يك انقلاب اصلاحى است يا به فكر سازشكارى و بهره بردارى از وضع موجود؟

10- دعوت منظم و يكنواخت

بايد ديد كه آيا در اصول دعوت خود منظم و ثابت است؟ يا

ص: 137

نوسان، ترديد و تغيير عقيده نشان مى دهد؟ امروز مدعى مقامى و فردا- كه تنور او گرم تر شد مدعى مقام بالاتر! يك روز توبه و اظهار ندامت مى كند و فردا گفته هاى سابق را از سر مى گيرد. خلاصه بايد در اين قسمت هم بررسى كافى كرد كه آيا در طول دعوت خود مدافع اصول ثابتى بوده و به طرز منظم و طبق برنامه روشنى از آنها طرفدارى مى كرده، يا هر روز به رنگى ديگر؟! و قرائنى ديگر از اين قبيل.

البته ممكن اتس هر يك از اين قرائن، به تنهايى يا به همراه دو يا سه قرينه ديگر، براى اثبات قطعى صدق و كذب گفتار مدعى نبوت، كافى نباشد، ولى مسلماً اگر همه اين قرائن به صورت كامل و صحيحى جمع آورى شود دليل قاطعى براى اثبات مطلب خواهد بود! ان شاء الله در بحث نبوت خاصه ابات پيامبرى پيشواى بزرگ اسلام مى توانيم به طرز مؤثرى از اين روش بهره بردارى كنيم.

[3- گواهى پيامبران پيشين

اشاره

راه ديگريكه مى توان با آن پيامبران واقعى را از مدعيان دروغينن شناخت، اخبار قطعى و صريح پيامبران پيشين، نسبت به پيامبران آينده است. بديهى است از اين راه براى شناختن نخستين پيامبر خدا نمى توان استفاده كرد، بلكه بايد او را با يكى از ده راه گذشته (اعجاز، مطالعه در وضع مدعى نبوت و محتويات دعوت او) شناخت. گر چه اين راه نسبت به دو راه گذشته راه ساده اى است، ولى نه آن قدر ساده كه بعضى از سوء استفاده كنندگان پنداشته اند.

براى اينكه از اين راه نتيجه قطعى و غير قابل انكار گرفته شود بايد شرائط چهارگانه زير را كاملًا در آن رعايت كرد:

ص: 138

1- ثبوت نبوت كسى كه از پيامبر بعد از خود مى دهد و مى گويد:

بعد از من فلان پيامبر با اين صفات و مشخصات ظهور خواهد كرد.

البته بايد اين خبر با دليل قطعى و غير قابل انكار (به وسيله يكى از دو طريق سابق، يا اخبار پيامبر ديگرى پيش از او) باشد. ناگفته پيداست كه اگر نبوت شخص خبر دهنده كاملًا محرز و مسلم نباشد گواهى او هيچ گونه ارزشى نخواهد داشت.

2- بايد خبر مزبور به طور قطع و نقين از پيامبر پيشين صادر شده باشد. بنابراين به هر خبر ضعيف و مشكوكى كه در هر كتابى- حتى كتابهاى معتبر باشد نمى توان تكيه كرد.

3- دلالت اين خبر بايد صريح، قاطع و غير قابل ترديد باشد، نه اينكه يك جمله سخنان ايهان داد (دو پهلو) را برداريم و با تفسير، توحيد و احياناً تحريف و چنانكه سنت بهايى هاست!) آن را بر نبوت مدعى جديد منطبق كنيم! زيرا منظور پيامبر پيشين از چنين خبرى هرگز معما گويى و لغز خوانى نبوده، مسلماً او نمى خواسته بر روى يك راز مگو سرپوش ابهام بگذارد، بلكه او مى خواسته از يك حقيقت مهم- كه سرنوشت آيندگان به آن بستگى داشته- پرده بر دارد و پيروان خود را نسبت به پيامبر آينده از شك و ترديد و سرگردانى بيرون آورد.

روشن است كه بايد در چنين مقامى با صراحت تمام و بى پرده سخن بگويد و از هر گونه ابهام و پرده پوشى- كه مسلماً دستاويزى براى مدعيان دروغين و ماجراجويان خواهد شد به شدت بپرهيزد.

با اين حال آيا تعجب آور نيست كه بعضى به تمام اين حرف ها

ص: 139

پشت پا زده و براى اثبات نبوت بعضى از دين سازان حرفه اى! دست به تأويلات و توجيهات عجيب و غريبى در كتب آسمانى زده و كار را به جايى رسانده اند كه از حساب ابجد و حروف جمل! به عنوان يك مدرك محكم استفاده كرده و به حساب هايى نظير آنچه فال گيران و طالع بينان مى كنند توسل جسته اند!

معلوم نيست كه اينها چگونه فكر مى كنند؟ نبوت- كه بايد راهنماى جهان بشريت باشد يك مطلب قاچاق و مرموز نيست كه مانند اسرار كيمياگران قديم براى اينكه به دست نااهلان نيافتد آن را به حساب ابجد صغير و كبير ادا كنند. فعلًا در اين باره بيش از اين صحبت نمى كنيم و بحث مشروح تر آن را براى زمان ديگرى مى گذاريم.

4- بايد كاملًا علائم و مشخصاتى كه در گفتار پيامبر پيشين ذكر شده بر وضع مدعى جديد تطبيق كند، نه اينكه مجبور باشيم آن را به وسيله دست كارى كردن، منطبق سازيم. اگر چنين كنيم مسلماً خود را فريب داده ايم و چنين پيامبرى مبعوث افكار شيطنت آميز ما اس نه مبعوث از طرف خدا!

اگراين چهار نكته در اخبار پيامبران پيشيين جمع باشد مى توان به وسيله آن، مقام نبوت مدعى جديد را شناخت و اگر حتى يكى از اين ها هم ناقص باشد، نتيجه صحيحى از آن به دست نمى آيد.

يك نمونه جالب از مدارك دين سازان عصر ما!

خوب است در اينجا به عنوان نمونه يكى از مواردى را كه بهاييان براى اثبات مذهب خود از قرآن استفاده كرده اند جزو شاهكارهاى

ص: 140

آنها محسوب مى شود، ياد آور شويم و با روشن ساختن نقاط ضعف و اشتباهاتى كه مرتكب شده اند، طرز به كار بستن شرائط چهار گانه بالا را مشخص سازيم، ضمناً ببينيم با زير پا گذاردن شرائط فوق چه سوء استفاده هايى ممكن است از اين راه بشود.

در سوره سجده چنين مس خوانيم:

«يدتّر الأمر من السّماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مقدارن الف سنة ممّا تعدّون (1)

امور اين جهان را از آسمان به سوى زمين تدبير مى كند؛ سپس در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه شما مى شمريد و به سوى او بالا مى رويد (و دنيا پايان مى يابد)».

همانطور كه گفته شد بهائيان استدلال به اين آيه را يكى از شاهكارهاى خود مى دانند و يا اكثر مبلغين آنها به همين آيه متوسل مى شدند.

آنها مى گويند: در اين آيه منظور از امر دين و مذهب است و تدبير به معنى فرستان دين و عروج به معنى برداشتن و سنخ اين است، روى اين حساب هيچ مذهبى نمى تواند بيش از هزار سال عمر كند و بايد جاى خود را به مذهب ديگر بسپارد. آنها مى گويند: ما قرآن را قبول داريم، اما همين قرآن مى گويد: پس از گذشتن هزار سال مذهب ديگرى خواهد آمد!

اكنون مى خواهيم به عنوان يك فرد بى طرف، آيه مزبور را به طور


1- ( سجده/ 5)

ص: 141

دقيق بررسى و تجزيه و تحليل كنيم و ببينيم كه بهائيان تا چه اندازه درست مى گويند، البته ناگفته پيداست كه معنى اينان از اين آيه به قدرى از مفهوم آيه دور است كه به فكر هيچ خواننده خالى الذهنى هم نمى آيد. پس از دقت خواهيم ديد كه تطبيق آيه بر آنچه آنها مى گويند نه تنها با مفهوم آيه سازگارى ندارد، بلكه از جهات بسيارى اشكالات واضحى دارد زيرا:

1- نه تنها امر به معنى دين و مذهب نيست، بلكه آيات ديگر قرآن آن را نفى مى كنند، زيرا در آيات ديگر، امر به معنى فرمان آفرينش استعمال شده است، مانند:

«انمّا امروه اذا أراد شيئاً ان يقول له و كن فيكون (1) امر او چنين است كه هرگاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: موجود باشد. آن نيز بى درنگ موجود مى شود.»

در اين آيه و آيات بسيار ديگرى (2) امر به معنى امر تكوينى


1- ( يس/ 82.)
2- الف)« و ما أمرونا الّا واحده گلميح بالبصر.»( قمر/ 50) ب)« فأوحينا الله أن اصنع الفلك بأعيننا و وحينا فاذا جاء أمرونا و فار التنّور ...»( مؤمنون/ 27) ج)« .. ألا له الخلق و الأمر تبارك اللّه رب. العالمين.»( اعراف/ 54) د)« و قال الشّيطان لمّا قضى الامر انّ اللّه وعدكم و عد الحقّ و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان ...»( ابراهيم/ 22) ه)« و سخّر لكم الّليل و الّزار و الشّمس و القمر و النجوم مسخرّات بأمره انّ فى ذالك لايات لقوم بعقلون.»( نحل/ 12) و)« و من آياته أن تقوم السماء و الارض بأمره ...»( روم/ 25) ز)« اللّه الّذى سخّر لكم البحر لتجرى الفكل فيه بأمره ...»( جاثيه/ 12)

ص: 142

استعمال شده نه به معنى تشريع دين و مذهب.

اساساً هر جا سخن از آسمان، زمين، آفرينش و خلقت است، امر به همين معنى است.

2- كلمه تدبير نيز در مورد خلقت، آفرينش و سامان بخشيدن به وضع جهان هستى به كار مى رود، نه به معنى نازل گردانيدن مذهب، به همين جهت مى بينيم كه هرگز در آيات ديگر قرآن كلمه تدبير در مورد دين و مذهب به كار نرفته، بلكه كلمه تشريع، تنزيل و يا انزال به كار رفته است. (آيات يكديگر را تفسير مى كنند.) از جمله:

«شرع لكم من الدّين ما وصّى به نوحاً ...»(1)

«... و من لم يحكم بما انزل اللّه فأولئك هم الكافرون»(2)

«نزّل عليك الكتاب الحقّ مصدّقاً لما بين يديه ...»(3)

3- آيات قبل و بعد آيه مورد بحث مربوط به خلقت و آفرينش جهان است نه مربوط به تشريع اديان، زيرا در آيها قبل سخن از آفريش آسمان و زمين در شش روز (ياشش دوران!) است و در آيات بعد از سخن از آفرينش انسان (4)


1- ( شورى/ 13)
2- ( مائده/ 44)
3- ( آل عمران/ 3)
4- در آيه قبل چنين مى فرمايد:« اللّه الّذى خلق السمواوات و الارض و ما بينهما فى ستّة ايّام ثمّ استوى على العرش ...»( سجده/ 4) و در آيات بعد مراحل خلقت انسان را بيان مى فرمايد:« الّذى احسن كلّ شيى ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين* ثم جعل نسله و من سلالة من ماء مرس* ثمّ سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السّمع و الأبصار و الأفئدة قليلًا ما تشكرون.»( سجده/ 7 تا 9)

ص: 143

ناگفته پيداست كه تناسب آيات ايجاب مى كند كه اين آيه هم كه در وسط آيات خلقت واقع شده، مربوط به مسأله خلقت و تدبير امر آفرينش باشد. (چنان كه ظاهر آنهم- قطع نظر از اين جهت همين است.)

به همين جهت اگر تفاسيرى را هم صدها سال قبل نوشته شده مطالعه كنيم، مى بينيم با وجود اينكه در تفسير اين آيه احتمالات گوناگونى داده اند، امّا هيچ كس احتمال نداده كه آيه مربوط به تشريع اديان بوده.

مثلًا: در تفسير مجمع البيان (1)- كه از معتبرترين تفاسير اسلامى است- با اينكه اقوال مختلفى در تفسير آيه فوق، ذكر شده، اما از هي يك از دانشمندان اسلامى قولى مبنى بر ارتباط اين آيه با تشريع اديان نقل نشده.

4- كلمه عروج به معنى صعود كردن و بالا رفتن است نه به معنى نسخ اديان و زائل شد و در هيچ جاى قرآن عروج به معنى نسخ ديده نمى شود(2) بلكه در اين مورد همان كلمه نسخ يا تبديل و امثال آن ره


1- مؤلف آن شيخ طبرسى است. وى در قرن( 6 ه ق) مى زيسته، يعنى حدود 800 سال قبل كه اثرى از باب و بها نبوده
2- اين كلمه در پنج آيه از قرآن ذكر شده: الف)« تعرج الملائكة و الرّوح اليه ...»( معارج/ 4) ب) آيه مورد بحث. ج)« يعلم مايلج فى الأرض و ما يخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يعرج فيها و هو ارحم الغفور.»( سبأ/ 2) د)« ... يعلم ما يلج فى الأرض و فاليخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يعرج فيها و هو معكم أين ما كنتم ...»( حديد/ 4) ه)« و لو فتحنا عليهم باباً من السّماء فظلّوا فيه يعرجون.»( حجر/ 14)

ص: 144

كار مى رود.

اساساً اديان و كتب آسمانى مانند ارواح بشر نيستند كه پس از پايان عمر، با فرشتگان به آسمانها پرواز كنند، بلكه آئين هاى نسخ شده در همين زمين هستند ولى اعتبارى ندارند، خلاصه اينكه: كلمه عروج نه تنها در هيچ جاى قرآن مجيد به معنى نسخ اديان به كار نرفته، بلكه اصولًا با نسخ اديان، سازش هم ندارد، زيرا دايان منسوخه، عروجى به آسمان ندارند.

5- هرگز اين معنى با مصاديق خارجى تطبيق نمى كند، زيرا فاصله هيچ يك از اديان گذشته با اين حساب جور در نمى آيد.

مثلًا: فاصله ميان ظهور حضرت نوح (عليه السلام) با حضرت ابراهيم (عليه السلام) را بيش از 1600 سال و فاصله حضرت ابراهيم (عليه السلام) با حضرت موسى (عليه السلام) را كمتر از 500 سال نوشته اند.

همچنين فاصله ميان پيدايش حضرت موسى (عليه السلام) و حضرت مسيح (عليه السلام) بيش از 1500 سال و فاصله ميان حضرت مسيح (عليه السلام) و ظهور پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله)، كمتر از 600 سال است!

همانطور كه ملاحظه مى فرماييد نه تنها هيچ يك از اين دو با هزار سالى كه آنها مى گويند مطابقت ندارد، بلكه فاصله زيادى هم دارد.

ص: 145

از اين زوضوع چنين نتيجه مى گيريم كه: فاصله هيچ يك از مذاهب و اديان گذشته با آئين بعد از خود، هزار سال نبوده است!

6- از همه اينها كه بگذريم دعوى سيد على محمد باب كه اين همه توجيهات ناروا را به خاطر او متحمل شده اند- هرگز با اين حساب تناسب ندارد، زيرا به اعتراف خود آنها تولش در سال 1325 و شروع دعويش در سال (1260 هق) بود و با توجه به اينكه شروع دوت پيامبر اسلام 13 سال پيش از هجرت بوده فاصله ميان اين دو 1273 سال مى شود، يعنى فقط 273 سال اضافه دارد. حالا ما با چه نقشه اى سر اين 273 سال را زير آب كنيم و چگونه اين عدد درشت را درز بگيريم؟ بايد از خودشان پرسيد! ولى اگر تعجب نكنيم آنها براى اين كار فكر بكرى كرده و دليلى آورده اند كه مصداق روشن عذر بدتر از گناه است! مى گويند: چون تا سال 260- كه آغاز غيبت صغراى امام زمان (عليه السلام) است- دين اسلام كامل نبوده و به تدريج كامل مى شده، نبايد جزء حساب بيايد و باقى مانده هم كه يك هزار سال تمام مى شود!

اما اينها گويا فراموش كرده اند كه در زمان شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله) اسلام تكميل شد و قرآن با صراحت كامل اين حقيقت را در آيه زير بيان فرموده:

«... اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الأسلام ديناً ...»(1)

امروز (روز نزول آيه، سال دهم هجرت) دين شما را كامل گردانيدم


1- ( مائده/ 3)

ص: 146

و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان آئين (جاودان) شما پذيرفتم ...»

آيا با اين تصريح آيه ديگر جايى براى اينگونه حرفها باقى مى ماند؟ اساساً وظيفه امام تبليغ و حفظ دين است نه تكميل آن.

(دقت كنيد.)

به علاوه به اتفاق عموم، در زمان غيبت صغرى، رابطه مردم با امام زمان (عليه السلام) قطع نبوده و به وسيله نواب اربعه (نمايندگان مردم) با حضرتش ارتباط داشتند و مسائل و احكام دين را از حضرتش فرا مى گرفتند اگر بنا باشد دوران امامان (عليهم السلام) كه دوران بيان و توضيح احكام بوده، جزء دوران نزول دين محسوب شود باز هم هفتاد سال كسر مى آوردند، آرى از هر طرف كه رفو كنيم، طرف ديگرش پاره مى شود. وانگهى ما تمام اين شش ايراد را كنار مى گذاريم و از اين تجزيه و تحليل هاى روشن ما صرف نظر مى نماييم و كلاه خودمان را قاضى مى كنيم، فرض مى كنيم به جاى پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله) بوديم و مى خواستيم تكليف آيندگان را در برابر مدعيان تازه نبوت روشن سازيم و بگوييم: بعد از گذشتن هزار سال در انتظار پيامبر تازه اى باشيد آيا راهش اين بود كه به اين صورتى كه در آيه مزبور ذكر شده، مطلب را بگوييم تا مدت دوازده، سيزده قرن، هيچ دانشمند و غير دانشمندى كمترين اطلاعى از معنى آيه پيدا، ولى بعد از گذشتن 1273 سال و بلكه بيشتر(1) عده اى به عنوان يك كشف جديد- كه آن


1- تمام اين توجيهات، بعد از زمان پيدايش باب پيدا شده است

ص: 147

هم فقط مورد قبول خودشان است- از آن پرده بردارند؟!

آيا عاقلانه تر نبود كه به جاى اين جمله گفته مى شد: «به شما بشارت مى دهم كه بعد از هزار سال پيامبرى به اين نام ظهور خواهد كرد.» چنانكه حضرت عيسى (عليه السلام) درباره پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) گفته بود:

«... و مبشّراً برسول يأتى من بعدى اسمه أحمد ...(1) 4. و مبشّراً برسول يأتى من بعدى اسمه أحمد ...، 1 (عيسى (عليه السلام) به بنى اسرائيل گفت: من) ... بشارت دهند به رسولى هستن كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است ...»

اين بود نمونه اى از سوء استفاده هايى كه از اين طريق سوم شده و علت اصلى آن همان رعايت نكردن شرايط چهارگانه گذشته است.

به هر حال اگر گواهى پيامبران گذشته درباره پيامبر آينده با اين شرايط همراه باشد، يكى از راه هاى شناسايى اوست.

توضيحات

1- شايد پو آنكاره رياصى دان معروف قرن اخير فرانسه- درباره اعجاز نيز چنين عقيده اى دارد زيرا در كتاب خود ارزش علم مى نويسد: مردم از خداى خويش مى خواهند وجود خود را به وسيله


1- ( صف/ 6)( توجه داشته باشيد كه استدلال ما به اين آيه در برابر كسى است كه مى گويد: قرآن را قبول دارم.)

ص: 148

معجزات ثابت نمايد. اتفاقز اعجاز ازلى در اين است كه معجزه اى در كار نباشد و به همين دليل است كه دنيا، مصنوع خدا است، زيرا داراى نظام است و موزون مى باشد، اگر دنيا روى هوى و هوس مى گشت كى مى توانس ثابت كند كه روى اتفاق و تصادف نيست.

(بازرگان، مهدى راه طى شده)

2- گر چه در پاره اى از نوشته هاى اخير دانشمندان علوم طبيعى عباراتى درباره تزلزل اصل عليت ديهد مى شود ولى با كمى دقت معلوم مى شود كه آنها علل ناشناخته و غير معلوم را به حساب معدوم گذاشته اند.

3- خواب مغناطيسى عبارت از خواب مصنوعى است كه در اثر تمركز نگاه طولانى به يك نقطه روشن و نورانى و يا در اثر توجه خاص نسبت به يك موضوع براى انسان حاصل مى شود.

تا اواسط قرن هجدهم اثرى از اين علم در اروپا ديده نمى شد و براى نخستين باز پزشك مشهور اتريشى فرانسوا انتوان مسمر در حدود سال هاى 1775 اظهار كرد كه: «در آدمى نيروى سيال مغناطيسى وجود دارد كه مى شود از راه اراده آن را به ديگران نفوذ داد.»

پس از مسمر يكى از شاگردان و پيروانش به نام پويسگور در كاخ خود به وسيله اسبلوب و روش استاد شروع به درمان بيماران نمود.

روزى كه مشغول معالجه و درمان دهقان ساده لوحى بود و سعى مى كرد تا مطابق روش مسمر نيروى مانيتيزم را هر چه بيشتر به بيمار منتقل كند، با كمال حيرت و تعجب مشاهده مى كند كه دهقان به آرامى خواب رفته است، پويسگور با ترس و هراس مى كوشد تا او را از خواب بيدار كند ولى دهقان همچنان در خواب بود و حركتى نمى كرد. ولى در حالى كه او را حركت مى داده گفت: برخيز؛ آنگاه

ص: 149

دهقان به آرامى بلند شده و شروع به حركت و راه رفتن مى كند.

پويسگور بار ديگر مى گويد: بايست، و او مب ايستد و در تمام اين احوال دهقان مزبور، به همان حالت خواب، اين اعمال را انجام مى داد. پويسگور از بروز اين حادثه به خواب مصنوعى پى برد و در اثر آزمايش هاى متعدد دريافت كه در كحالت خواب مصنوعى، عامل و خواب كننده، هر دستورى كه به خواب شده بدهد، آن را اجرا مى نمايد.

بعد از پويسگور كسى كه دنبال تحقيقات او را گرفت و علم هيپنوتيسم را در قالب خاص علمى ريخت و شكل مخصوصى به آن داد جيمزبريد دانشمند معروف انگليسى- بود.

اين پزشك و جراح مشهور، كتابى درباره اصول تنويم مغناطيسى و در آن كتاب اصول حدود و همچنين علل تحقق يافتن هيپنوتيسم را روشن نمود.

پس از وى ليبو و پس از او شاگرد دانشمندش برنهايم و همزمان با او شاركو در پاريس و رشيه، نونر، اميل كوئه و بسيارى از دانشمندان ديگر، در گوشه و كنار اروپا و آمريكا شروع به گسترش و توسعه اين دانش نو ظهور نمودند و هر روز عجايب و غرايبى از اين علم در كتاب ها و مجلات خود منتشر ساختند (به كتاب هاى علم مغناطيس، عالم پس از مرگ و به سوى جهان ابدى مراجعه شود.)

كسانى كه به عربى آشنا باشند از دائرة المعارف فريد وجدى و كتاب «التنويم المغناطيسى» نيز مى تواند استفاده كنند.

4- دكتر فيپ كارت- متخصص بى هوشى بيمارستان سارك

ص: 150

انگلستان- در مجله بهداشت عمومى انگلستان، اعلام نمود كه: ظرف دو سال گذشته بارها بيمارانى را كه تحت عمل جراحى بوده اند، به جاى تزريق داروى بيهوشى، آنها را هيپنوتيزم كرده و با موفقيت عمل آنها به پايان رسيده است. دكتر كارت كه ادعا مى كند استاد هيپنوتيسم مى باشد نوشته است: انجام هيپنوتيسم براى بيماران در موقع عمل جراحى، ساده تر و بسيار كم خطرتر از تزريق بيهوشى و يا خوردن قرص مى باشد.

نام برده خاطر ناشن كرده اسن كه: در سال گذشته يكى از مأمورين انگلستان را- كه در جنگ هاى رود زيا مجروح شده بود- در حالى كه يكى از پاهاى او شكسته و يك تير زهر دار نيز به سينه او زده بودند، به سرعت با هواپيما به بيمارستان سارك حمل نمودند. وى در حال بيهوشى مورد عمل جراحى قرار گرفت و پس از به هوش آمدن درد شديدى احساس نمود، به طورى كه فريادهاى او بيمارستان را فرا گرفته بود. از طرف پزشك معالج، دستور تزريق هر سه ساعت يك مرفين داده شد، ولى من بلافاصله او را هيپنوتيسم نمودم و او تا مدتى (در حدود 22 ساعت) آرام روى تخت خود دراز كشيده بود. پس از رفع هيپنوتيسم دوباره درد او شروع شد، به طورى كه با فرياد التماس مى كرد تا او را مجدداً هيپنوتيز نمايم. (اطلاعات، مورخه 23/ 6/ 1343)

5- يكى از مزاياى قرآن مجيد اين است كه به مسائل عقلانى- كه نيازمند به استدلالات عقلى است- جنبه تعبدى نمى دهد، بلكه عقل ها را به سوى يك سلسله دلائل روشن عقلانى- با عبارات كوتاه و فشرده اى- رهبرى مى كند.

ص: 151

مثلًا: قرآن مجيد در همين مسأله مورد بحث و تشخيص معجزات از خوارق عادت) با عبارت كوتاهى به اين دو طريق مذكور اين چنين اشاره نموده:

1- «... قال موسى ما جئتم به السّحران اللّه سيبطله و انّ اللّه لا يصلح و عمل المفسدين ... موسى گفت: اين كارهاى (خرق عادتى) كه آورديد سحر است خداوند به زودى آن را ابطال مى كند، خداوند كار مفسدان را اصلاح نمى كند!» (يونس/ 81)

همانطور كه ملاحظه مى كنيد در قسمت اول آيه به خاصيت سحر و رياضت- كه محدود و قابل ابطال است- اشاره كرده و مى فهماند اين كارهاى كه از نيروى محدود بشرى مايه مى گيرد به سرعت مغلوب مى شوند و شكست مى خورند و تاب مقاومت در برابر خوارق عادات پيامبران را- كه از قدرت لايزال و بى پايان الهى سرچشمه گرفته- ندارند.

در ذيل آيه اشاره به طريق دوم كرده و مى گويد: «ساحران مردم مفسد و تبه كارى هستند و خدا هرگز عمل آنها را اصلاح نمى كند» و به اين ترتيب مى فهماند كه كار آنها يك نوغ فساد و تبه كارى است و چهره آن با چهره معجزات انبيا- كه جنبه اصلاحى دارد- بسيار فرق دارد.» در آيه زير نيز اشاره به همين موضوع شده است:

«قال موسى أتقولون يلحقّ لمّا جائكم أسحر هذا و لايفلح و السّاحرون» در اينجا نيز مى گويد: «ساحران مردم رستگارى نيستند.» (يونس/ 77)

ص: 152

ص: 153

بخش چهارم: وحى (دستگاه گيرنده مرموز)

اشاره

1- ميزان فهم وحى

2- تفكر فلاسفه قديم درباره وحى

3- نظر فلاسفه جديد درباره وحى

4- آيا وحى، همان نبوغ فكرى است؟

ص: 154

ص: 155

وحى (دستگاه گيرنده مرموز)

وحى چيست؟

شكى نيست كه مى بايست پيامبران براى دريافت فرمان نبوت و همچنين فرا گرفتن آئين خود، يك نوغ رابطه با مبدأ. هان آفرينش داشته باشند و به اين وسيله حقايق را از آن مبدأ بزرگ دريافت دارند.

اين رابطه كه وحى نام دارد از نقاط اسرارآميز زندگى پيامبران است.(1) همه دوست دارند بدانند اين رابطه چگونه صورت گرفته و چگونه ممكن است موجودى در جهان ماده با مبدئى كه از هر گونه ماده مجرد و منزه است رابطه پيدا كند؟ آيا به هنگام وحى ارتباط خاصى ميان روح پيامبر و آن مبدأ بزرگ جهان هستى صورت مى گرفته و حقايق را مسقيماً از طريق الهاماتى كه به قلب او القا مى شده دريافت مى داشته است؟

آيا ما هم مى توانيم تصور كنيم كه اين رابطه به چه كيفيت بوده؟ آيا در اين هنگام يك وجود عالى به نام فرشته با پيامبر تماس داشته و مطالب لازم را به او مى گفته و در حقيقت رابطه ميان اين دو عالم


1- از طريق رابطه با دل پيامبر، به وسيله فرشته وحى، از ظريق ايجاد امواج صوتى.

ص: 156

، همين فرشته بوده است؟ تازه اين سئوال پيش يم آيد كه: فرشته چيست؟ و خود آن فرشته چگونه مطالب را درياقت مى داشته؟ آيا در موقع وحى، خداوند امواج صوتى مخصوصى در فضاى اطراف پيامبر ايجاد مى كرده و از اين راه تعلميات لازم را به پيامبرانش مى داده؟ آيا گوش هاى ديگران هم قادر به درك اين امواج بوده؟

امثال اين پرسش ها در بحث فراوان است و آنچه از سرگذشت انبيا بر مى آيد اين است كه: وحى به هر سه صورت واقع مى شده (1) ولى آنچه فعلًا براى ما اهميت فراوان دارد و بايد مورد برسى قرار گيرد مسائل زير است.

1- تا چه اندازه مى توان به جهان اسرارآميز «وحى» راه يافت؟

2- فلاسفه قديم درباره «وحى» چگونه فكر مى كنند؟

3- نظريه فلاسفه جديد درباره حقيقت «وحى»

4- آيا «وحى» همان نبوغ فكرى نيست؟!

1- ميزان فهم وحى

اشاره

نخستين سئوالى كه در بحث وحى مطرح مى شود اينست كه: آيا وحى يعنى ارتباط مسقيم تعليمى با مبدأ جهان هستى و با هر كيفيت ممكن؟

هنگامى كه اين سوال مطرح مى شود، گروهى از ميل دارند تا پاسخ عجولانه اى به آن داده و بگويند: نه، اينها همان طرفداران مغرور و افراطى علوم طبيعى هستند.


1- از طريق رابطه با دل پيامبر، به وسيله فرشته وحى، از طريق ايجاد امواج صوتى.

ص: 157

اگر بپرسيد: چرا نه؟

با يك لحن قاطع و غرورآميز مى گويند: زيرا چنين موضوعى بر خلاف علم است.

اگر سئوال كنيد: در كدام علم، كدام مبحث و به وسيله كدام يك از دانشمندان ثابت شده كه چنين ارتباطى با مبدأ جهان هستى و دريافت چنين علومى از آن مبدأ بزرگ ممكن نيست؟

در جواب خواهند گفت: «همين اندازه كه علم (علوم طبيعى امروز) چيزى را ثابت نكرد، كافى است كه ما نيز آن را انكار كنيم! به طور كلى مطالبى براى ما قابل پذيرش اتس كه علم آن را تأييد كرده باشد و از طريق علمى به اثبات برسد بايد هر موضوعى بدون استثناء از طريق علمى (علوم طبيعى امروز) حل شود.

علم امروز پرده از روى اسرار وجود انسان برداشته و تمام خصوصيات جسمى و روانى بشر را مورد بررسى دقيق قرار داده است، متأسفانه در اين پژوهش ها، حسى را كه بتوان به كمك آن با جهان اسرارآميز دگرى مربوط شد و حقايق فوق العاده اى را كه عقل بشر از طريق عادى از درك آن عاجز است، از اين راه درياف، نيافته است. اگر چنين موضوعى امكان پذير بود هرگز از نظر تيز بين و موشكاف علم مخفى نمى ماند!

از اين گذشته اصلًا چنين رابطه اى براى ما قابل تصور نيست، زيرا ما چاونه مى توانيم چيزى را كه قابل تصور نيست تصديق كنيم آيا تصديق بدون تصور ممكن است؟!

علازه بر اينها ما هر چه در وجود خود جست و جو مى كنيم و در

ص: 158

حواس ظاهر و باطن خود مى نگريم، چنين قدذرتى را نيم بينيم! با اين حال چگونه مى توان باور كرد كه پيامبران- كه از جنس ما بوده اند- احساس يا ادراكى ماواء ما داشته اند؟»

اين بود قضاوت عجولانه اى كه گروهى در مورد وحى و حتى بيشتر مسائل ماوراء الطبيعه مى كنند.

حربه رنگ زده ديگر!

ما بارها در بحث هاى خود پاسخ اين سفسطه ها و اشتباه كارى ها را گفته ايم، اما در اينجا نيز بايد اين چند جمله را اضافه كنيم كه: اين آقايانى كه خود را طرفدار با وفاى علم معرفى مى كنند، در حقيقت سوء استفاده كنندگانى بيش نيشتند و از دو حال خارج نيست:

الف) اطلاعات آنها درباره علوم بسيار سطحى است.

ب) در برابر سير تكاملى علوم به گونه اى گرفتار حالت خود باختگى شده اند كه نمى توانند قلمرو حكومت علوم و وسعت ديدگاه علم را آنچنان كه هست، دريابند. اينها در حقيقت نه فيلسوف هستند و نه عالم. فيلسوف نيستند، زيرا در ماوراء علوم حسى و تجربى، به چيز ديگرى نيم انديشند، عالم نيستند، زيرا درباره علوم طبيعى چيزى را ادعا مى كنند كه خود علم هم آن را قبول ندارد.

تمام گفتگوهاى اين افراد را در مسائلى از اين قبيل مى توان در يك جمله خلاصه كرد و آن اين كه: «تا چيزى از طريف علوم تجربى اثبات نشود به هيچ وجه قابل قبول نيست،»

ما هم با اين گفتار موافقت مى كنيم، اما به دو شرط:

1- موضوع مورد بحث مربوط به ماده و جهان طبيعت باشد، زيرا

ص: 159

چشم هاى علم هر قدر هم تيز بين و مجهز باشد، قدرت ديد آن از اين اندازه تجاوز نمى كند.

علوم طبيعى بر پايه هاى حس، آزمايش و مشاهده بنا شده و ابزارش تلسكوپ ها و ميكروسكوپ ها، آزمايشگاه ها، سالن هاى تشريح و ... است، با اين حال چگونه مى تواند- جز درباره مسائلى كه مربوط به ماده و طبيعت است، به نفى و اثبات بپردازد؟ مسائل ماوراء طبيعت نه با تلسكوپ و ميكروسكوپ قابل مشاهده است و نه روى ميز آزمايشگاه و سالن تشريحقرار مى گيرد.

2- علوم به آخرين سير تكاملى خود برسد و متوقف شود! يعنى هيچ راز پوشيده، گره ناگشوده و سنگر فتح نشده اى در برابر علوم وجود نداشته باشد، اما تا اين سير تكاملى ادامه دارد و دانشمندان بزرگ دنيا در آزمايشگاه ها و كتابخانه ها مشغول به مطالعه و آزمايش هشتند، اين سخن بى معنا است.

روشن تر اينكه: اگر اكنون كسى بگويد: «آنچه را علوم اثبات نكرده انكار مى كنم» مفهومش اين است كه: تمام دانشمندان و مكتشفين بيهوده تلاش مى كنند، زيرا همه آنها به دنبال چيزى ميگردند كه هرگز علم آن را ثابت نكرده!

جالب توجه اينكه، هر زمان كه علوم در سير تكاملى خود ما را به حقيقت تازه اى آشنا مى كنند، به موازات آن مجهولات فراوان تازه اى هم پيش پاى ما مى گذارند. مثلًا: ما قبل از كشف جهان جانداران ذره بينى به وسيله پاستور، تنها يك مجهول در اين زمينه داشتيم، ولى پس از كشف آن، صدها مجهول از رابطه با انواع و اقسام ميكرب ها،

ص: 160

باكتريها، ويروس ها چگونگى ساختمان آنها، طرز تغذيه، شيوه تولى مثل و سرانجام شرايط پرورش و راه از بين بردن آنها دراطراف ما خودنمايى كرد.

به اين ترتيب بايد گفت: در حال حاضر با پيشرفت علوم، مجهولات ما سير تصاعدى خود را مى پيمايند، ولى معلوم نيست چرا عده اى نمى خواهند اين حقايق را درك كنند و درباره معلومات فعلى بشر و ارزيابى موفقيت آن در برابر مسائلى كه براى علوم طبيعى حل نشده، اين مقدار مبالغه، اغراق و گزافه گويى مى كنند، شايد پيش خود چنين مى پندارند كه: به علم خدمت مى كنند، در حالى كه با اين عمل ارزش علوم را پايين مى آورند.

اگر در قرن 17 و 18 ميلادى- كه افكار بعضى از دانشمندان علوم طبيعى مانع ارزيابى صحيح علوم بود- استفاده از حربه علم براى كوبيدن تمام مسائل ماوراء طبيعى فايده اى داشت، ولى امروز ديگر بيهوده است و بايد بهاينگ نه افرادى كه مى خواهند از اين راه سخنان خود را- اگر چه خالى از منطق باشد- به كرسى بنشانند و گناه آن را به گردن علم بياندازد گفت: «متأسفانه اين حربه، مدتى است كه زنگ زده و اگر در گذشته آب و رنگى داشته، اما امروز ديگر آن آب و رنگ از بين رفته به اصطلاح از مد افتاده است!

نكته قابل توجه اينكه: يك روز حاميان كليسا و روحانى نمايان مسيحى، هر گونه جنبش علمى را با حربه كتب مقدسه مى كوبيدند! و دانشمندان علوم طبيعى را به نام مخالف با آيات اين كتب، زجر و شكنجه مى دادند و يا نابود مى كردند و امروز هم گروهى از علماى

ص: 161

طبيعى بى ميل نيستند تا هر گونه تفكر غير مادى را با سلاح علم بكوبند و به عنوان مخالف با علوم مثبته تكفير علمى كنند! شايد مى خواهند از كليسا انتقام بگيرند!

اما مسلماً سرنوشت و پايان اين مبارزه بهتر از سرنوشت آن مبارزه نخواهد بود. هر دو محكوم بشكستند، زيرا هر دو بر خلاف حقيقتند!

تصاوير سايه روشن

در پاسخ سؤالى كه در آغاز بحث مطرح شد (آيا وحى يعنى ارتباط مستقيم تعليمى با مبدأ جهان آفرينش و با هر كيفيت ممكن؟) مى گوييم: آرى، ممكن است، زيرا نه در فلسفه و نه در علوم طبيعى كوچك ترين دليلى بر محال بودن چنين رابطه اى نمى يابيم. با هيچ منطقى نمى توان اثبات كرد كه ارتباط انسان با خداوند و دريافت حقايقى ازآن مبدأ بزرگ ممكن نيست.

ما در بحث هاى آينده ثابت خواهيم كرد كه حتى در حيواناتى كه از ما پست تر هستند، احساسات و ادراكات مرموزى ديده مى شود كه نه تنها ما از درك چگونگى آن به تفضيل عاجز هستيم، بلكه تمام دانشمندان جهان در تفسير آن عاجز مانده اند، ولى اين عدم درك تفصيلى، مانع از آن وجود آن احساسات و ادراكات مرموز نخواهد بود.

چيزهاى زيادى وجود دارد كه به طور مختصر به وجود آنها يقين داريم ولى از ماهيت آنها به طور تفصيل بى خبريم- مانند: روان، حيات و زندگى، عقل و هوش، نيروى جاذبه، نيرور برق و حقايق بسيار ديگرى كه شب و روز با آنها سر و كار داريم.

ص: 162

تنها چيزى كه ممكن است بعضى بگويند و در گذشته هم به آن اشاره شد اينست كه: ما هر چه در وجود خود و حواس ظاهر و باطن خويش مطالعه مى كنيم، چنين رابطه اى نمى بينيم. اصلًا تصور چنين رابطه اى براى ما ممكن نيست! تازه چطور مى توان باور كرد اين رابطه را ديگرى داشته باشد و ما نداشته باشيم؟!

اين سخن خيلى عجيب به نظر مى رسد. آيا اگر ما چنين رابطه اى را نداشته باشيم دليل بر اين مى شود كه ديگرى هم ندارد؟ و اگر بر فرض از تصور تفصيلى آن عاجز شويم چگونه ممكن است تصور اجمالى آن را نيز انكار كنيم؟

اجازه بدهيد با ذكر چند مثال اين موضوع را روشن تر سازيم.

1- فرض كنيد در ميان شهر كوران (البته كوران مادر زاد) آدم بينايى باشد كه مى تواند به كمك چشم خود همه چيز را ببيند. البته اين نابينايان چهار حسى حق دارند تا از اطلاعات وسيعى كه آن شخص بيناى پنج حسى در اختيار دارد، با اعجاب و تحسين ياد كنند و جزئيات اين حس مرموز پنجم اظهار بى اطلاعى نمايند.

ولى آيا آنها حق دارند وجود چنين حسى را انكار كنند؟ و يا از تصور اجمالى آن با وجود مشاهده آثار آن- اظهار عجز و ناتوانى بنمايند؟ آرى آنها از حس بينايى، حسى است كه به كمك آن يك نوع رابطه مرموز (البته از نظر آنها) برقرار مى شود و دارنده آن از بسيارى چيزها آگاه خواهد شد.

همچنين آدمى كه كر مادر زاد است، نمى تواند به طور دقيق معنى امواج صوتى و چگونگى تأثير آن را روى استخوان هاى چكشى،

ص: 163

سندانى، پرده صماخ و اعصاب شنوايى تصور كند، اما به طور مختصر مى داند كه چنين رابطه مرموزى (از نظر خودش) ميان آدم هاى شنوا و جهان خارج وجود دارد و به اين وسيله در فكر او يك تصور مبهم و نيمه تاريك از اين حس منعكس مى شود.

2- در عالم حيوانات- كه معمولًا روى حس خودخواهى، آنها را پست تر از خود مى دانيم! حواس مرموز و عجيبى ديده مى شود كه اگر تعجب نكنيد و جسارت نباشد، قصد ما درباره آن همان تصور نابينا و كر مادر زاد از بينايى و شنوايى است. 2

حتماً ديده ايد ه شب پره 3 (خفّاش) در هنگام شب با سرعت زيادى در تاريكى پرواز پرواز مى كند، اما به محض اينكه به مانعى نزديك شود خيلى سريع راه خود را تغيير مى دهد. آيا هيچ فكر كرده ايد كه چگونه اين پرنده شب گرد، با وجود نداشتن ديد معمولى، خيلى سريع وجود مانع را در تاريكى احساس و با سرعت كم نظيرى به هر سو پرواز مى نمايد؟!

دانشمندان علوم طبيعى پرده از روى اين راز برداشته و مى گويند:

به نظر مى رسد كه شب پره، امواج مرموزى مانند امواج رادار 4 از خود بيرون مى فرستد. اين امواج پس از برخورد به موانع، بر مى گردند و شب پره را از چگونگى مسير مطلع مى سازد!

از جمله آزمايش هاى عجيبى كه روى شب پره انجام و از تلويزيون نمايش داده شده اين بود كه: اتاقى را با سيم هاى نازكى كه از هر طرف و به صورت نامنظم كشيده شده بود، آماده كردند، يه گونه اى كه در اثر تماس با هر يك از تارهاى نازك سيم، لامپ مخصوصى روشن

ص: 164

مى شد، اباق مورد نظر را تاريك كردند و دوربين فيلمردارى مجهز به سيستم مادون قرمز را آماده نمودند.

آنگاه چندين شب پره را در داخل اتاق رها كردند، شب پره ها با چنان مهارتى از لابه لاى سيم ها عبور مى كرند كه تعجب همگان را بر انگيخت و هرگز لامپ مخصوص روشن نشد!

3- حيوانات مدتى قبل از وقوع زلزله به وسيله حس مرموزى با خبر مى شوند و لوله فوق العاده اى (پاره كردن بندها و فرار و صداهاى دلخراش)- كه حكايت از تكوين حادثه ناگوارى است، سر مى دهند!

در حالى كه نه ما و نه آن زلزله سنج هاى دقيق ما قادر به پيش بينى چنين حادثه اى نيستند! اين چه حس مرموزى است كه در اين حيوانات به اصطلاح بى شعور وجود دارد و ما با آن همه عقل و شعور از آن بى بهره ايم؟!

يا آن شب پره داراى چه احساسى است كه ما (اشرف مخلوقات) آرزو مى كنيم: اى كاش ما هم از چنين حسى بهره مند بوديم تا ديگر شب ها مشكلى برايمان پيش نمى آمد.

درست است كه ما نمى توانيم چگونگى اين احساسات مرموز را دريابيم، ولى آيا هرگز مى توانيم وجود آنها را به اين بهانه- كه تصور آنها به طور تفصيل براى ما محال است!- انكار كنيم؟

چرا ما نمى توانيم وجود اين گونه احساسات را انكار كنيم؟ زيرا آثار آن را با چشم خود مى بينيم و همين كافى است تا تصوير اجمالى از آنها در ذهن ما ترسيم شود.

البته منظور از ذكر اين مثال ها، نزديك ساختن مطلب به ذهن

ص: 165

است، وگر نه موضوع وحى با آنها تفاوت هاى روشنى دارد و از جهاتى، اصلًا قابل مقايسه نيست.

در هر حال ما چاره اى نداريم جز اينكه به وجود چنين رابطه اسرارآميزى، ميان پيامبران و مبدأ عالم اعتراف كنيم و شاهد آن همان آثارى است كه در وجود پيامبران و تعاليم آنها ديده مى شود، حال شما نام اين رابطه را هر چه مى خواهيد بگذاريد، يك احساس مرموز يا حس ششم و يا هر نام ديگر.

1- دستگاه گيرنده وحى

اگر ميل داشته باشيد مى توانيد براى نزديك شدن مطلب به ذهن، وحى را يك دستگاه گيرنده مرموز بناميد كه در وجود پيامبران نهفته است و با آن مى توانند امواج جهان مارواء طبيعت را دريافت كنند!

فرض كنيد كسى همين دستگاه هاى گيرنده معمولى را (تلفن همراه:

فاكس، اينترنت و ...) نديده باشد، مسلماً در نخستين برخورد به كسى كه داراى چنين دستگاهى است (دچار حيرت و تعجب بسيارى مى شود، زيرا مى بيند كه در اينجا نشسته، در همان لحظه از كشورهاى دور دست خبر مى دهد، گويا در آنجا حاضر است و حوادث آن كشورها را با چشم خود مى بيند.)

البته براى ما هم كه دستگاه گيرنده وحى در اختيارمان نيست ممكن است اخبار پيامبران از جهان ماوراء طبيعت، شگفت انگيز باشد، ولى حق اينست كه هيچ كدام شگفت آور نيست!

***

از مجموع اين گفتار چنين نتيجه مى گيريم كه ارتباط با مبدأ جهان آفرينش و عالم ماوراء ماده، از طريق وحى نه تنها بعيد نيست، بلكه

ص: 166

كاملًا قابل قبول است، ولى بايد به وسيله اعجاز يا قرائن و روش هاى ديگرى- كه براى شناسايى پيامبران گفته شد وجود چنين ارتباطى در مورد شخص يا اشخاصى محرز گردد تا بتوان گفتار آنها را به عنوان وحى آسمانى پذيرفت. در بحث هاى آينده، باز هم در هنگام بررسى نظريه فلاسفه جديد در مورد وحى در اين باره صحبت خواهيم كرد.

2- تفكر فلاسفه قديم درباره وحى

اشاره

از نظر فلاسفه قديم، وحى عبارت است از: اتصال قوى و رابطه فوق العاده نفس پيامبر با عقل فعّال كه سايه آن بر عالم (حس مشترك و خيال) نيز گسترده مى شود(1)

براى توضيح اين مطلب به ناچار سه موضوع را ياد آور مى شويم:

1- فلاسفه پيش معتقد بودند كه: نفس يا روح انسان داراى سه قوه است.

الف) حس مشترك

كه با آن صور محسوسات را درك مى كند، مثلًا هر گاه جسمى در برابر چشم ما قرار گيرد، شعاع نورى كه از آن حسم منعكس مى شود، از دريچه چشم ما وارد شده و روى پرده اى به نام شبكيه قرار مى گيرد، سپس اين تصوير به وسيله اعصاب بينايى به مغز منتقل مى شود و بعد به كمك حس مشترك- كه يكى از قواى سه گانه روح است- آن صورت را درك مى كنيم.

ب) قوه خيال 5


1- لاهيجى، ملاعبدالرزاق؛ گوهر مراد ص 257

ص: 167

كه با آن صورت هاى جزئى ذهن را درك مى كنيم، مثلًا: اگر چيزى را كه در برابر ماست از مقابل ما بردارند، باز هم مى توانيم همان شئى خاص را در ذهن خود مجسم سازيم. همچنين مى توانيم صورت دوست، خانه، كتاب، فرزند و يا فلان شخص را كه سال هاست از دنيا رفته، همه را در ذهن خود مجسم سازيم، اين عكس ها در كجاست و با چه وسيله اى توانسته ايم آن را به وجود آوريم؟ صاحب عكس كه در برابر چشم نا نيست تا از راه چشم و به وسيله حس مشترك آن را درك كرده باشيم، پس اين اشكال با چه وسيله اى در برابر فكر ما مجسم مى شوند؟!

بايد گفت: تنها با قوه خيال است كه مى توانيم صورت هايى را كه گذشته بو وسيله چشم و حس مشترك دريافته ايم، دوباره ايجاد كنيم و هر وقت مايل باشيم نظير آن را تكرار نماييم.

روشن است كه اين صور خيالى به تمامى، مادى نيستند، زيرا فساد و تباهى در آنها راه ندارد.

با گذشت زمان صورت رفيقمان را كه در ذهن خود مجسم مى كنيم پير نمى شود، ريش در نمى آورد و بيمار نمى گردد، اما در عين حال مجرد خالص هم نيست، زيرا اين صورت، مقدار و اندازه اى (مثلًا: دو متر در 60 سانتى متر) دارد. وضع مخصوصى دارد و بسيارى از كيفيات (مانند: رنگ و شكل) در آن ديده مى شود.

نا گفته پيداست كه ما به وسيله همين قوه خيال است كه مى توانيم در ذهن خود صورت هايى از مجموع چند صورت، به گوه اى بسازيم كه اصلًا وجود خارجى نداشته باشند، مثلًا: يك آدم دو سر هست

ص: 168

چشم در ذهن خود مجسم كنيم در حالى كه گردنش 360 درجه مى چرخد! ...

شايد همين مسائل است كه قوه خيال را بد نام كرده و هر وقت اسمى از قوه خيال برده مى شود، در نظر مردم، صورت هاى غير واقعى مجسم يم شود و چنين مى پندارند كه قوها خيال همان نيرويى است كه منشاء تصوّرات باطل و بى اساس مى باشد.

ج) قوه عقليه

كه به وسيله آن صور كليه را درك مى كنيم، مثلًا: وقتى مى گوييم:

انسان يك مفهوم جامع و كلى در نظر ما مى آيد كه بر انسان بزرگ، كوچك، چاق، لاغر، سياه، سفيدو ... تطبيق مى كند. مسلم است كه اين مفهوم را با حس مشتركيا قوه خيال درك نكرده ايم، زيرا كار آنها درك صورت هاى مشخص و جزيى است، پس اين مفهوم كلى و جامع را با نيروى ديگرى- كه ما نامش را قوه عقليه مى گذاريم- درك مى كنيم.

2- فلاسفه پيشين پس از اعتقاد به افلاك نه گانه و اعتقاد به حركت آنها، از روى اين حركات دورانى و با مقدمات مفصلى براى افلاك اثبا نفس مجرد مى كردند. (مانند: روح براى بدن ما!) سپس به وسيله دلايلى معتقد بوند كه: اين نفوس فلكى از موجودات مجرد ديگرى به نام عقول الهام مى گيرند و كسب فيض مى كنند و به اين ترتيب براى هر فلكى، عقلى قايل بودند و اين گونه بود كه به وجود عقل افلاك نه گانه، عقيده پيدا كردند(1)


1- لاهيجى، ملا عبدالرزاق؛ گوهر مراد، فصل 8، ص 121./ شيرازى، صدر الدين؛ اسفار/ سبزوارى، ملا هادى، شرح المنظومه

ص: 169

از طرفى معتقد بودند كه: نفوس انسانى (ارواح ما) بايد براى فعليت يافتن استعدادهايشان و درك حقايق از موجود مجردى (عقل فعّال) كسب فيض كنند و به اين ترتيب ناچار شدند تا عقل دهمى را- كه آن را عقل فعّال مى ناميدند (به دليل به فعليت رساندن نفوس انسانى)- قائل شوند. به عقيده آنها اين عقل منبع تمام حقايق و معلومات است.

بنابراين از نظر فلاسفه پيشين سر چشمه تمام معلومات ما همان ارتباط و اتصال با عقل فعّال است و از اين راه است كه ما مى توانيم حقايقى را درك كنيم.

3- هر قدر روح انسان قوى تر باشد ارتباط و اتصال او با عقل فعّال كه منبع و خزانه معلومات است- بيشتر خواهد بود و بهتر و بيشتر خواهد بود و بهتر و بيشتر مى تواند حقايق عالم را دريابد. بنابراين يك نفس قوى و كامل مى تواند در كوتاه ترين مدت، وسيع ترين معلومات را به عالى ترين وجه از عقل فعّال كه به فرمان خداوند اضافه علوم مى كند- كسب نمايد.

همچنين هر اندازه قوه خيال قوى تر باشد، بهتر مى تواند مفاهيم و صور كليّه اى را كه با قوه عقليه دريافته، در لباس صورت هاى حسى (صورت هاى جزئى) مجسم سازد. و هر اندازه قوه خيال قوى تر گردد، سبب مى شود كه انسان صور محسوسه خارجى را بهتر و كامل تر درك كند. (دقت كنيد)

***

ص: 170

فلاسفه پيشين از مجموع اين مقدمات چنين نتيجه مى گرفتند: از آنجا كه نفس پيامبر (روح او) فوق العاده قوى است، در نتيجه رابطه و اتصال او با عقل فعّال بسيار زياد است، به همين دليل او مى تواند خيلى سريع، عال ترين معلومات را به صورت كلى از عقل فعّال بگيرد.

و از آنجا كه قوه خياليه او نيز فوق العاده قوى و در عين حال تابع قوه عقليه است، مى تواند مناسب آن صور كلى صورت هاى محسوسى- كه از عقل فعّال دريافت داشته- بسازد و به اين ترتيب پيامبر آن معانى كلى عقلى را در ذهن خود به صورت محسوس مى بيند. مثلًا: اگر آن حقايق كلى مانند: معانى و احكام باشد، آنها را به صورت الفاظى بسيار موزون و در نهايت فصاحت و بلاغت- كه از زبان شخصى در نهايت كمال شنيده مى شود- درك مى كند.

و از آنجا كه قوه خياليه او تسلط كامل بر حس مشترك دارد و حس مشترك او نيز فوق العاده قوى است، اين صور خيالى را در آستانه حس او منعكس مى گرداند و در نتيجه پيامبر آن شخص را با چشم خود مى بيند و آن الفاظ و كلمات را با گوش خود مى شنود! و به اين ترتيب وحى صورت مى گيرد! (دقت كنيد).

اين بود خلاصه آنچه كه فلاسفه پيشين، درباره حقيقت وحى از نظر اصول فلسفه قديم گفتهاند، پس بنابراين:

1- پيك وحى خدا همان عقل فعّال است كه به فرمان خدا به پيامبر افاضه علم مى شود.

2- وحى چيزى جز ارتباط قوى با عقل فعّال و سپس تجسم حقايق عقلى در آستانه حس و خيال نيست!.

ص: 171

3- در واقع فرشته اى به صورت حسى وجود ندارد و صدايى در كار نيست، بلكه اين قدرت قوه خياليه پيامبر است كه چنين صورت و صدايى را در افق ذهن ايجاد كرده و سپس قدرت حس مشترك آن را به صورت يك امر محسوس در حواس پيامبر منعكس ساخته است!

4- هنگام وحى طرز ادراك پيامبر دقيقاً بر عكس ماست، زيرا ما اول از طريق حس چيزى را درك مى كنيم، سپس صورت ذهنى آن در قوه خياليه ايجاد مى گردد و بعد آن را به صورت يك مفهوم كلى عقلى در مى يابيم، اما پيامبر نخست با اتصال و ارتباط به عقل فعّال، حقايق كليه را درك مى كند، سپس ساير آن بر افق خيال و حس او منعكس مى گردد!

ايرادات تفكر فلاسفه پيشين

تفسيرى را كه فلاسفه پيشين از وحى يك نوغ درك قوى (مانند: ساير ادراكات) است و طرز دريافت آن با طرز دريافت ساير علوم تفاوتى ندارد، (به عقيده فلاسفه پيشين، منبع تمام علوم و ادراكات كليه ما، همان ارتباط با عقل فعّال است و در اين قسمت تفاوتى ميان افراد انسان و نوع معلومات نيست.)

بنابراين تنها تفاوت ميان پيامبران و ساير مردم همان قدرت و تكامل قوه عقليه آنهاست، و گرنه نوغ ادراكات آنها همانند ماست، زيرا همانطور كه اشاره شد ما هم به عقيده فلاسفه قديم بايد براى كسب علوم با عقل فعّال ارتباط پيدا كنيم و به قدر استعداد خود از آن منبع پر فيض كسب علم نماييم و اگر اين حقايق در نيروى خيال و حس ما منعكس نمى شود و صورت هاى مناسب آنچه را كه با عقل

ص: 172

دريافته ايم با حس نمى بينيم، به دليل ضعف و ناتوانى قدرت خيال و حس ماست و شايد افرادى شاهد چنين تجسماتب بوده باشند و آنچه در خيال آنها مى آيد در برابر چشم آنها مجسم مى شود!

خلاصه همان جبرئيل (عقل فعّال) كه بر پيامبران نازل مى شده بر ما هم نازل مى شود! و تمام ادراكات ما، وحى و الهام اوست، اما يك وحى ضعيف و كم رنگ!

ناگفته پيداست كه اين تفسير با آنچه پيروان اديان، درباره وحى معتقدند، سازش ندارد و آنچه در كتاب هاى آسمانى در زمينه وحى ديده مى شود، با چنين تفسيرى نمى سازد. مطابق اين تفسير، پيامبران نوابغى بودند كه بر اثر قدرت فكر و توانايى عقل خود به حقايق تازه اى- كه ديگران موفق به درك آنها نبودند- دست يافتند و چگونگى درك آنها نسبت به اين حقايق دقيقاً مانند طرز درك ما نسبت به ساير مسائل زندگى بوده است.

روشن است كه اين تفسير، با منطق پيروان اديان و كتب آسمانى، تطبيق نمى كند و ميان اين دو فاصله زيادى است، زيرا اديان و كتب آسمانى، وحى را يك نوغ خاص ارتباط به ماوراء جهان طبيعت، معرفى مى كنند كه با نوغ ادراكات معمولى ما و حتى نوابغ جهان، فرق اصولى و اساسى دارد.

2- مقدماتى كه در اين استدلال به كار رفته متأسفانه از جهات مختلفى مخدوش است، به عنوان نمونه:

افلاك نه گانه بطليموسى- كه پايه اثبات نفوس فلكى و عقول ده گانه قرار داده شده- مدت هاست ويران گرديده و تنها شبح كم فروغى از

ص: 173

آن در لابه لاى كتب تاريخ علوم ديده مى شود. هيئت جديد، اين افلاك را به رسميت نمى شناسد و مشاهدات نجومى هم نظريه استقلال كرات آسمانى و معلق بودن آنها را در فضا تأييد مى كند.

البته فلك قمر، جنبه حسى پيدا كرده، زيرا موشك هاى كيهان پيما روى ماه نشسته و در اطراف آن گردش نموده اند و صد البته كوچك ترين برخوردى باجسم بلورين و قشر عظيم، شفاف و كروى شكل- كه دور تا دور كره ماه را فرا گرفته باشد و آن را در دل خود جاى داده باشد- نكرده اند!

ما هر اندازه هم كه بدبين و دير باور باشيم، حداقل بايد اين مقدار را بپذيريم كه هيچ گونه دليل علمى بر اثبات افلاك بطليموسى نداريم.

اختر شناسان قديم معتقد بودند كه: طبقات افلاك مانند پوست پياز روى يكديگر قرار گرفته اند! اما چه مى توان كرد كه علم آن را تأييد نمى كند، براى نگه داشتن اجرام و كراتى به آن سنگينى در وسط آسمان مجبور بودند تا چنان افلاك محكيم را بسازند و براى اينكه چنين طاق ضخيم و محكمى از رسيدن نور كواكب به ما جلوگيرى نكند، ناچار بودند آن را مانند بلور صيقل دهند، اما با استعفاى زمين از مركزيت جهان و كشف قانون جاذبه عمومى ديگر احتياجى به اين دردسرها نيست. تازه به فرض اينكه ما چنان افلاك و نفوسى را قائل شويم، باز هم اثبات عقول ده گانه مجرده كار بسيار مشكلى است، زيرا تمام دلايلى را كه براى اثبات عقول در فلسفه عالى آورده اند، قابل ايراد است. به همين جهت عده اى از محققان فلاسفه پيشين، در

ص: 174

وجود اين عقول ترديد كرده اند.

فيلسوف معروف خواجه نصير الدين طوسى (1) ادله وجود عقول عشره (ده گانه) را به كلى مردود دانسته و در عبارت كوتاه و فشرده خود مى گويد:

«و ادلة وجوده مدخولة(2) يعنى دلائل وجود عقول، همگى مخدوش است.»

در صفحه 153 كتاب ايضاح المقاصد عن حكمة عين القواعد(3) نيز بيانان مشرحى در ابطال ادله فلاسفه پيشين در اثبات عقول ديده مى شود.

3- مقدمه ديگرى كه در اين استدلال به كار رفته و قابل ايراد است، اين است كه مى گويند: «تكامل قوه خياليه به اين است كه آنچه را كه در قوه عاقله منعكس مى شود، به صورت مناسبى در افق خيال مجسم سازد. همچنين كمال قدرت حس مشترك به اين است كه آنچه در افق خيال منعكس مى شود، در برابر حس مجسم نمايد.»

جواب اين است كه: كمال و سلامت حواس مشترك در اين است كه آنچه وجود خارجى دارد احساس كند، نه آنچه فقط در افق خيال نقش بسته و اثرى از آن در خارج نيست. همچنين كمال و سلامت قوه


1- يكى از بزرگ ترين علماى اسلام در قرن هفتم است.( 672- 598 هق)
2- طوسى، خواجه نصير الدين؛ تجريد العقائد، ص 91
3- متن اين كتاب از دبيران كاتب قزوينى و شرح آن از علامه حلّى است

ص: 175

خياليه در اين سات كه صورت آنچه را كه قبلًا از خارج دريافته، به هنگام لزوم در افق ذهن ايجاد نمايد يا صورت هايى را با يكديگر تركيب كند، نه اينكه بدون اختيار، به صورتى كه در عقل است لباس خيالى بپوشاند. به همين جهت هنگامى كه پاره اى از اختلافات روحى به انسان دست مى دهد، آنچه را در عالم خيال تصور مى كند، به صورت شبح هاى خارجى در برابر چشم او مجسم مى گردد، اين نوع فعاليت قوه خياليه، دليل بر قدرت آن نيست، بلكه دليل بر بيمارى و انحجراف آن از سلامت و تعادل مى باشد.

3- نظر فلاسفه جديد درباره وحى

اشاره

به طور كلى فلاسفه جديد، وحى را به عنوان يكى از مظاهر شعور باطن و يا وجدان نا آگاه معرفى مى كنند.

خوب است براى توضيح اين سخن، قسمتى از گفتار دانشمند بزرگ مصرى- محمد فريد وجدى نويسنده معروف دائرة المعارف را در باره تاريخچه اين نظريه نقل كنيم و سپس به بررسى در پيرامون آن نظر بپردازيم.

او در دائرة المعارف خود ذيل ماده وحى مى نويسد: «غربى ها تا قرن 16 ميلادى، مانند ساير ملت ها، قائل به وحى بودند، ميرا كتابهاى مذهبى آنها پر از اخبار انبيا بود. علم جديد آمد و قلم روى كليه مباحث روحى و ماوراء طبيعى كشيد و مسئله وحى هم جزء خرافات قديمى شمرده شد و آن را معلول سوء استفاده مدعيان نبوت يا مولود بيمارى هاى روحى دانستند!.

قرن 19 ميلادى (1864) فرا رسيد جهان روح به وسيله دانشمندان

ص: 176

و به كمك دلائل حسى، اثبات گرديد. مسأله وحى نيز دوباره زنده شد. اين مباحث را روى شيوه هاى تجربى و علمى دنبال كردند و به نتايجى رسيدند كه گر چه با نظريه علماى اسلامى تفاوت داشت، اما قدم بر جسته اى بود در جهت اثبات موضوع مهمى كه روزى از خرافات شمرده مى شد.

در سال 1882 ميلادى جمعى به نام جمعيت بحث هاى روحى به رياست استاد جويك استاد دانشگاه كمبريج- كه از بزرگترين متفكران انگلستان بود- تشكيل شد.

اعضاء اين جمعيت عبارتند از: استاد اوليفرداوچ (داروين علوم طبيعى (1))، ويليام كروكس و شمى دان بزرگ انگليسى)، استاد فردريك ميرس و استاد هورسن اساتيد دانشگاه هاروارد آمريكا، استاد هيزلوپ استاد دانشگاه كلمبيا و دانشمندان بزرگ ديگرى مانند عارمى باربت بورمور و شارل ريشيه استاد دانشكده طب و رياصى دان بزرگ كاميل فلاماريون و همچنين دانشمندان فلكى فرانسه و ...

اين جمعيت روى مباحث روحى مطالعه كردند و تا سال تأليف دائرة المعارف (45 سال) پنجاه جلد كتاب بزرگ، از طرف جمعيت مزبور، در پيرامون مطالب فوق نگاشته شد و بسيارى از مشكلات مسائل روحى، از جمله مسئله وحى به كمك آنها حل شد.

اين دانشمندان طى تحقيقات خود ثابت كردند كه هر انسانى داراى دو شخصيّت است.


1- در برابر داروين معروف كه استاد تاريخ طبيعى بود

ص: 177

الف) شخصيّت ظاهر: كه همان دستگاه شعور، تفكر، انديشه، اراده و حواس ظاهر ماست.

ب) شخصيّت باطن: كه دستگاهى عالى تر و مهم تر در ماوراء دستگاه اول است و خزانه علوم و دانش ها مى باشد و ما در حال عادى از آن بى خبريم.

آنها معتقدند امور زير مربوط به شخصيّت باطن انسان است:

1- حركات غير ارادى برخى از دستگ؟ اه هاى بدن (قلب، معده و ...)

2- رؤياهاى صادق

3- الهامات ناگهانى دانشمندان، شعرا، فلاسفه و كتشفين كه بى اختيار آنها را متوجه حقيقت تازه و كشف جديدى مى كند.

راه تجربى اثبات شخصيّت باطن، همان خواب هاى مغناطيسى (هيپنوتيسم و مانيتيسم) است. دستگاه شعور ظاهر در حال خواب مغناطيسى از كار مى افتد و شعور پنهان شروع به فعاليت مى كند، با كمال تعجب ديده مى شود كه انسان در اين حال از علوم بسيارى- كه در حال عادى بى خبر بود مطلع است و مسائلى را كه در حال عادى قادر به حل آن نيست حل مى كند.

مثلًا ديده شده كسى كه در حال عادى، قادر به حل يك مسئله ضرب ساده و معمولى نبوده مسائل ضربى 36 رقمى را حل نموده است!»

وحى (تجلى شعور ناآگاه!)

همانطور كه در گفتار بالا ملاحظه فرموديد، عقيده دانشمندان و فلاسفه جديد درباره حقيقت وحى اين است كه: وحى يك نوع تجلى

ص: 178

شعور باطن است كه براى پيامبران صورت مى گرفته است. بايد براى توضيح اين سخن بدانيم كه: روان شناسان و فلاسفه جديد، موضوع شخصيّت باطن را- كه گاهى از آن به شخصيّت نامرئى، شعور ناآگاه، وجدان مخفى و ضمير باطن نيز تعبير مى شود- كليد حل بسيارى از مشكلات روحى، روان شناسى و حتى پزشكى مى دانند. آنها معتقدند كه وسعت و منطقه نفوذ و فعاليت شعور ناآگاه، به مراتب بيش از شعور آگاه است.

ويليام منين جر روان شناس آمريكايى- درباره قدرت و وسعت شعور ناآگاه چنين مى گويد:

«ما مى توانيم شعور آگاه را به 19 قطعه يخى تشبيه كنيم كه در سطح آب شناور است. قسمت بيرون از آب همان قسمتى از شخصيّت ماست كه بر وجودش واقفم.

در مقابل شعور نا آگاه، قسمت ديگرى هست كه نه تنها از فعاليت و وجودش آگاهى نداريم، بلكه اختيارش نيز در دست ما نيست و قسمت بزرگ شخصيّت انسانى را تشكيل مى دهد و به منزله 89 باقى مانده قطعه يخ شناورى است كه نمى شود آن را ديد و زير آب قرار داد. شعور نا آگاه شبيه قدرت تاج و تخت شاهى است! اين قدرت شما را وادار مى كند كه محبت يا نفرت داشته باشيد. شعور نا آگاه، انرژى لازم را براى احساس و تفكر فراهم مى سازد. اميال سر كوفته نيز در شعور نا آگاه سعى مى كنند تا راهى را براى خروج يافته و خود

ص: 179

را در رفتار شخص ظاهر سازد ...(1)»

تفاوتى نمى كند كه متفكران اين نظريه، فرويد- روان شناس معروف- يا شخص ديگرى بوده است و يا در سخنان پيشينيان و قدما هم اشاراتى- كه حاكى از شعور نا آگاه باشد- ديده مى شود، آنچه جاى ترديد نيست، اين است كه قرار گرفتن اين نظريه در شمار كشفيات بزرگ علوم و حل بسيارى از مشكلات علمى به كمك آن، تازگى دارد و در قرن 19 و 20 ميلادى صورت گرفته است.

از طرفى روشن است كه شخصيّت نامرئى انسان قوى تر باشد، تجليلات آن بيشتر خواهد بود و به اين ترتيب پيامبران- كه مردان فوق العاده اى بودند- داراى شعور نا آگاه فوق العاده قوى و نيرومندى بوده اند، بديهى است تراوشات چنين شعور نا آگاهى بسيار مهم و قابل ملاحظه است.

به هر حال پيروان اين عقيده مى گويند: ممكن است وحى همان تراوشات وجدان مخفى پيامبران بوده باشد كه به صورت جهش هاى فكرى ناگهانى بر آنها ظاهر مى شده است.

وجود اشتراك نظرات فلاسفه درباره وحى

1- وحى يك رابطه خاص با جهان ماوراء طبيعت و مغاير با روابط فكرى و عقلى ساير افراد انسان نيست.


1- منين جر، ويليام؛ خودشناسى،

ص: 180

2- سرچشمه وحى، همان برترى روحى، نبوغ فكرى و عظمت شخصيّت پيامبران است.

3- وحى به وسيله يك موجود روحانى مستقل از وجود ما (به نام پيك وحى يا فرشته) صورت نمى گيرد، بلكه آن شعور نا آگاه و به عقيده فلاسفه قديم، ناشى از تماس با عقل فعّال است.

وجود اختراق نظرات فلاسفه

1- فلاسفه قديم مى گويند: عقل فعّال كه خزانه و منبع تمام علوم انسانى است- بيشتر از يكى نيست و تمام پيامبران با آن رابطه نزديك داشته و از آن الهام مى گرفته اند، در حالى كه فلاسفه جديد، شخصيّت مخفى هر كس را جدا از ديگرى مى دانند.

2- فلاسفه قديم مى گويند: عقل فعّال (سرچشمه وحى) يك موجود روحانى مستقل از وجود ماست ولى شعور نا آگاه- كه از نظر فلاسفه جديد منبع وحى است- مستقل از وجود ما نيست، بلكه قسمتى از شخصيّت ما را تشكيل مى دهد.

ايرادات نظريه فلاسفه جديد

[1- فقدان دليل

1- نمى توان انكار كرد كه عقيده به وحجود يك شخصيّت دوم براى انسان به نام شعور نا آگاه، گر چه هنوز از نظر علمى دوران كودكى خود را سپرى مى كند و نقاط مبهم و نا شناخته فراوانى دارد، ولى امروزه اصل وجود چنين شخصيتى جزا مسلمات علمى شمرده مى شود و قرائن مختلفى نيز آن را تأييد مى كند. بنابراين ما در اصل وجود اين شخصيّت نامرئى بحثى نداريم. بحث ما در اين است كه هيچ گونه دليلى مبنى بر تطبيق مسئله وحى بر موضوع شعور ناآگاه وجود ندارد. شايد كسانى كه مسئله وحى را به كمك اين نظريه، تفسير كرد و

ص: 181

گفت: «وحى همان تجلى شخصيّت نامرئى و ظهور شعور نا آگاه پيامبران است.»

به عبارت ديگر: دانشمندان علوم طبيعى سعى دارند تمام محتويات فكر انسانى را با كشفيات علوم طبيعى تطبيق دهند و همه را از طريق اكتشافات علمى توجيه كنند، حتى رابطه پيامبران را با مبدأ جهان هستى مى خواهند طورى تفسير نمايند كه با كشفيات علمى امروز بسازد، يعنى از تظر مسلمات علمى روز، امرى ممكن و بلا مانع باشد.

در حقيقت آنها مى خواهند بگويند: اگر يك عالم طبيعى هم بخواهد غير معلومات خود را ناديده بگريد و تنها از دريچه علوم طبيعى و تجربى به مسئله وحى بنگرد، باز هم مى تواند آن را بپذيرد، زيرا در علم امروز موضوعى به نام شعور نا آگاه ديده مى شود كه ممكن است با مسئله وحى تطبيق كند، ولى آيا حتماً وحى، همان تجلى شعور نا آگاه است و غير از آن نيست؟ اين موضوع- هيچ گونه دليلى ندارد و احتمالى بيش نيست.

بنابراين به فرض اينكه نظريه دانشمندان جديد درباره وحى هيچ اشكال ديگرى نداشته باشد؛ اين ايراد را دارد كه فقط امكان و احتمال مطلب را ثابت مى كند.

[2- اصرار بى مورد!]

اين چه اصرارى است كه بايد تمام حقايق جهان و محتويات فكر انسانى را تنها با همين معلومات تجربى فعلى تفسير كنيم؟ وقتى ما مى دانيم كه حقايق اسرار اين جهان، منحصر به همين كشفيات علمى

ص: 182

امروز نست 7 و آنچه را كه مى دانيم در برابر آنچه را كه نمى دانيم، به منزله قطره كوچكى در برابر يك اقيانوس عظيم يا همچون يك برگ از كتاب فوق العاده قطورى است؛ اين اصرار و پافشارى، بسيار بى مورد است.

اين عمل درست به آن مى ماند كه زنبور عسل بخواهد با همان معلومات محدود خود، حركت موشك هاى كيهان پيماى بشر را توجيه و تفسير كند! آيا چنين حقى به او مى دهد؟

در گذشته هم گفتيم كه ما در همين مطالعات ساده روزانه خود، درك ها و احساساتى در جهان حيوانات مشاهده مى كنيم كه به راستى با اصول علمى امروز، قابل فهم نيست و با صراحت بايد گفت كه: ما از تفسير آن عاجز هستيم. به عنوان نمونه: الف) چرا و چگونه حيوانات مدتى قبل از وقوع زلزله و پيش از ثبت علائم متوسط زلزله سهج هاى دقيق ما با خبر مى شوند و عكس العمل هاى عجيبى از خود نشان مى دهند؟!

ب) چرا پرندگان مهاجر در مسافرت هاى ساليانه خود- كه شايد هفته ها و ماه ها به طول مى انجامد و از قاره اى به قاره ديگر مهاجرت مى كنند- در پيدا كردن جهات و خط سير واقعى خود دچار اشتباه نمى شوند و راه را كاملًا درست طى مى كنند، در حالى كه ما انسان هاى با هوش، بدون راهنما، قطب نما و يا وسايل جهات يابى راه را گم مى كنيم؟!

ج) چرا هنگامى كه بسيارى از حيوانات چشم بسته را به نقطه دور دستى- كه هرگز به آنجا نرفته اند- مى بريم و رها مى كنيم، به منزل

ص: 183

اصلى خود باز مى گردند؟

اينها و مانند اينها، سؤالاتى است كه هنوز علم پاسخ صريح و روشنى براى آن نيافته است، وقتى براى يافتن تفسير علمى اين گونه درك ها و احساسات، در جهان حيوانات 8 دچار اشكال شويم، نبايد اصرار داشته باشيم كه مسئله پيچيده وحى- كه يك رابطه مرموز با جهان ماوراء طبيعت است- با كشفياتى كه تا امروز در علوم تجربى شده است تطبيق كند.

3- سازگار نبودن با سخنان پيامبران

علاوه بر مه اينها، توجيه وحى از طريق شعور نا آگاه با اظهارات پيامبران و كتاب هاى آسمانى سازگار نيست و هرگز پيروان اديان را قانع نمى كند؛ زيرا نخستين نتيجه اين توجيه اين است كه: وحى رابطه خاصى با مبأ جهان هستى نيست، و درك پيامبران نسبت به مسائلى كه به آنها وحى مى شده، مغايرتى با طرز درك ما- نسبت به مسائلى كه از ضمير مخفى و شعور نا آگاه ما سرچشمه مى گيرد- ندارد، جز اينكه آنها در اين جهت قوى تر و نيرومندتر از ما بوده اند.

هر كسى كه كم ترين آشنايى با سخنان، تعليمات پيامبران و كتب آسمانى آنها داشته باشد، مى داند كه آنها وحى را به صورت يك نوغ رابطه مخصوص با مبدأ جهان هستى و مغاير با روابط فكرى و عقلى ديگر معرفى نموده اند. بنابراين ميان اظهارات آنها و فلاسفه جديد مناسبتى وجود ندارد.

ديگر اينكه: در مسائلى كه از طريق شعور نا آگاه به انسان القاء مى شود، امكان هر گونه اشتباهى وجود دارد، زيرا شعور نا آگاه مانند

ص: 184

شعور ظاهر مصونيت از اشتباه و خطا ندارد. تنها تفاوت ميان اين دو، در محدوديت، توسعه منطقه نفوذ و فعاليت آنهاست، در حالى كه خطا ندارد، تنها تفاوت ميان اين دو، در محدوديت، توسعه منطقه نفوذ و فعاليت آنهاست، در حالى كه خطا و اشتباه در مسائلى كه از طريق وحى به پيامبران القاء مى شده وجود ندارد(1) نتيجه اينكه:

توجيه مزبور براى حقيقت وحى نه تنها دليل ندارد بلكه با گفته خود (انبيا نيز سازگار نيست). پس چه بهتر كه اين مسئله را نيز در رديف مسائل بى شمارى قرار دهيم كه علم هنوز نتوانسته پرده از روى آن بردارد و تنها از وحى به عنوان يك رابطه مرموز ياد كنيم.

4- آيا وحى همان نبوغ فكرى است؟

در بين گفت و گوهايى كه از فلاسفه جديد و قديم در پيرامون مسئله پيچيده وحى نقل كرديم، اين مطلب خود نمايى مى كرد كه بسيارى از آنها وحى را به گونه اى تفسير كرده اند كه بازگشت به يك نوغ نبوغ فكرى مى كند.

گر چه بيشتر آنها اين موضوع را با صراحت بيان نكرده و در يك لباس خاص فلسفى پيچيده اند، ولى در حقيقت همان راهى را تعقيب كرده اند كه امروز در گفتگوهاى بعضى با صراحت ادا مى شود و آن اينكه: «پيامبران بزرگ، نوابغى بودن كه براى اصلاح جهان بشريت قيام كردند، طرح هايى ريختند و احكام و دستورهايى تشريح نمودند!»


1- توضيح بيشتر اين سخن در بحث معصوم بودن پيامبران خواهد آمد

ص: 185

البته منظور آنها از نبوغ چيزى جز هوش و فكر فوق العاده خارج از حدود معمولى نيست و از اين رو بايد گفت: پيامبران در نظر آنها در رديف دانشمندان و فلاسفه بزرگ جهان بوده اند، با اين تفاوت كه آنها براى اصلاح اجتماع انسانى، روش خاصى را انتخاب كردند كه ديگر دانشمندان انتخاب ننمودند، زيرا اين روش را مؤثرتر تشخسص داده بودند!

اين طرز تفكر- آن هم با اين صراحت- بيشتر به طرز تفكر فلاسفه مادى شبيه است كه اصرار دارند همه چيز را طبق اصول مادى گرى تفسر كنند، اگر چه كمترين تناسبى هم با آن نداشته باشد. آنهايى كه از دريچه ماترياليس به همه چيز نگاه مى كنند چاره اى جز اين ندارند كه چنين فكر كنند.

ولى بديهى است كه طرف صحبت ما از بحث وحى آنها نيستند، زيرا ما در اين بحث توحيد و خداشناسى گذاشته ايم و با دليئل محكم و متكى به آخرين نظرات علمى، با آن مبدأ بزرگ جهان هستى آشنا شده ايم. ما در اين بحث و آنچه مربوط به پيامبران خداست با مادى ها رو ره رو نيستيم، بلكه با دانشمندان و متفكرانى كه همه در قبول اصل توحيد با ما شريك هستند گفت و گو مى كنيم.

ما ديگر مجبور نيستيم تا از دريچه چشم تنگ ماترياليسم به همه چيز نگاه كنيم و الزامى نداريم كه اين اصول خشك و جامه را مقياس سنجش، براى تمام پيده ها قرار دهيم.

نكته قابل توجه اينحاست كه اگر مادى ها براى وحى چنين تفسيرى انتخاب كنند، جاى تعجب نيست، آنها مجبورند همه چيز را

ص: 186

با مقياس عقيده خود بسنجند و پيامبران را گروهى نوابغ و وحى را يك نوغ نبوغ فكرى بدانند، ولى تعجب آور اين است كه ممكن است فلاسفه الهى و خداپرستان جهان، تحت تأثير چنين منطقى قرار گيرند و وحى را به گونه اى تفسير نمايند كه روح آن مطابق طرز فكر ماده ها باشد، همانطور كه نمونه آن را در ميان نظرات فلاسفه قديم و جديد ديديم. اما از بحث هاى سابق روشن شد كه نه تنها وحى نوع درك خاص و رابطه مخصوصى با مبدأ جهان آفرينش است كه با ادراكات معمولى ما تفاوت بسيار دارد بلكه وجود يك چنين ادراك و رابطه اى در يم بشر عالى جاى تعجب نيست، زيرا در ميان جاندارانى كه به مراتب پايين تر از جهان انسانيت هستند، اداركاتى ديده مى شود كه براى ما به هيچ وجه قابل فرم نيست.

در هر حال كسانى كه وحى را يك نوع نبوغ فكرى و انبيا را گروهى نوابغ معرفى مى كنند دو دسته اند:

الف) مادى ها

ب) كسانى كه تحت تأثير منطق مادى ها واقع شده اند و ميل دارند همه چيز را حتى مسائل مربوط به متافيزيك و ماوراء الطبيعه با اصول موجود در علوم طبيعى و روانشناس امروز توجيه كنند.

در هر صورت، اين گفتار نيز از چند جهت قابل ايراد است:

1- هيچ گونه ذليلى براى اثبات صحّت اين تفسير (وحى عبارت است از: نبوغ فكرى) وجود ندارد.

2- هيچ دليلى براى اثبات محال بودن وحى- به آن صورتى كه در بالا و در سخنان كذشته توضيح داده شد موجود نيست.

ص: 187

3- كسانى كه وحى را چنين تفسير كرده اند، در برابر اعجاز پيامبران- كه وجود چنين رابطه مرموزى را با آفريدگار جهان و عالم ماوراء طبيعت اثبات مى كنند- هيچ گونه جوابى ندارند، زيرا اعجاز و ساير دلائلى كه براى شناسايى صدق گفتار پيامبران گفته شد، همگى حاكى از اين است كه ميان پيامبران و آفريدگار جهان، يك نوغ رابطه مرموز- كه غير از تفكرات معمولى، علم، دانش و نبوغ انسان است- وجود داشته است.

توضيحات

1- وحى در لغت به مهنى صداى آهسته و يا چيزى را آهسته به كسى گفتن است و گاهى نيز به معنى اشاره مى آيد. امير مؤمنان على (عليه السلام) در پاسخ مشخصى كه از لفظ وحى سؤال نمود، آن را به هفت قسم تفسيم نمود:

الف) وحى رسالت و نبوت

«انّا أوحينا اليك كما أوحينا الى نوح و النّبييّن من بعده و أوحينا الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الأسباط و عيسى و أيّوب و يونس و هرون و سليمان و آتينا داود زبوراً» (نساء/ 163)

ب) وحى به معنى الهام

«و أوحى ربّك الى النّحل أن اتّخذى من الجبال بيوتاً و من الشجر و مما يعرشون (نحل/ 68)

ج) وحى به معنى اشاره

«فخرج على قومه من المحراب فأوحى اليهم أن سبّحوا بكرة و عيسيا» (مريم/ 11)

ص: 188

د) وحى به معنى تقدير

«... و أوحى فى كلّ سماء أمرها ...» (فصلت/ 12)

ه) وحى به معنى امر

«و اذا أوحيت الى الحوارييّن أن آمنوا بى و برسولى قالوا آمنّا و اشهد بأننّا مسلمون (مائده/ 111)

و) وحى به معنى كذب

«و كذالك جعلنا لكلّ نبيّى عدوّاً شياطين الأنس و الجنّ يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غروراً ...» (انعام/ 112)

ز) «جعلنا هم أئمّة يهدون بأمرنا و أوحينا اليهم فعل الخيثرات و اقام الصّلواة و ايتاء الزّكواة و كانوا لنا عابدين (انبيا/ 73) (بحار الانوار؛ ج 19، باب 128، ص 98.)

از مجموع موارد استعمال كلمه وحى، مى توان گفت، وحى پروردگار به دو صورت انجام مى گيرد:

الف) وحى تكوينى

وحى تكوينى در حقيقت همان صفات، غرايز و استعدادهاى درونى است كه خداوند در نهاد موجودات قرار داده. وحى فرستادن به زنبور عسل، همان تكوين غرايز درونى او است. البته به كار بردن كلمه وحى در اين موارد، يك نوغ تشبيه و مجاز است، زيرا خلقت مرموز و اسرار درونى موجودات به صداى آرام تشبيه شده است.

ب) وحى تشريعى

وحى تشريعى همان است كه بر پيغمبران فرستاده مى شده و رابطه خاصى پيغمبران با مبدأ آفرينش بوده و به وسيله آن حقايق را

ص: 189

دريافت مى داشتند.

امكان حصول اين نوع وحى- كه مورد بحث ما مى باشد- براى كسى كه خداوند او را مورد عنايت قرار داده چيزى نيست كه ادراك آن براى عقل مشكل باشد. بعضى از دانشمندان علوم جديد كه خيال مى كنند تمام حقايق جهان را مى توان با معلومات تجربى تفسير نزد، وحى را يك نوغ تجلى شعور باطن و يا وجدان نا آگاه پنداشته اند! ولى حقيقت اين است كه اسرار جهان منحصر به كشفيات امروز نيست. بسيارى از مسائل وجود دارد كه هنوز علم نتوانسته است به آنها پاسخ صريح و روشن بدهد و مسئله وحى نيز يكى از آنها است.

توجيه وحى از راه شعور نا آگاه با اظهارات پيامبران و كتاب هاى آسمانى سازگار نيست، زيرا نتيجه آن توجيه اين مى شود كه: درك پيغمبران نيست به مسائلى كه به آنان وحى مى شده با درك ما نسبت به مسائلى كه از طريق تجلى شعور باطن سرچشمه مى گيرد، مغايرتى ندارد، به غير از آنكه آنان در اينجهت نيرومندتر بوده اند! حال آنكه پيغمبران، وحى را به صورت يك رابطه مخصوص با مبدأ هستى و مغاير با روابط فكرى و علمى ديگر، معرفى كرده اند. (در داخل متن اصلى شرح مفصل اين مطلب آمده است.)

2- در اينجا براى اطلاع بيشتر به چند نمونه از عجائب شعور و حواس حيوانات اشاره مى كنيم:

الف) يك نوع از عنكبوت هاى آبى، لانه كروى شبيه توپ از تارهاى خود مى سازند و آن را به جسمى بسته و در زير آب مى اندازند؛ سپس خود بر سطح آب آمده، موهاى زير شكم خود را پر

ص: 190

از هوا مى كنند و دوباره به زير لانه رفته، هوا را در آن مى دمند (در واقع آن را باد مى كنند) و آنقدر اين عمل تكرار مى شود تا لانها او مثل توپ باد كرده مى شود، آن وقت در اين لانه تخم مى گذارند و بچه هاى خود را بزرگ مى كنند به اين وسيله آنها را از خطرات هوايى محفوظ مى دارند، لازمه اين عمل عنكبوت، يك سلسله اقدامات دقيق علمى- از نساجى و مهندسى گرفته تا ساختمان و عمليات دريايى- مى باشد!

ب) ماهى آزاد سال ها در دريا زيست مى كند و سپس به رود خانه اى كه از آنجا به دريا آمده بر مى گردد، عجيب تر آنكه از حاشيه رودخانه بالا رفته و به نهرى مى رود كه در آن متولد شده است، ماهى آزاد فقط به تبعيت از شعور باطنى خود به محل نشو نماى خود مى رود. به نظر شما چه حسى سبب مى شود كه اين حيوانات اين طور دقيق و قطعى به وطن خود برگردند؟!

عجيب تر از ماهى آزاد قضيه مار ماهى است. اين حيوانات عجيب همين كه به مرحله رشد رسيدند، در هر گوشه عالم كه باشند، به طرف جنوب جزاير برمودا حركت مى كنند و در ژرفاى اقيانوس، تخم مى گذارند و در همانجا مى ميرند. مار ماهى ها كه از اروپا مى آيند مى بايد هزاران كيلومتر را در دريا بپيمايند تا به اين نقطه برسند.

بچه مار ماهى ها كه هنگام تولد از هيچ كجاى عالم، خبرى ندارند و فقط خود را در اقيانوس بى كران ديده اند، مراجعن به وطن اصلى خود را آغاز مى كنند و پس از عبور از درياهاى گوناگون، غلبه بر طوفان ها، امواج و جزر و مدها دوباره به همان رودخانه يا بركه اى كه

ص: 191

والدين آنها از آنجا آمده اند بر مى گردند. ما راهى هاى جوان پس از رسيدن به وطن اصلى، در آنجا رشد مى كنند و چون به رشد كامل رسيدند، بر طبق همان قوانين مرموز و لاينحل به نزديكى جزاير برمودا بر مى گردند و اين گردش را از سر مى گيرند. اين حس جهت يابى و بازگشت به وطن از كجا سرچشمه گرفته است؟ تا كنون هيچ مار ماهى اروپايى هم در سواحل آمريكا شكار نشده است، بلكه هر نژادى به وطن خود بازگشته است! ج) اگر پروانه ماده اى را در كنار پنجره اتاقتان بگذاريد، علايم خفيفى از خود پخش مى كند؛ پروانه نر از مسافتى بسيار دور- كه انسان مشكل مى تواند باور كند- اين علايم را مى گيرد و جواب آن را يم فرستد و شما هم هر چه بيشتر سعى كنيد تا اختلافى در اين خبر گزارى ايجاد كنيد، محال است موفق شويد! آيا اين موجود ضعيف دستگاه فرستنده با خود دارد يا پروانه نر در كنار شاخك هاى خود دستگاه گيرنده دارد؟

3- شب پره يا خفاش از لحاظ اينكه داراى پستا است، بچه خود را در شكم حمل مى كند و از پستانش شير مى دهد، جزء طبقه پستانداران است و از جهت اينكه با بالهاى مخصوص خود پرواز مى كند، به پرندگان شبيه است.

يكى از عجايب خلقت اين حيوان آنست كه در برابر نور خورشيد، سخت ناتوان مى باشد و به همين جهت شب ها به فعاليت و تحصيل روزى مى پردازد و روزها در گوشه لانه خود خزيده و در انتظار فرا رسيدن شب مى ماند.

دانشمندان با تجربه هاى دقيقى پى برده اند كه ديدن خفاش به

ص: 192

وسيله چشم نيست بلكه در گوش اين حيوان دستگاهى است كه به وسيله آن اشياء را تشخيص مى دهد. يكى از جانور شناسان، چشم چند خفاش را در آورد و آنها در محل هايى كه داراى ديوارهاى زيادى بود رها كرد، ديد آنها نزديك هر مانعى كه مى رسند ناگهان مانند خفاش سالم بر مى گردند و از برخورد به مانع خوددارى مى كنند!

خفاش هر بار يك يا دو بچه مى زايد و شب ها كه به شكار حشرات مى رود، بچه هاى خود را نيز همراه خود مى برد. به اين ترتيب كه بچه زير شكم او مى چسبد و خفاش در عين حال كه آن را نگاه داشته به پرواز در مى آيد.

4- در فيزيك سخن از امواجى به ميان مى آيد به نام امواج ماوراء صوت اين امواج همان امواجى هستند كه تناوب و طول آنها به قدرى زياد است كه گوش انسان قادر به درك آن نيست و به همين جهت آن را ماوراء صوت مى نامند.

هنگامى كه چنين امواجى را به وسيله يك فرستنده قوى، در فضا ايجاد مى كنند، اين امواج همچنان به پيش مى رود تا به مانعى برخورد كند، سپس منعكس مى شود و به سوى مبدأ خود باز مى گردد، به اين ترتيب با محاسبه زمان بازگشت اين امواج و كيفيت آن، مى توان محل و فاصله آن مانع را نيز حساب كرد.

هواپيماهاى بدون خلبان نيز به وسيله دستگاه رادار هدايت مى شوند تا به هر مقصدى كه بخواهند بفرستند و نيز در پيدا كردن هواپيماهاى دشمن از آنها استفاده مى كنند. كشتى ها نيز در هنگام حركت شبانه براى آگاهى از نزديك شدن ساحل يا كشتى ديگر از

ص: 193

رادار استفاده مى كنند.

5- كرسى موريس در كتاب خود تحت عنوان قوه تخيل يكى از مهم ترين مواهبى است كه به انسان اعطا شده است. انسان با اين قوه مى تواند فورى به هر كجا كه دوست داشته باشد سفر كند. خطيبى زبردست مى تواند مستمعين خود را در عالم تخيل، همراه خود ببرد .... قوه تخيل در اطفال، سر منشاء بسيارى از خوشى ها و مسرات آنها است و كودكان در مواقع بازى، تخيل خود را آزادانه به كار مى اندازند ....

قوه تخيل با قوه روحانى نزديكى و مشابهت كامل دارد و اگر روح ما جاودانى و سرمدى است، قوه تخيل ما نيز همچنان ازلى و ابدى خواهد بود ...»

(راز آفرينش انسان، ترجمه محمد سعيدى، ص 138)

6- نام افلاك نه گانه به ترتيب چنين است: فلك قمر، فلك عطارد، فلك زهره، فلك آفتاب، فلك مريخ، فلك مشترى، فلك زحد، فلك ثوابت و فلك اطلس يا فلك الافلاك!

7- به قول يمى از دانشمندان معاصر، علت اساسى اين اصرار بى مورد اين است كه: اروپايى ها مى خواهند مسئله وحى را از طريقگ مسائل عمومى زندگى عادى بشرى حل كنند. آنها به طور عمد، خصزصيات الهى بودن وحى را انكار مى كنند، در حالى كه مى بينند كه افكار و آيين هاى بشرى، مظهر تنازع و تفرقه و مشمول تأثير و تحولى بر حسب زمان و مكان است، اما انبيا، مظهر وحدت و منادى لا نفرق بين احد من رسله هستند و بنابراين بايد آنها را مرتبط وناشى از

ص: 194

مبدأ مشترك واحدى دانست كه مستقل از قيد زمان و مكان است.

8- كرسى موريس تحت عنوان شعور حيوانى پس از ذكر مثال هايى در مورد حيوانات مختفل مى نويسد: «راجع به عجايب حواس و شعور حيوانى- كه ماوراء اطلاعات كنونى ماست- صفحات بسيارى مى توان نگاشت، اما از همين چند مثال به خوبى آشكار مى شود كه، ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم و بسيارى مسائل نداشته هست كه بايد در آينده آنها را بياموزيم ....

هر قدرتى كه حيوانات دارند و ما فاقد آن هستيم، وسيله اى است كه نبوغ و قوّه خلّاقه ما را بر انگيزد و تا زمانى كه چنان قدرتى براى خويش تحصيل نكرده ايم و معلوم است كه هنوز اطلاعات ما درباره آن ناقص مى باشد، ما هنوز كيفيت شعور حيوانى را نمى دانيم و تا اطلاعات ناقصى كه در دست داريم نمى توانيم اظهار نظر جامعى درباره آن بكنيم و تا زمانى كه از حواس تمام مخلوقات زمين بى بهره ايم نخواهيم توانست در خصوص مناسبات حقيقى قوانين طبيعت يا درباره حيات ازلى، عقيده جامع و كاملى داشته باشيم ...»

سپس بحث خود را با جملات زير خاتمه مى دهد: «وقتى درباره فضاى نامتناهى، زمان بى سر و ته، نيروى شگرفى كه در درون هسته اتم ذخيره شده، عوالم نا محدودى كه منظومه هاى بى شمار و سيارات و ثوابت بى حساب در آن شناوند، قدرت تشعشع سيارات، قوه جاذبه زمين و قوانين ديگرى كه نظام عالم بسته به وجود آنست مى انديشيم، آن وقت در حقارت وجود خود و نقصان دانش خويش پى مى بريم. بايد بشريت چه راه هاى طولانى ديگرى را بپيمايد تا به

ص: 195

وجود عقل كل و حمت بالغه پى ببرد و در طريق عالى ترين قواعد و قوانين معنوى سالك شود. (راز آفرينش انسان، ص 88)

بخش پنجم: امتيازات پيامبران

اشاره

1- معصوم بودن (مصونيت از گناه و خطا)

2- علم و دانش كافى

3- منزه بودن از عيوب تنفرآميز جسمى

ص: 196

ص: 197

امتيازات پيامبران

از آنجا كه وظيفه پيامبران، يك وظيفه فوق العاده سنگين، مهم و پر مسئوليت است، شرايط آن هم به همان نسبت، سنگين و پر اهميت مى باشد. چه وظيفه اى از اين سنگين تر كه كسى بخواهد رهبر روح و جسم و مدير و مدبّر اجتاع انسانى باشد؟ آيااحراز چنين مقام حساسى، بدون داشتن يك سلسله امتيازات روحى و جسمى ممكن است؟ از ميان آه همه شرايط و امتيازات لازم، جهت احراز اين مقام، سه موضوع- كه در حقيقت سه ركن اساسى اين منصب بزرگ محسوب مى شوند- بيش از همه اهميت دارند.

الف) معصوم بودن. (مصونيت از گناه و خط.)

ب) علم و دانش كافى.

ج) منزه بودن از عيوب تنفرآميز جسمى.

كه بايد هر يك از اينها به طور جداگانه و با دلائل كافى، مورد بحث قرار گيرد.

1- معصوم بودن (مصونيت از گناه و خطا)

اشاره

عصمت چيست؟

ص: 198

اين موضوع، نخستين بحثى است كه در مورد صفات پيامبران، جلب توجه مى كند. عصمت عبارت است از: يك نيروى درونى كه دارنده آن را از هر گونه گناه و خطا باز مى دارد. به اين ترتيب، عصمت بر دو نوع است:

1- مصونيت از گناه.

2- مصونيت از خطا و اشتباه.

گر چه در اين مورد، بسيارى از علماى كلام (دانشمندان بحث عقايد و مذاهب) و بعضى از فلاسفه، استدلالات اين دو نوع را به هم آميخته اند، ولى چنانكه خواهيم ديد، اين كار صحيح نيست و بايد هر يك را جداگانه مورد بحث قرار دهيم.

اختلاف عقايد در عصمت انبيا

در ميان پيروان اديان، در مورد ازوم عصمت پيامبران، اختلاف نظرهاى غير قابل انكارى وجود داردج و از آنجا كه توجه به نقاط مورد اختلاف، به درك استدلالات آينده، كمك مى كند، خوب است به عنوان نمونه، نظرات فرق مختلف مسلمانان جهان را- كه ديگران در پيرامون اين مسئله بحث كرده اند- به طور اختصار يادآور شويم.

1- آيا بايد پيامبر از تمام گناهان معصوم باشد؟

تمام فرق مسلمانان متفّقند كه بايدپيامبر از كفر معصوم باشد(1) ولى جمعى از اخباريين اهل تسنن، ساير گناهان- حتى گناهان كبيره


1- به جز از بعضى از خوارج كه گناه بر انبياء تجويز مى كنند و هر گناهى را هم كفرمى دانند! البته نبايد اين گروه را به حساب مسلمانان و فرق آنان گذارد

ص: 199

عمدى- را منافى مقام نبوت نمى دانند!

گروهى ديگر نيز كه معتقدند ارتكاب گناهان كبيره، مضّر مقام نبوت است و بايد پيامبر از اين نوع گناهانمعصوم و مصون باشد، عقيده دارند كه ارتكاب گناهان صغيره،(1) به شرط اينكه نشانه پستى و خفت و خوارى (2) انجام دهنده آن نباشد، منافى مقام نبوت نيست.

2- آيا بايد پيامبر از تمام گناهان عمدى و سهوى، معصوم باشد؟ يا تنها مصونيت از گناهان عمدى كافى است؟

بعضى معتقدند كه: ارلتكاب گناهان سهوى، مانع احراز مقام نبوت نيست.(3)

3- آيا بايد مصونيت از گناه، از آغاز تا پايان عمر باشد؟ يا بعد از مبعوث شدن به مقام نبوت؟(4)

در اين قسمت نيز از نظر زمان صدور گناه، اختلافاتى وجود دارد.

تنها گروهى كه معتقد به لزوم عصمت پيامبران- از نظر نوع، كيفيت، زمان، عمدى، سهوى، صغيره و يا كبيره- است، شيعه اماميّه مى باشد 1

[دلائل عصمت

اشاره

1- اين گروه، فرقه معزله مى باشند
2- به عنوان مثال: گناهى را كه نشانه پستى و موجب خفت مى دانند، سرقت اشياء بسيار ناچيز و كوچك( يك لقمه نان) مى باشد
3- ... و اشاعره تجويز نكنند تعمّد صغائر و كبائر را و تجويز كنند صغيره را سهواً.( اسرار الحكم، ص 403)
4- بسيارى از اهل سنت، عصمت را مخصوص بعد از بعت مى دانند

ص: 200

عصمت پيامبران را به چند طريق مى توان اثبات كرد.

الف) محكوميت عوامل گناه در وجود پيامبران
اشاره

هر گناهى كه از انسان سر مى زند، سرچشمه اش در وجود خود اوست.

اين سرچشمه بر دو نوع است:

1- عدم تشخيص زشتى عمل.

2- غلبه شهوت ها و هوس ها بر نيروى عقل و ادراك.

كسى كه دست به دزدى، قتل، شراب خوارى و يا قمار مى زند، يا به مفاسد اين اعمال، آشنايى كامل ندارد و يا مى داند، اما عقل و درك او در چنگال هوس هاى سركش او مغلوب است.

بنابراين علم به تنهايى براى ترك يك عمل نا پسند، زشت كافى نيست، بلكه علاوه بر اين، بايد انسان مسلط بر نفس، اعصاب و هوى و هوس هاى خود نيز باشد.

از اين بيان يك نتيجه روشن گرفته مى شود و آن اينكه: اگر كسى از مفاسد و زشتى تمام گناهان اطلاع كامل داشته باشد، به طور عادى محال است كه گناهى از او سر بزند.

شايد بپرسيد: چطور ممكن است كه انسان نه تنها هيچ گناهى نكند، بلكه فكر گناه را هم در مغز خود راه ندهد و ارتكاب گناه در باره او محال عادى باشد؟ (احتمال انجام چنين عملى در مورد او صفر باشد) آيا چنين چيزى امكان دارد؟

اگر تعجب نكنيد خواهيم گفت كه، خود شما هم در برابر پاره اى از كارهاى ناپسند، معصوم هستيد، يعنى احتمال ارتكاب آن در مورد

ص: 201

شما صفر است.

آرى شما هم معصوم هستيد، اما در موارد خاص و محدود! نه تنها شما، بلكه مردم بسيار ديگرى نيز در اين قسمت با شما شريكند، اگر باور نداريد، به چند مثال زير با دقت توجه فرماييد.

1- آيا هيچ آدم عاقلى حاضر مى شود خاكروبه و كثافات را بخورد؟! و يا قطعات آتش را با دست خود بردارد و در ميان دهان بگذارد؟! و يا اينكه در روز روشن لخت مادر زاد در كوچه و بازار ظاهر گردد؟

البته خواهيد گفت: نه و مسلماً اگر اين گونه كارها از انسان سر بزند، حتماً مبتلا به يك بيمارى روحى و اختلال مغزى شده است و گر نه هرگز آدم عاقل، دست به چنين اعمالى نمى زند.

از اين گذشته آيا مى توان باور كرد كا انسان عاقلى حتى به فكر خوردن آتش، خاكروبه، كثافات و مانند آن بيفتد؟

پاسخ اين س وال نيز منفى است، زيرا نه تنها اين اعمال از انسان با شعورى سر نمى زند، بلكه حتى فكر آن را هم در مغز خود نمى پروراند و اگر به عنوان مثال ببينيم كه يكى از دوستان ما- خداى نكرده- به فكر انجام چنين كارهايى افتاده و يا درباره آن گفت و گو مى كند- اگر چه هنوز عملى انجام نداده است- مى گوييم: بيچاره حالش خراب است و حتماً بايد او را نزد روان پزشك برد.

اينجاست كه مى توانيم اين حقيقت را مجسم كرده و بگوييم: تمام افراد عاقل و سالم در برابر اين بگونه كارها يك نوغ مصونيت (عصمت) دارند! زيرا «عصمت» چيزى نيست كه انسان داراى يك حالت درونى

ص: 202

باشد كه او را از انجام آنچنان عملى باز دارد كه ارتكاب آن، صورت محال عادى به خود بگيرد.

آيا خوردن آتش، خاكروبه و كثافات براى يك آدم با شعور و سالم محال عادى نيست؟

اما فراموش نكنيد كه در تمام اين مثال ها، عصمت و مصونيت، در يك دايره بسيار كوچكى است، (اين در مورد افراد عادى.)

2- يك پزشك هر قدر هم كه در امور مربوط به زندگى خود بى اعتنا باشد، عادتاً محال است از آبى بنوشد كه تمام لباس هاى بيماران گوناگون بيمارستان را در آن شسته اند و كانون انواع ميكروب هاست، در حالى كه ممكن است يك انسان او همه جا بى خبر، از آن آب بياشامد. يك شخصيّت معروف اجتماع، (وزير، وكيل، تاجرو ...) بر فرض اينكه منحرف هم باشد، عادتاً محال است به خاطر سرقت يك آفتابه، شبانه از ديوار خانه مردم بالا برود! اگر آنها افراد ناپاكى باشند، دست به كارهاى ديگرى مى زنند.

بر فرض اگر يك روحانى معروف و يا يك واعظ برجسته، انحرافى پيدا كند، عادتاً محال است كه وسط محراب يا بالاى منبر شراب خوارى و يا بد مستى كند.

به عبارت ساده: اين اشخاص در برابر اين كارها مصونيت دارند، در حالى كه همه مردم چنين نيستند، زيرا افرادى هم هستند كه تن به آفتابه دزدى، شراب خوارى علنى و يا بد مستى مى دهند!

قبلًا دانستيم كه هر گاه احتمال انجام كارى در مورد كسى صفر باشد و صدور آن عمل از او صورت محال عادى به خود بگيرد

ص: 203

مى توانيم نام آن را يك نوع عصمت بگذاريم.

جلوه مى كند، در حالى كه امكان دارد ديگران به آن آلوده شوند؟

پس از يك مطالعه دقيق به اين نتيجه مى رسيم كه: سه عالمل سبب مى شود كه انسان به كلى از ارتكاب عملى چشم بپوشد و نسبت به آن يك نوع مصونيت پيدا كند و حتى فكر آن را نيز در مغز خود راه ندهد.

آن سه عامل عبارتند از:

1- توجه به زشتى و مفاسد يك عمل.

2- بى ارزش بودن نتيجه آن عمل در برابر ضررهاى آن.

3- غلبه نيروى عقل بر شهوت ها و هوس ها.

مصونيت همه جانبه

در مثال هاى بالا، مصونيت در دايره بسيار محدودى بود. حال اگر كسى در برابر تمام گناهان، چنين حالتى را پيدا كند، يعنى به قدرى اطلاعات او وسيع و چشم عقل او واقع بين باشد كه به زشتى تمام اعمال ناپسند و مفاسد آنها توجه كامل داشته باشد، ايمان او به روز رستاخيز و پاداش اعمال به قدرى قوى و همّت او به قدرى عالى باشد كه خوشنودى خدا و پاكى و پاكدامنى را به هيچ چيز نفروشد و بداند كه لذت و منفعت اين گونه كارها بسيار سطحى و كم دوام و عواقب دردناك و شوم آنها بسيار طولانى و طاقت فرساست و همچنين تسلط او بر نفس خود به قدرى مى باشد كهخ هيجان انگيزترين صحنه ها نتواند زمان اعصاب او را از دست عقلش بيرون برد و هيچ عاملى نتواند پرده غفلت و بى خبرى بر درك و تشخيص صحيح او بيندازد، مسلماً چنين كسى در برابر تمام گناهان و

ص: 204

مفاسد، مصونيت همه جانبه دارد.

در مثال هاى بالا، مصونيت در دايره بسيار محدودى بود. حال اگر كسى در برابر تمام گناهان، چنين حالتى را پيدا كند، يعنى به قدرى اطلاعات او وسيع و چشم عقل او واقع بين باشد كه به زشتى تمام اعمال ناپسند و مفاسد آنها توجه كامل داشته باشد، ايمان او به روز رستاخيز و پاداش اعمال به قدرى قوى و همت او به قدرى عالى باشد كه خوشنودى خدا و؟ پاكى و پاكدامنى را به هيچ چيز نفروشد و بداند كه لذت و منفعت اين گونه كارها بسيار سطحى و كم دوام و عواقب دردناك و شوم آنها بسيار طولانى و طاقت فرساست و همچنين تسلط او بر نفس خود به قدرى مى باشد كهخ هيجان انگيزترين صحنه ها نتواند زمان اعصاب او را از دست عقلش بيرون برد و هيچ عاملى نتواند پرده غفلت و بى خبرى بر درك و تشخيص صحيح او بيندازد، مسلماً چنين كسى در برابر تمام گناهان و مفاسد، مصونيت همه جانبه دارد.

در مثال هاى بالا، مصونيت در دايره بسيار محدودى بود. حال اگر كسى در برابر تمام گناهان، چنين حالتى را پيدا كند، يعنى به قدرى

پيامبران در برابر تمامى گناهان، چنين حالتب را داشتند و سرچشمه آن نيز، علم، تقوى، ايمان و قدرت عقل و فكر آنهاست كه هوس هاى سركش را در برابر آنها رام كرده است.

همان طور كه آن آقاى پزشك در برابر آشاميدن آب آلوده، مصونيت دارد، پيامبران هم در مقابل ظلم، ستم، تجاوز به خقوق مردم، شراب، قمار، دروغ، تهمت، دزدى، خيانت و تمام گناهان

ص: 205

چنين حالتب را دارند.

بنابراين معصوم بودن پيامبران از تام گناهان، يك موضوع پيچيده، نا مفهوم و غير قابل تصور نيست، بلكه مطلبى بسيار روشن و قابل درك است، ولى به وجود آمدن چنين حالتب، نيازمند به مقدماتى است كه براى همه كس- جز آنهايى كه چنين موهبتى را از خدا دريافته اند- ميسر نيست.

بنابراين اگر مى گوييم: پيامبران معصومند، براى اين است كه عوامل گناه (1) در وجود آنها محكوم به شكست است. 2

ب) جلب اعتماد عمومى

بسيارى از دانشمندان بحث عقايد، براى اثبات لزوم عصمت در وجود پيامبران و امام، از اين راه وارد شده اند كه: اگر آنها معصوم نباشند، نمى توانند اعتماد مردم را به خود جلب كنند(2)

توضيح اينكه: مردم به طور فطرى در صورتى حاضرند به دستورهايى كه به آنها داده مى شود، عمل كنند كه به صحت و درستى آن كاملًا اطمينان داشته باشند، يعنى هر اندازه ايمان و اعتماد انسان،


1- عوامل گناه عبارتند از: الف) بى اطلاعى و جهل نسبت به مفاسد كارهاى بد. ب) ارزش لذات و منافع آنى در نظر انسان. ج) عدم توجه به عواقب شوم اعمال زشت. د) عدم تسلط بر نفس و محكوم بودن قدرت عقل در برابر نيروى شهوات، ..
2- و يجب فى النبى( صلى الله عليه و آله) العصمة ليحصل الوثوق فيحصل الغرض( محقق طوسى، شرح تجريد، ص 95.) 1

ص: 206

نسبت به دستور يا برنامه اى كم شود، به همان مقدار از ميزان علاقه او در عمل كردن به آن كاسته مى گردد. در مقابل هر اندازه ايمان و اعتماد بيشتر گردد، علاقه انسان به عمل كردن بيشتر خواهد شد.

به همين دليل ملاحظه مى كنيم كه دستور يك پزشك عمومى، آن قدر مورد توجه و عمل ما واقع نمى شود كه دستور يك هيئت چندين نفرى از پزشكان بسيار ماهر به همين جهت تصميم مى گيريم به چنين دستورى به طور جدى عمل كنيم، مگر اينكه موانع ديگرى پيش بيايد.

اين را نيز مى دانيم كه منظور از بعثت پيامبران، هدايت و تربيت نوغ بشر، در سايه يك سرى تعليمات و دستورهاى آسمانى است.

مطابق بيان فوق، مردم در صورتى اين دستورها را به كار خواهند بست و از جان و دل اطاعت خواهند نمود كه صد در صد به درستى و صحت آنها و اينكه از ناحيه مبدأ جهان آفرينش صادر شده است، ايمان پيدا كنند.

بديهى است كه اگر پيامبران معصوم نباشند، درباره آنها احتال دروغ، تحريف حقايق، پرده انداختن روى واقعيات به خاطر اغراض شخصى و ... مى رود و مسلماً با وجود چنين احتمالاتى، هرگز به گفتار و كردار آنها اطمينان پيدا نمى شود و هر قدر هم كه آدم هاى خوبى باشند وقتى داراى مقام عصمت نبودند، ممكن است در برابر مظاهر فريبنده دنياى مادى، پاى آنها بلغزد و اين عمل احتمال هميشه خاطر پيروان آنها را نگران و در گرفتن تصميم قاطع براى عمل مردد مى سازد.

ص: 207

اما هنگامى كه بدانند پيامبران خدا با يك نوع تأييد اهلى در برابر تمام گناهان مصونيت دارند و محال است دامانشان آلوده گناهان شود، به درستى سخنان آنها ايمان كامل پيدا مى كنند و هيچ عذر و بهانه اى براى سرپيچى ازدستورهاى آنان باقى نمى ماند.

اشكال

ممكن است كسانى به اين دليل ايراد بگيرند كه: تنها چيزى كه مى توان از اين دليل استفاده كرد، همانا مصونيت در برابر دروغ است، زيرا اگر پيامبر در برابر دروغ معصوم باشد، مردم مى توانند به گفته هاى او صد در صد ايمان پيدا كنند، اما در برابر ساير گناهان از اين دليل نمى توان استفاده كرد.

پاسخ

1- بيشتر گناهان لازم و ملزوم يكديگرند و به يكديگر دعوت يم كنند، مثلًا: كسى كه زبان خود را آلوده به دروغ مى كند، حتماً عللى دارد، يا به واسطه حبّ جاه و مقام است كه براى رسيدن به آن هزار گونه دروغ مى گويد يا پول پرست و شهوت راناست كه براى به دست آوردن ثروت سرشار از طريق نا مشروع و ارضاى شهوات خود دروغ مى گويد. گاهى حسد، سرچشمه دروغ مى شود و زمانى ترس بى جا از مردم. همچنين بسيار مى شود كه انسان مرتكب جنايتى مى شود و براى پوشاندن آن، ده ها دروغ ديگر مى گويد.

بنابراين دروغ يا هر گناه ديگر، علل مختلفى دارد و از طريق اين علل با گناهان ديگر رابطه نزديك پيدا مى كند. اين سات كه ما تفكيك ميان دروغ و ساير گناهان كار بسيار مشكلى است.

ص: 208

نتيجه اينكه: اگر كسى بخواهد در برابر گناه دروغ معصوم باشد، بايد از بيشتر و بلكه تمام گناهان، مصونيت داشته باشد، زيرا مفاسد و گناهان با يكديگر رابطه نزديك و پيوند نا گسستنى دارند.

2- به فرض اينكه عقلًا تفكيك دروغ از ساير گناهان ممكن باشد، براى افكار عمومى، هضم اين مطلب بسيار مشكل است. چگونه توده مردم مى توانند باور كنند كه كسى به هزار گونه ظلم، احجاف و خلافكارى آلوده باشد، اما اگر دنيا را به او بدهند كه يك دروغ بگويد، حاضر نشود؟! قبول چنين مطلبى بسيار دشوار است.

به همين دليل، هنگامى كه مى خواهند روحيه كسى را تشخيص دهند، چند عمل خوب و بد او را معرف وضع عمومى روحيه او قرار مى دهند و اگر گاهى در ميان افراد آلوده، گناهكار و فاسد، افرادى پيدا شوند كه از بعضى جهات اخلاقى، امتيازاتى داشته باشند، اعجاب و شگفتى از آنها ياد مى شود. حال اين طرز قضاوت درست است يا نه، مظلب ديگرى است، ولى منظور ما اين است كه چنين تفكيكى را- به فرض اينكه عقلًا امكان پذير باشد- افكار توده مردم آن را نمى پذيرد و در نتيجه، جلب اطمينان و اعتماد آنهااز اين راه ميسر نيست، زيرا يك عمل خلاف و زننده از يك رهبر- آن هم يك رهبر روحانى و معنوى- براى بد بين ساختن آنها كافى است.

نتيجه اينكه: براى جلب اعتماد عمومى صد در صد نسبت به پيامبران، راهى جز معصوم بودن آنها در برابر تمام گناهان نيست و خدايى كه آنها را براى اين منصب بزرگ برگزيده، اين موهبت را نيز به آنها داده است.

ص: 209

ج) بى نتيجه ماندن اهداف بعثت پيامبر در صورت معصوم نبودن

تربيت بيش از آنچه جنبه علمى دارد، جنبه عملى دارد، يعنى آن قدر كه طرز عمل و حالات و صفات مربى در افرادى كه تحت تربيت او قرار دارند مؤثر است، تذكرات و بيانات او اثر ندارد.

بايد مربى از راه عواطف و احساسات در درون قلب افراد نفوذ و در داخل وجود آنها تحول و انقلابى بر پا كند. نه تنها قانع كردن عقل با بيانات اخلاقى و استدلالات علمى كافى نيست، زيرا آنها تنها مى توانند زمينه مساعدى براى انقلاب روحى فراهم سازند و تنها عوامل اصيل انقلاب، نفوذ در درون وحود افراد از طريق عواطف و احساسات آنهاست.

اين اخلاق، صفات و رفتار مربى است كه پايه اصلى تربيت را تشكيل مى دهد، نه گفته هاى و سخنرانى هاى پر آب و تاب او! گر چه آن هم به نوبه خود مؤثر است.

يكى از دلايلى كه خداوند، پيامبران را از ميان قوم و ملت خود انتخاب مى كرده، همين است كه آنها بهتر مى توانند از راه عمل، در اعماق دل وحان ملت خويش نفوذ كنند، زيرا وقتى كه مردم وقتى كه مردم، خود را در شرايطى مشابه شرايط زندگى پيامبران ديدند، سبب مى شود كه طبق اصل محاكمات (1)- كه يكى از اصولمسلّم روانى است- خود را به


1- درباره اصل محاكمات به توضيحات شماره 13 بخض اول مراجعه شود

ص: 210

سرعت با وضع اخلاقى و عملى پيامبران تطبيق دهند.

اگر بنا بود پيامبران تنها از راه گفتار، منطق و استدلال در مردم نفوذ كنند، ديگر چه ازومى داشت كهاز ميان قوم و ملت خويش انتخاب شوند؟ بيگانگان هم مى توانستند چنين مأموريتى را به خوبى انحام دهند.

حال بينديشيد كه: اگر اين منصب بزرگ- كه عالى ترين مناصب روحانى، معنوى و اجتماعى است- يه عهده فردى گذارده شود كه او خود نيز آلوده به گناه است، در پرتگاه هاى اخلاقى قدم هايش مى لرزد، بر نفس خويش تسلط ندارد و هنوز اسر چنگال هوى و هوس است؛ آيا هرگز چنين كسى مى تواند نقش رهبرى اخلاقى و مربى نفوس انسان ها را داشته باشند؟!

آيا گفتار و سخنان چنين كسى- هر قدر هم حكيمانه و آسمانى باشد- مى تواند اثر عميق و ريشه دارى در دل ها بگذارد؟ البته كه خير.

چگونه ممكن است يك فرد ستمگر، مردم را به عدالت دعوت نمايد؟ و چگونه مى تواند آلوده قه گناه، مردم آلوده را از گناه پاك كند؟

آيا مردم نخواهند گفت: اگر اين شخص راست مى گويد كه فرستاده خداست، از ما بهخ خدا نزديك تر است، فرشته وحى را مى بيند و اسراى كه بر ما پوشيده است بر او آشكار است و اين سخنان، دستورهاى الهى است؛ پس چرا خودش عمل نمى كند؟ آيا با اين حال باور كردنى است كه او از طرف خدا باشد؟

خلاصه انحام يك گناه، نه تنها هدف مهم بعثت را- كه تربيت و

ص: 211

تكامل نفوس انسان هاست- بى نتيجه مى گذارد، بلكه مردم را در اصل دعوت پيامبران مردد مى سازد.

براى بر طرف شدن اين اشكالات، راهى جز اين نيست كه خداوند، فرستادگانش در برابر تمام گناهان بيمه كند، يعنى به قدرى به آنها قدرت ايمان، عقل و تسلط بر نفس و علم و دانش ببخشد كه در برابر همه گناهان مصونيت پيدا كنند.

اين مطلب را مى توانيم در قالب يك استدلال فلسفى بريزيم و بگوييم: «هر فعلى، شعاعى از وجود و هستى فاعل است و به همين جهت هرگز نمى تواند از فاعل قوى تر باشد، روى اين حساب، كسى كه خودش ازتمام جهات اخلاقى، روحى و عملى كامل نيست، محال است انسان كامل تربيت كند.» (دقت كنيد)

ارزيابى دلائل عصمت

1- دليل اول (محكوميت عوامل گناه در وجود پيامبران) تنها عصمت آنها را بعد از عصمت و نسبت به گناهان عمدى اثبات مى كند، زيرا امورى كه عوامل گناه را در هم مى شكنند (علم، ايمان، تسلط بر نفس و مانند آن) هنگام بعثت به حد كمال نهايى خود مى رسند. با مطالعه شرح دليل اول، اين حقيقت كاملًا روشن مى گردد. همچنان كه اختصاص اين دليل به گناهان عمدى نيز از آن معلوم مى شود.

2- دليل دوم (جلب اطمينان عمومى) مى تواند لزوم عصمت را نسبت به گناهان عمدى و سهوى در قبل و بعد از زمان بعثت اثبات كند، زيرا وجود يك سوء سابقه براى يك رهبر بزرگ آن هم يك روحانى- كافى است ه موقعيت او را در دل ها متزلزل سازد.

البته ممكن است كسى در آغاز جوانى گناهى كند و سپس توبه

ص: 212

نمايد و پس از سال ها در يك پست مهم مورد توجه واقع شود و مردم به او اعماد كنند، اما بايد تصديق كرد كه اين اعتماد يك اعتماد صد در صد و بدون دغدغه نيست، زيرا مردم مى گويند: اين آقا تا چند وقت پيش فلان كاره بوده، حالا آمده رهبر جمعيت شده!

بنابراين هر لحظه كه پيشينه بد او به خاطر مى آيد، خواه نا خواه يك نوع بد گمانى و سوء ظن در دل افراد ايجاد خواهد كرد، اما اگر هيچ افزش و گناهى از او سر نزده باشد، مى تواند از اعتماد كامل و صد در صد قطعى مردم برخوردار گردد و به اين دليل بايد پيامبران در تمام دوران زندگى معصوم باشند.

گر چه گناهان سهوى نيز اطمينان و اعتماد را به طور كلى سلب نمى كند، اما در تزلزل عقيده افراد نسبت به عامل آن مؤثر است. شما فرض كنيد كه يك شخصيّت برجسته سياسى، علمى و يا روحانى از روى اشتباه مرتكب قتل نفس شود، به طور مسلم در مدت كوتاهى وجاهت اجتماعى خود را به مقدار قابل توجهى از دست مى دهد.

خلاصه گر چه كسى كه مرتكب گناه سهوى شده، عقلًا مقصر نيست، اما خواه ناخواه عمل او يك اثر روانى در افكار توده مردم دارد و ايجاد تنفّر خواهد نمود. 3

3- دليل سوم (بى نتيجه ماندن هدف بعثت پيامبر در صورت معصوم نبودن) نيز مانند دليل اول است، يعنى موضوع عصمت از گناهان را بعد از بعثت اثبات مى كند و دلالت آن بر موضوع عصمت از گناهان سهوى نيز قابل بحث است.

اين بود خلاصه ارزيابى دلائل عصمت، ولى به طور كلى از

ص: 213

مجموع اين سه دليل مسئله عصمت نيز اثبات مى گردد.

مصونيت از خطا

اشاره

پيامبران نه تنها بايد از گناهان مصونيت داشته باشند، بلكه بايد از هر گونه خطا و اشتباهى در تشخيص مطالب، مصون باشند. دليلى كه مى توان براى اين قسمت اقامهكرد، همان دليل دوم (جلب اطمينان عمومى) و سوم (بى نتيجه ماندن هدف بعثت در صورت عدم عصمت) است.

توضيح اينكه: اگر از پيامبر اشتباه و خطايى سرزند از گفته ها و تعليمات او سلب اطمينان خواهد شد، زيرا اين خطا از سخ حالت خارج نيست.

1- خطا در تشخيص و تبليغ حقايق و تعليمات مذهبى.

به عنوان مثال: كار خوبى را بد و كار بدى را خوب تصور كند و همان طور مردم را تبليغ نمايد.

بديهى است اشتباه در اين قسمت، نه تنها اعتاد و اطمينان مردم را نسبت به گفته پيامبر و تعليمات او از بين مى برد، بلكه هدف بعثت را نيز بى نتيجه مى گذارد، زيرا هرگز تعليمات اشتباه نمى تواند هدف تربيت و اصلاح اجتماع را تأمين كند.

2- خطا در انجام وظايف

مثل اينكه: هنگام عمل، مرتكب اشتباهى شود، بى گناهى را به قتل برساند يا عبادتى را غلط انجام دهد. (اگر چه هنگام تبليغ درست گفته باشد.)

گر چه اشتباه در اين قسمت، به اهميت اشتباه در شماره يك

ص: 214

نيست، اما خواه ناخواه تأثير خود را در سلب اعتماد مردم، نسبت به ساير كارهاى پيامبر خواهد داشت، زيرا اين گونه فكر مى كنند كه:

وقتى پيامبر در اين مورد اشتباه مى كند، چه مانعى دارد تا در ساير موارد نيز شاتباه كند؟ به علاوه رفتار و كردار پيامبر، سر مشق بزرگى براى پيروان اوست، اگر پيامبر در عمل خود دچار اشتباه شود، اين عمل غلط ممكن است سر مشق غلطى براى مردم گردد و يا حداقل، بهانه و دستاويزى براى افراد آلوده و گناهكار و مغرض شود.

3- خطا در امور عادى روزانه.

گر چه اشتباه در اين قسمت از دو قسمت گذشته كم اهميت تر است، ولى از آنجا كه تفكيك مصونيت از اشتباه در موارد خاص (تبليغ رسالت و تعليم و تربيت مردم) از موارد ديگر (امور عادى) در نظر توده مردم بعيد و مشكل است، و همين امر سبب مى شود كه آنها نسبت به تمام گفتار و كردار پيامبر بد بين شودند.

به عبارت ديگر: اگر چه عقلًا مانعى ندارد كه كسى در قسمتى از كارها به خواست و اراده خداوند- از هر گونه لغزش و اشتباهى مصون باشد و در قسمت ديگر، اين مصونيت را نداشته باشد، اما ايم تفكيك از نظر طرز فكر توده مردم- همان مردمى كه بايد تحت تعليمات پيامبران قرار گيرند و تربيت شودن- كار مشكلى است.

مردم چنين فكر مى كنند كه: اگر اين شخص در كارهاى عادى و روزانه خود دچار اشتباه شود، چطور مى توان باور كرد كه در تشخيص مطالب پيچيده مربوط به مبدأ و معاد، اسرار جهان هستى، مقررات اجتماعى و اصول اخلاقى- كه ضامن سعادت بشر است- دچار

ص: 215

اشتباه نشود؟

بنابراين سرزدن اشتباه از پيامبر در اين گونه موضوعات ساده دليل روشنى بر امكان اشتباه او در آن موضوعات پيچيده و حساس تلقى مى شود و با اين وضع، اطمينان كاملى به درستى گفته هاى و تعليمات او پيدا نخواهد شد.

[اشكالات بحث عصمت

الف) معصوم بوذن افتخار نيست!

نخستيم اشكالى كه در بحث عصمت پيامبران به نظر بسيارى مى رسد اين است كه مى گويند: اين طور كه شما عصمت را تفسير يم كنيد، يك نيروى مرموز خدا دادى است كه به هر كس داده شود، در برابر هر نوع گناه و انحراف و خطا مصونيت پيدا مى كند، در حالى كه اين افتخار نيست، زيرا خدا به هر كس كه اين نيروى مرموز را بدهد، چنين حالى را پيدا خواهد كرد. مسلماً ما، شما و هر شخص ديگرى هم با داشتن چنين نيروى الهى، معصوم خواهيم شد. اگر به جانى ترين انسان روى زمين هم چنين نيرويى بدهند، از هر گونه گناه و خطا مصونيت پيدا خواهد كرد.

بنابراين ترك گناه براى پيامبران و امامان فصيلتى نيست، آنها به اراده خدا در برابر گناه بيمه شده اند و به همين دليل مزد و ثوابى هم لازم نيست به آنها داده شود! زيرا آنها نمى توانند گناه كنند تا ترك گناه براى آنها افتخارى باشد و اين درست مانند آن است كه سارقى را در يك سلول انفرادى قرار دهند و آن سارق نتواند سرقت كند، اين كه افتخارى نيست!

ص: 216

پاسخ

نه تنها اين ايراد متوجه اصل مسئله لزوم عصمت پيامبران نيست، بلكه متوجه مسئله فضيلت بودن عصمت است. كسانى كه چنين ايرادى را كرده اند، به درستى معنى عصمت و مصونيت پيامبران را از خطا، درك ننموده اند. آنها چنين پنداشته اند كه: مصونيت پيامبران از گناه و خطا و مانند مصونيت در برابر مالاريا، حصبه، وبا و مانند آن است كه با تزريق واكسن هاى مخصوص، چنين حالى در آنها پيدا مى شود و چه بخواهند و چه نخواهند اين حالت در وجود آنها هست.

اشتباه آنها در همين نكته است كه آنها عصمت را يك نوع مصونيت غير ارادى و غير اختيارى پنداشته اند، در حالى كه دقيقاً مطلب به عكس آن است، زيرا از بحث هايى كه درباره چگوهنگى عصمت شد، اين حقيقت روشن مى گردد.

توضيح اينكه: بر خلاف آنچه ايراد كنندگاه تصور كرده اند، عصمت پيامبران و پيشوايان بزرگ دين، يك حالت كاملًا ارادى و اختيارى است كه سر چشمه آن عقل، علم و ايمان آنهاست.

براى روشن شدن اين حقيقت لازم است مثال هاى گذشته را ياد آور شويم.

گفتيم: هرگز يك پزشك حاضر نيست آبى را كه مملو از انواع ميكرب ها مى باشد، بنوشد، زيرا عادتاً محال است به چنين كاريتتن در دهد؛ در حالى كه يك انسان بى اطلاع ممكن است جرعه هايى از آن را بنوشد!

امكان ندارد يك شخصيّت معروف، برجسته و محترم اجتماع، به

ص: 217

خاطر دزديدن يك آفتابه شبانه از ديوار خانه مردم بالا رود و اگر بر فرض چنين كارى از او سر زند، حكايت از بيمارى روحى او مى كند.

آيا آن آقاى پزشك و اين شخصيّت برجسته، به حكم اجبار و بدون اراده و اختيار، اين كارها را ترك مى كنند؟ و آيا آنها يك نوع مصونيت خالى از اراده در برابر اين اعمال دارند؟

آيا نوشيدن آن آب مملو از ميكر و دزديدن اين آفتابه، براى آقاى پزشك و كن شخصيّت معروف، محال ذاتى است؟ يعنى آنها اصلًا قدرت بر انحام اين كار ندارند؟!

بديهى است كه پاسخ تمام اين سئوال ها منفى است. آنها به خوبى مى توانند اين كارها را انجام دهند، ولى علم و دانش آنها، موقعيت آنها، ايمانى كه به خطر و پستى و بى ارزش بودن آن دارند، سد محكمى در برابر آنها ايجاد مى كند كه با توجه به آن، احتمال چنين اعمالث در مورد آنها صفر (محال عادى) خواهد بود، ولى نبايد فراموش كرد كه اين سد محكم، چيزى جز علم، دانش، ايمان و شخصيّت آنها نيست! آنها در برابر اين عمل و مانند آن مصونيت دارند و اين مصونيت به طور مسلم براى آنها فضيلت است، زيرا زاييده فضايل رونى (عم، دانش، ايمان و شخصيّت) آنهاست، گو اينكه ممكن است در برابر بسيارى از اعمال ناپسند ديگر، چنين مصونيتى را نداشته باشند.

حال اگر كسى پيدا شود كه ايمان او به قدرى قوى و علم و دانش و احاطه او به حقايق، اسرار جهان و عوامل خوشبختى و بد بختى انسان به قدرى وسيع و تسلط او بر هوى و هوس هاى خود به قدرى زياد باشد كه انجام تمام گناهان براى و حال نوشيدن آن آب مملو از

ص: 218

انواع ميكرب ها را براى آن آقاى پزشك داشته باشد؛ آيا اين فضيلت محسوب نمى شود؟!

اين همان مقام عظيم عصمت و مصونيت ازگناه است كه پيامبران و امامان آن را دارا مى باشند و سرچشمه اصلى آن، ايمان، علم و دانش، تسلط بر نفس، همت والا و فكر بلند آنهاست. آيا اين مصونيت، فضيلت نيست؟! و آيا آنها در اين امر اختيارى نمى توانند مرتكب گناه شوند؟!.

آنها مى توانند و قدرت دارند، اما هرگز از اين قدرت خود استفاده نمى كنند و اين بزرگ ترين افتخار و عالى ترين فضيلت است، 4

ب) معصوم بودن با «تقيه» سازگار نيست!

اشاره

ممكن است بعضى ايراد كنند و بگويند: شما كه معتقديد امام يا پيامبر در هنگام تقيه، مى تواند چيزى را بر خلاف واقع بگويد، نمى توانيد ادعا كنيد كه آنها از تمام گناهان معصوم هستند! مگر دروغ و خلاف واقع گفتن، جزء گناهان نيست؟

اگر آنها در برابر همه گناهان مصونيت دارند، نبايد در هيچ حال چيزى بر خلاف واقع بگويند.

خلاصه تجويز تقيه براى امام يا پيامبر- هر چند در موارد خاص- با اصل عصمت آنها از هر گناه و در هر حال سازش ندارد(1)


1- اين ايراد را مى توان از لابه لاى كلمات دانشمند معروف سنّى، فاضل قوشجى در شرح تجريد العقايد،

ص: 219

پاسخ يك اشتباه بزرگ در معنى تقيه

بايد در پاسخ اين ايراد، قبل از هر چيز، تقيه را از نظر شيعه، معنى كنيم، زيرا عدم اطلاع از معنى آن، سرچشمه اشتباهات فراوانى شده، در حالى كه تقيه يك موضوع ساده، عادى و همگانى است و در اين قسمت، شيعه با ديران هيچ تفاوتى ندارد. در واقع شيعه در اين باره چيز تازه اى نگفته و همان را مى گويد كه ساير فرق و تمام دنيا مى گويند، ولى ممكن است اسمى را كه بر آن گذاشته، تازگى داشته باشد.

قبلًا لازم مى دانيم اين نكته را ياد آور شويم كه آنچه را ما در اينجا درباره معنى تقيه مى گوييم، مطلبى است كه دانشمندان و بزرگان شيعه در آن اتفاق نظر دارند و چيزى نيست كه از خودمان يا نظر افراد معدودى باشد.

تقيه چيست؟

، مگر فرار از يك ضرر بزرگ تر و استقبال از ضرر كوچك تر در هنگامى كه امر ميان دو، داير شود.

توضيح اينكه: به طور كلى كارهايى را كه انسان انجام مى دهد، از سه حالت خارج نيست.

الف) صد در صد خوب (خير محض) است.

ب) صد در صد بد (شر محض) است.

ج) هم خوبى و هم بدى (خير آميخته به شر) دارد.

تكليف الف و ب روشن است عقل هر كس قضاوت مى كند كه بايد به سراغ الف رفت و از ب دورى كرد، اما در مورد ج چه بايد كرد؟

ص: 220

در اينجا نيز عقل هر كس يم گويد: بايد صلاح و فسادكار را سنجيد، اگر صلاح و فايده آن بيشتر باشد، بايد آن را انجام داد (ضرر كمتر را تحمل نمود.) و اگر ضرر و فسادش بيشتر است، بايد از آن صرف نظر كرد (بايد از منافع كم تر چشم پوشيد.) و اگر هر دو مساوى بودند، هم مى توان آنن را انحام داد و هم مى توان ترك كرد. اين يك تقسيم روشن و غير قابل ترديد است كه هر كس پيرو هر عقيده اى باشد، نمى تواند اين موضوع را انكار كند.

هر كس در زندگى روزانه خود از اين اصل پيروى مى كند، يعنى هر گاه سود و زيان او از نظر او اهميت بيشترى دارد، يعنى براى كسب منافع بيشتر، ضررهاى كم تر را استقبال مى كند، همان طور كه به خاطر دفع ضررهاى مهم تر از منافع كم تر چشم مى پوشد.

اگر كسى مبتلا به بيمارى آپانديست بشود(1) و جان خود را در معرض خطر ببيند، پس از مطالعه در اطراف و جوانب كار، خود را بر سر دو راهى مى بيند.

الف) تحمل درد و رنج طاقت فرسا و سپس چشم از جهان فرو بستن.

ب) تحمل درد و ناراحتى هاى موقت عمل جراحى و سر انجام بهبودى يافتن.

بديهى است هر آدم با شعورى، راه دوم را- كه راه عاقلانه اى است


1- آپانديس نام دنباله كوتاهى است كه در انتهاى روده كور قرار دارد و آپانديسيت نام مرضى است كه بر اثر التهاب آن به وجود مى آيد

ص: 221

- انتخاب مى كند.

امثال اين پيش آمد در زندگى روزانه ما فراوان است و همان طور كه گفته شد، بيشتر فعاليت هاى اجتماعى، جنبه هاى منفى و مثبت آميخته به هم دارد و سود و زيان در آن يافت مى شود و ما بايد هميشه سود بيشتر و ضرر كم تر را انتخاب كنيم.

تقيه هم با آن همه هياهويى كه افراد بى خبر، در اطراف آن به راه انداخته اند، چيزى جز انتخاب ضرر كم تر نيست و همان طور كه گفتيم: اين يك قانون كلى و عمومى مى باشد.

بنابراين هر گاه كسى در ميان گروهى متعصب و لجوج از پيروان مذاهب ديگر گرفتار شود و ببيند كه اظهار عقيده واقهى خود يا سرانجام مراسم مذهبى با تمام آداب و شرايط و به طور كامل و آشكار، نه تنها اثرى در ارشاد و راهنمايى آنها ندارد، بلكه ممكن و يا قطعى است كه آن افراد متعصب، دردسرهاى فراوان براى او توليدمايند و يا جان او را به خطر اندازند؛ آيا صرف نظر از اظهار عقيدها صريح خود و دستورهاى مذهبى به طور كامل و حفظ جان خود و ديگران عمل خلافى است؟ مسلماً كه خير.

اين شجاعت و رشادت نيست كه كسى بدون جهت، در اين گونه موارد، بى حساب به آب بزند و حيثيت يا جان خود را به خطر بيندازد؛ اين حماقت است!

آرى اگر صراحت در اظهار عقيده در برابر گروهى متعصب، فوايدش از ضررهايش بيشتر و مهم تر باشد، مسلماً تقيه صحيح نيست.

ص: 222

حتى گاهى تأثير اظهار عقيده صريح، ممكن است به قدرى اهميت داشته باشد كه هر گونه فداكارى در راه آن، نه تنها عيب نباشد، بلكه افتخار و فضيلت محسوب شد و اين به اوضاع و احوال و شرايط و امكانات افراد بستگى دارد.

امروزه نيز در سازمان ملل و جوامع ديگر در هنگام رأى گيرى، گروهى رأى ممتنع مى دهند و چنان نيست كه هميشه اين رأى هاى ممتنع، ناشى از بى تفاوت بودن رأى دهنده، نسبت به موضوع باشد، بلكه بسيرا مى شود كه رأى دهنده، پس از مطالعه كافى در اطراف مناسبات خود با كشورهاى ديگرى كه در آن مسئله ذينفع هستند، صلاح كشور خويش را در اين مى بينند كه از اظهار نظر صريح خود دارى كند، آيا اين عمل چيزى جز تقيه است؟!

بنابراين اگر پيامبر يا امام در مواردى كه اظهار واقع، هيچ گونه اثرى در ارشاد و هدايت شنوندگان ندارد- و بلكه ممكن است جان گروهى را به خطر بيندازد- سخنى بگويد كه ظاهر آن خلاف واقع باشد، (با اينكه به گونه اى قصد كرده كه خلاف نيست.) آيا اين گناه محسوب نمى شود و با مقام عصمت منافات ندارد؟ مسلماً خير و بلكه عين انجام وظيفه و ترك آن گناه و منافى عصمت است!

ج) شواهد خلاف

اشاره

سومين ايراد اين است كه: شما چگونه مى گوييد پيامبران از تمام گناهان معصومند و مصونيت دارند، با اينكه در كتاب آسمانى شما و كلمات پيشوايان بزرگ اسلام، شواهد زيادى وجود دارد ه حكايت از ارتكاب گناه بعضى از پيامبران مى كند. از جمله:

ص: 223

درباره حضرت آدم (عليه السلام) در قرآن مجيد مى خوانيم:

«... و عصى آدم ربّه فغوى .... آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد.»(1)

در اينحا نسبت عصيان به حضرت آدم (عليه السلام) داده شده است.

به موسى و يونس عليهما السلام و بعضى از پيامبران ديگر، نسبت ظلم داده شده است و مانند:

«... ربّ انّى ظلمت نفسى فأغفرلى فغفر له .... پروردگارا! من (موسى) به خود ستم كردم، مرا ببخش. خدا او را بخشيد ...»(2)

«... فنادى فى الظّلمات ان لا اله الّا انت سبحانك انى كنت من الظّالمين .... (يونس) در آن ظلمت هايى (متراكم) صدا زد:

خداوندا! جز تو معبودى نيست، منزهى تو. من از ستمكاران بودم.»(3)

در بعضى موارد ديگر نسبت ذهب (گناه) به آنها داده شده و همچنين تعبير به آمرزش و غفران- كه لازمه آن وجود آن گناه است- در مورد آنان بسيار ديده مى شود 5 در دعاها و مناجاهاى فراوانى كه از أئمه عليهم السلام نقل شده، اعترافات زيادى به گناه، تقصير، عصيان و امثال آن ديده مى شود كه هنگام مناجات از خداوند طلب عفو و گذشت از آن كرده اند 6


1- طه/ 121
2- قصص/ 16
3- انبيا/ 87

ص: 224

پاسخ اين ايراد از قديمى ترين ايردادهايى است كه در بحطث عصمت پيامبران عنوان شده و دانشمندان عقايد، پاسخ هاى گوناگونى به آن گفته اند 7 كه شايد روح همه آنها يك چيز باشد و آن اينكه: گناه، ظلم و معصيت در همه اين موارد جنبه نسبى دارد، يعنى اينها از قبيل گناهان مطلق و معمولى نيست كه نسبت به مقام شامخ و موقعيت برجسته پيشوايان بزرگ دين، اطلاق شده است.

توضيح اينكه: در تام امور اجتماعى، اخلاقى، علمى تربيتى و دينى انتظاراتى كه از افراد مختفل مى رود، همه يكسان نيست. به عنوان مثال: هنگامى كه گروهى براى انام يك خدمت احتماعى، پيش قدم مى شوند و تصميم مى گيرند يك بيمارستان براى مستمندان بسازند، اگر يك فرد كارگر معمولى- كه در آمدش براى مخارج خودش كافى نيست- مبلغ مختصرى به اين كار كمك كند بسيار شايان تقدير است،

اما اگر همين مبلغ را يك فرد بسيار ثروتمند بدهد، نه تنها شايان تقدير نيست، بلكه ايجاد يك نوع نفرت، ناراحتى و انزجار نيز مى كند، يعنى همان چيزى كه نسبت به يك فرد، خدمت قابل تحسينى محسوب مى شد، از يك فرد ديگر، كار ناپسندى شمرده مى شود!

در امور علمى نيز اگر يك شاگرد اول دبستان، نامه بسيار ساده اى با الفاظ عاميانه و معمولى حتى با چند غلط املايى براى دوستش ينويسد، جاى تحسين و تشويق است، در حالى كه براى يك نويسنده معروف، 110 اين اشتباهات، عيب بزرگ و گناه نا بخشودنى است.

همچنين در امور مذهبى اگر يك فرد عامى و كاملًا بى سواد- كه در

ص: 225

نقطه دور دستى زندگى مى كند و هرگز چشمش به يك مبلّغ لايق مذهبى نيفتاده است- يك نماز ساده معمولى و خالى از تمام مستحبات، در آخر وقت به جا آورد، بسيار شايسته تحسين و تقدير است، اما همين عمل از يك روحانى بزرگ- كه خود مى خواهد مربى اجتماعى باشد- ناپسند و قابل اعتراض و ملامت است.

دليل همه اينها يك چيز است و آن اينكه: انتظاراتى كه از هر كس مى رود به امكانات او (عقل، دانش، ايمان و قدرت و توانايى) بستگى دارد، عبارت معروف حسنات الابرار سيّئات المقرّبين (1) نيز اشاره به اين حقيقت دارد.

اى بسا كارهايى كه صادر شدن آن از يك نفر، عين ادب، خدمت، محبت و عبادت شمرده مى شود، اما از فرد ديگرى، عين بى ادبى، خيانت، خلاف صميميت و كوتاهى در بندگى و اطاعت محسوب مى گردد!

اكنون با توجه به اين حقيقت، موقعيت پيامبران را در نظر بگيريم و اعمال آنها را با آن موقعيت فوق العاده عظيم مقايسه كنيم.

آنها مستقيماً با مبدئى در ارتباط هستند كه شعاع علم و دانش بى پايانش بر دل هاى آنها مى تابد، حقايق بسيارى بر آنها آشكار است كه از ديگران مخفى است، علم، ايمان و تفوى آنها در عالى ترين درجه است. خلاصه آنها به اندازه اى به خدا نزديك اند كه حتى يك لحظه سلب توجه از خداوند براى آنها لغزشى محسوب مى شود.


1- اعمال نيك خوبان، گناه نزديگان خدا محسوب مى شود

ص: 226

بنابراين جاى تعجب نيست كه افعالى كه براى ديگران مباح يا مستحب شمرده مى شود، براى آنها گناه ناميده شود!

به عبارت ساده تر: گناه بر دو قسم است.

1- گناه مطلق

كه ز هر كس سر زند گناه، عصيان و سركشى است و در خور مجازات؛ اعم از مجازات هاى اين جهان و يا آن جهان. (اگر چه ممكن است درجه اين مجازات به اختلاف مرتكبين آن، متفاوت باشد، يعنى درباره بعضى خفيف تر و درباره برخى شديدتر و در مورد گروهى ديگر، اشدّ مجازات تعيين شود.)

بايد به طور كلى پيشوايان بزرگ دين (پيامبران و امامان) از تمام اين گناهان مصونيت داشته باشند.

2- گناهان نسبن

يعنى كارهايى كه از نظر قانون الهى مجاز است، اما در عين حال، انجام آنها متناسب اب مقام بعضى نيست ز ازاين رو نام گناه بر آن گذارده ميشود؛ اگر چه ممكن است از ديگرى گناه حساب نشود و بلكه حسنه اى هم محسوب گردد. (مانند، مثال هايى كه در گذشته بيان شد)

بديهى است اين نوع گناه، در حقيقت گناه نيست، زيرا گناه واقعى همان سرپيچى، تمرّد و تخلف از قانون است و همان طور كه گفته شد:

انجام اين نوع از كارها، مستلزم هيچ گونه سرپيچى و تخلف از فرمان خدا نيست، بلكه امورى است كه انجام آن كه انجام آن ازنظر قانونى جايز است، ولى با موقعيت و شخصيّت افراد ممتاز و برجسته تناسب

ص: 227

ندارد.

مثلًا: در همان مثال خدامات اجتماعى هيچ كسى ز نظر قانونى، هيچ اجبارى ندارد كه در ساختن فلان بيمارستان شركت كند و اگر هم مايل به شركت بود، تعهدى درباره مقدار كمكى و ثروتمند- كه از همسايگان آن بيمارستان است-

در اين خدمت احتاعى يا يك كمك ناچيز، زشت و نا زيبا و به يك معنى گناه است؛ در عين اينكه ز نظر قانون، جرم و خلافى از او سرنزده است.

گناهانى كه در آيات و سخنان پيشوايان بزرگ اين به آنها نسبت داده شده، همه از اين قبيل است، يعنى مقام، موقعيت معنوى، علم و دانش و ايمان آنها به قدرى برجسته است كه يك غفلت جزئى در يك كار ساده معمولى و يا در توجه خاص و هميشگى كه بايد به خداوند داشته باشند، گناه ناميده مى شود.

اشكال

ممكن است كسى بگويد: شما اعتراف مى كنيد كه: به كار بردن نكته معصيت وگناه و مانند آن در گناهان نسبى، جنبه مجازى دارد و ظاهر آن در ابتدا، همان نوع اول است، پس به چه دليل و با كدام قرينه، اين همه تعبيرات را بر معنى مجازى حمل مى كنيد؟!

پاسخ

به دليل اينكه قرائن گوناگونى هم در خود اين عبارات و هم در خارج براى اين معنى وحود دارد.

از يك طرف دلائل عصمت، به طور قطع به ما يم گويد: امكان

ص: 228

ندارد كه پيشوايان بزرگ دين (پيامبران و امامان) مرتكب گناهى شوند.

اين خود يك قرينه قطعى عقلى است.

از طرف ديگر در خود اين تعبيرات، شواهدى وجود دارد كه مى رساند منظور، نوع دوم از گناه بوده است (1) و موقعيت آنان نيز قرينه ديگرى بر اين مطلب محسوب مى شود.

[2- علم و دانش كافى

بايد پيامبران علاوه بر مصونيت از هر گونه گناه و اشتباه امتيازات ديگرى نيز از نظر روحى و جسمى داشته باشند كه كم و بيش از سخنان گذشته روشن شد.

از جمله، علم و دانش سرشارى كه بتوانند از آن در راه تعليم و تربيت انسان ها، آشنا ساختن آنها به معارف دينى، اخلافى، فضايل انسانى، حفظ و اجراى قوانين آسمانى و طرز پيشگيرى و مبازره با مفاسد اخلافى و اجتاعى، استفاده كنند.

[3- منزه بودن از عيوب تنفرآميز جسمى

بايد پيامبران از تمام عيوب و نواقص بدنى و اخلاقى (بد نامى خانواده و فاميل، ناپاكى پدر يا مدار، خشونت و تند خويى، نشانه هاى دنائت و پستى روح و همچنين امراض و بيمارى هايى تنفرآميز) كه موجب نفرت و پراكندگى مردم و در نهايت، بى نتيجه ماندن برنامه هاى تعليم و


1- ذكر اين قرائن به درازا مى كشد. خوانندگان گرامى مى تواند به كتاب تنزيه الانبياء تأليف دانشمند بزرگ شيعه، سيد مرتضى مراجعه كنند

ص: 229

تربيتى آنها مى گردد، منزه و پاك باشند، زيرا در غير اين صورت، هدف اصلى بعثت آنها تأمين نخواهد شد.

توضيحات

1- آنچه كا اشاره شد، نظريه اكثريت علماء و دانشمندان شيعه است و گر نه به ندرت مخالفينى درباره خصوصيات مسئله ديده مى شود، مثلًا دانشمند معروف شيعه، مرحوم شيخ مفيد در كتاب اوائل المقالات تصريح مى كند كه: ارتكاب گناهان سهوى- كه نشانه پستى شخص مرتكب نباشد- قبل از مبعوث شدن به مقام نبوت، مصر به احراز اين مقام نيست.

2- در آيات قرآن مجيد و سخنان پيشوايان بزرگ اسلام عباراتى ديده مى شود كه قابل تطبيق بر همين معنى است. مثلًا: در جريان عشق آتشين زليخا نسبت به يوسف (عليه السلام) و خلوتگاه عجيبى كه براى انحراف فكر يوسف (عليه السلام) فراهم ساخته بود، قرآن مى فرمايد:

«و لقد همّت به و همّ بها لو لا ان را برهان ربّه ... آن زن قصد او كرد و او نيز- اگر برهان پروردگار را نمى ديد- قصد وى مى نمود ...»(1)

در نهج البلاغه در خطبه عقيل، على (عليه السلام) مى فرمايد:

«به خدا سوگند اگر هفت اقليم روى زمين و آنچه را در زير افلاك آن واقع شده به من دهند تا درباره مورچه اى ستم كنم و پوست جوى را از دهان وى بيرون كشم، نخواهم كرد. دنياى شما در نظرم از برگ درخت نيم جويده اى كه در همان دهان ملخى است، پست تر است!


1- ( يوسف/ 24)

ص: 230

مرا به نعمت هاى زود گذر و لذات ناپايدار اين چهار چه كار؟!»

على (عليه السلام) سرچشمه مصونيّت خود را در برابر يك تعدّى بسيار كوچك- عملى كه حتى نام گناه نمى توان بر آن نهاد- كوچك بودن دنياى ناپايدار و زرق و برق آن معرفى مى فرمايد:

در كتاب امالى صدوق، ص 376، حديث جالبى از هشام نقل شده كه كاملًا منطبق بر بيان ماست.

«محمد بن ابى عمير مى گويد: عالى ترين سختى كه در طول دوران همنشينى ام با 2 هشام از وى شنيدم اين بود كه روزى از او پرسيدم: آيا امام معصوم است؟

هشام جواب داد: آرى.

گفتم: عصمت چيست؟ و چگونه امام معصوم است؟

گفت: براى اينكه سرچشمه تمام گناهان چند چيز است: حرص، حسد، شهوت، و عضب و هيچ يك از اين عوامل در وجود امام راه ندارد.

چرا حريص باشد؟ با اينمكه بر همه چيز قدرت دارد و حتى بيت المال مسلمين در اختيار اوست.

چگونه ممكن است حسود باشد؟ در حالى كه حسد براى كسى است كه بالاتر از خود ببيند. چه مقامى از مقام امام بالاتر؟

ممكن نيست كه امام در امور دنيا خشمگين شود، زيرا خداوند كارى به دست او سپرده كه هرگز با چنان غضبى سازگار نيست و آن، اجراى حدود الهى است و اگر عضب مربوط به امور آخرت و خدا باشد، نه تنها عيب نيست، بلكه بسيار خوب است. چطور ممكن

ص: 231

است امام در چنگال شهوت ها و هوس ها اسير گردد، با اينكه او به خوبى مى داند كه لذات اين جهان زود گذر در برابر آنچه خداوند در سراى ديگر براى پرهيزكاران معين فرموده، قابل مقايسه نيست ...»

از اين حديث به خوبى روشن يم شود كه سرچشمه عصمت امام (عليه السلام) در نظر هشام- آن مرد دانشمند كم نظيرى كه در حقيقت در دامان امام صادق (عليه السلام) پرورش يافته- همان محكوم بودن عوامل معصيت در وجود امام است، به عبارت ديگر، در نهاد پيامبر يا امام، تمام غرايز انسانى وجود دارد، اما هرگز اين غرايز طغيان نمى كنند و عامل گناه نمى شوند، زيرا زمينه اى براى طغيان آنها در وجود پيامبر و امام نيست.

3- دانشمند بزرگ جهان تشيع سيد مرتضى در كتاب معروف خود تنزيه الانبياء براى اثبات لزوم عصمت در تمام دوران عمر و نسبت به تمام گناهان از همين راه وارد شده است.

4- امير مؤمنان على (عليه السلام) در صمن نامه مشروحى كه براى عثمان بن حنيف- فرماندار خود در بصره مى فرستد، چنين مى نويسد:

«و انّما هى نفسى أروضها بالتّقوى لتأتى آمنةّ يوم الخوف الا كبير، و تثبت على جوانب الخرلق. و لو شئت لاهتديت الطّريق الى مصفّى هذا العسل و لباب هذا المقمح و نسارئج هذا القزّ، ولكن هيهات أن يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخيّه الا طعمة و لعّل بالحجا زأو اليمامة من لا طمع لد فى القرص و لا عهد له بالشبع، أو أبيت مبطاناً و حولى بطون عرثى و أكباد حرّى؛ من به كمك تقوى و پرهيز كارى، نفس خود را رياضت مى دهم و شهوات سركش را رام

ص: 232

مى كنم تا روز باز پسين، در امن و امان باشد و از لغزش هاى آن جهان به سلامت بگذرد. من اگر بخواهم از عسل خالص و مغز گندم، غذا و از ابريشم، لباس براى خود تهيه كنم، مى توانم، اما هيهات كه هوى نفس بر من چيره شود و به خوردن غذاهاى لذيذ بپردازم، ولى در گوشه و كنار كشور اسلام گرسنگانى باشند.» (نهج البلاغه، خطبه 45)

5- مانند آيات زير

يوسف أعرض عن هذا و استغفرى لذنبك ... (يوسف/ 29)

ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر ... (فتح/ 2)

فأصبر أنّ وعد اللّه حق و استغفر لذنبك و سبّح بحمد ربّك ... (غافر/ 55)

6- در دعاى معروف كميل كه منسوب به امير المؤمنين على (عليه السلام) است، دارد:

«... يا سيدى فأسئلك بعزّتك أن لا يحجب عنك دعايى سوء على و فعالى و لا تفصحنى بخفّى ما اطّلعت عليه من سرّى و لا تعاجلنى بالعقوبه على ما عملته و فى خلواتى من سوء فعلى و اسائتى و دوام تفريطى و جهالتى و كثرة شهواتى و غفلتى ..».

فيلسوف معروف، حكيم سبزوارى در اين باره مى نويسد:

آنچه در قرآن مجيد آمده است از نسبت معصيت به انبيا و ذكر توبه واستغفار و مغفرت، محامل (معانى مختلف) دارد ... و مجملًا در نزد اشاعره، محمول است بر صدور صغيره سهواً و يا بر صدور ذنب (گناه) قبل از بعثت ... و در نزد اماميه محمول است بر ترك اولى و در

ص: 233

سير انبيا محمول است بر آنكه شايد توجهى به ماسواى حق از آن جناب صادر شده باشد (اسرار الحكم، ج ا ص 405)

پايان

ص: 234

، 39، 182

آدم، 247

آفريدگار جهان.، 45

؛ آفريدگار جهان، 127

آلكسيس كارل:، 47

آمريكا، 74، 193، 210

-/ آية الله العضمى مكارم شيرازى، 127

آيةا ... مكارم شيرازى؛، 45

ابراهيم، 100، 101، 102

ابراهيم خليل، 46

ابو على سنيا، 45

ابوعلى سينا، 55

ارسطو، 16، 49

استراليا، 91

اسرار الحكم، 258

اسفار، 49، 185

اصول كافى، 48، 54، 56

اطلاعات، 164

افلاطون، 29، 49

التنويم المغناطيسى، 163

الّذى احسن كلّ شيى ء خلقه و بدأ خلق الانسان من طين، 155

اللّه الّذى خلق السمواوات و الارض و ما بينهما فى ستّة ايّام ثمّ

ص: 235

استوى على العرش ...، 155

اللّه الّذى سخّر لكم البحر لتجرى الفكل فيه بأمره ...، 154

المتألهين، 49

... اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الأسلام ديناً ...، 159

امالى، 255

امام حسين، 107

امام صادق، 53، 55، 256

امير المؤمنين على، 257

امير مؤمنان على، 206، 256

اميل، 103، 106

اميل درمنگام mehgnemred elime ، 56

اميل كوئه، 163

انسان موجود ناشناخته، 48

«... انكم انتم الظالمون، 102

انگلستان، 163، 164، 193

اوائل المقالات، 254

... او ترقى فى السماء ولن نؤمن لرقبك حتّى تنزّل علينا كتابّا نقروه ...، 130

او تسقط السماء كما زعمت عليما كسفاً او تأتى بالله و الملائكة قبيلًا، 121

او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيراً،

ص: 236

121

اوليفرداوچ، 193

او يكون لك بيت من زخرف او ترقى فى السماء، 121

.. ألا له الخلق و الأمر تبارك اللّه رب. العالمين.، 154

أو تكون لك تبت من زخرف ...، 129

باربت، 193

براهام، 46

برمودا، 209، 210

برنهايم، 163

برهما، 47

برهمايى، 5، 8، 10، 46

برهماييان، 10

بصره، 256

بورمور، 193

به سوى جهان ابدى، 163

بيمارستان سارك، 163، 164

بيمارى هاى روحى و عصبى، 103

پاستور، 174

پو آنكاره، 161

پويسگور، 162، 163

پيرهون، 49

پيرهون nohrryp ، 48

ص: 237

تجريد العقائد، 191

تجريد العقايد، 242

ترومن، 74

تعرج الملائكة و الرّوح اليه ...، 157

تفسير المنار، 134

تنزيه الانبياء، 252، 256

ثم جعل نسله و من سلالة من ماء مرس، 155

ثمّ سوّيه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السّمع و الأبصار و الأفئدة قليلًا ما تشكرون.، 155

جعلنا هم أئمّة يهدون بأمرنا و أوحينا اليهم فعل الخيثرات و اقام الصّلواة و ايتاء الزّكواة و كانوا لنا عابدين، 207

جون روسكين yeuied nhoj ، 51

جويك، 193

جيمزبريد، 163

حضرت آدم، 247

حضرت ابراهيم، 157، 158

حضرت عيسى، 160

حضرت مسيح، 119، 139، 158

حضرت موسى، 158

حضرت نوح، 157

خدا را چگونه بشناسيم، 41

خواجه نصير الدين طوسى، 190

ص: 238

خودشناسى،، 196

خويى، 53، 54

دائرة المعارف، 47، 192

دائرة المعارف فريد وجدى، 163

داروين، 193

دانمارك، 91

دبيران كاتب، 191

دكتر ا. ح. آريانپور، 53

دوسو، 103

راز آفرينش انسان، 47، 214

(راز آفرينش انسان، 213

رشيه، 163

روانشناسى پرورشى، 51

ريشيه، 193

زليخا، 254

زندگانى محمدtemoham ed eiv al ، 56

ژاپن، 66، 74، 91

ژان ژاك روسو، 105، 106

... سبحان ربّى هل كنت الّا بشراً رسولًا!، 131

سبزوارى، 258

سبزوارى، ملا هادى،، 185

سرگردكلود، 104

ص: 239

سرّى و لا تعاجلنى بالعقوبه على ما عملته و فى خلواتى من سوء فعلى و اسائتى و دوام تفريطى و جهالتى و كثرة شهواتى و غفلتى ...، 258

سقراط، 16، 17، 18، 49، 50

سويس، 90، 91، 92، 93، 94، 95

سيتى سيسم، 48

سيد على محمد باب، 158

سيد مرتضى، 252، 256

سير حكمت در اروپا، 50

شاركو، 163

شديد سلطان و لا خوف من زوال و لا نقصان و لا استعانة على ضدمنا و و لا ندمكاثر و لا شريك مكابر، لكن خلائق مربوبون و عباد داخرون، 48

شرح المنظومه، 185

شرح تجريد، 227

شرح نهج البلاغه، 54

شرع لكم من الدّين ما وصّى به نوحاً ...، 155

شفا، 45

شهرستانى، 7، 46

شيخ مفيد، 254

شيرازى، صدر الدين؛، 185

صدوق، 255

ص: 240

صوفيگرى، 122

ضوفيگرى، 116

طوسى، خواجه نصير الدين؛، 191

عارمى، 193

عالم پس از مرگ، 163

عبده، 102

عبده، محمد، 103

عثمان بن حنيف، 256

عقيل، 254

علامه حلّى، 191

علم، 161

على، 102، 254، 255

على اطلال امذهب المادى، 47

على عليه السلام، 48، 53

عمر بن عبيد، 55

عيسى، 160

غلام حسين زيرك زاده، 106

فاضل قوشجى، 242

فأسقط علينا كيسفاً من السّماء ان كنت من الصادقين، 129

فأصبر أنّ وعد اللّه حق و استغفر لذنبك و سبّح بحمد ربّك ...، 257

فأوحينا الله أن اصنع الفلك بأعيننا و وحينا فاذا جاء أمرونا و فار

ص: 241

التنّور ...، 154

فخرج على قومه من المحراب فأوحى اليهم أن سبّحوا بكرة و عيسيا، 206

فرانسوا انتوان مسمر، 162

فرانسه، 193

«فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون»، 100

فردريك ميرس، 193

فرعون، 140

فرويد، 196

فريد وجدى، 47

فلاماريون:، 47

فيپ كارت، 163

... قال موسى ما جئتم به السّحران اللّه سيبطله و انّ اللّه لا يصلح و عمل المفسدين ...، 165

قرآن، 254، 258

قرآن مجيد، 247

قزوينى، 191

كارت، 164

كاميل فلاماريون، 193

كاً لجعلناه رجلًا ... (انعام/ 9) 2- قل لو كان فى الارض ملائكة يمشون مطمئنين لنزلناه عليهم من السماء ملكاً رسولًا (اسراء/ 95)، 55

ص: 242

5- كرسى موريس، 212

كرسى موريس، 213

كرمى موريس، 47

كسروى، 116، 122، 127، 128

(كلما حكم به العقل حكم به ااشرع.)، 9

كلمبيا، 193

كلود، 105

كلينى، 56

كمبريج، 193

كوچه ايم، 213

گوهر مراد، 182

گوهر مراد،، 185

«لا اقسم بيوم القيامه* و لا اقسم بالنفس الّوامّه، 99

(لا اقسم بيوم القيامة)، 100

لامارتين، 88

لاهيجى، ملا عبدالرزاق؛، 185

ليبو، 163

ليغفر لك اللّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر ...، 257

محقق طوسى،، 227

محمد بن ابى عمير، 255

محمد سعيدى، 213

محمد عبده، 103

ص: 243

محمد على فروغى، 50

محمد فريد وجدى، 192

مزون، 107

مسئله وحى، 57

مسمر، 162

مسيح، 94

مغناطيس، 163

مقدمه اى بر فلسفه آموزش و پرورش، 53

ملاعبدالرزاق، 182

ملل و النحل، 46، 47

من بعده و أوحينا الى ابراهيم و اسمعيل و اسحق و يعقوب و الأسباط و عيسى و أيّوب و يونس و هرون و سليمان و آتينا داود زبوراً، 206

منهاج البراعة، 53

منين جر، ويليام؛، 196

موسى، 140، 247

مهدى، 161

مهندس مهدى بازرگان، 57

ناشناخته، 39

ناكازاكى، 74

نحل، 7

نوع، 10

ص: 244

نونر، 163

نهج البلاغه، 102، 103، 254

نيومكزيكو، 103

و اذا أوحيت الى الحوارييّن أن آمنوا بى و برسولى قالوا آمنّا و اشهد بأننّا مسلمون، 206

و اذا لم تأتهم بآية قالوا لو لا احتبيتها قل انمّا اتّبع ما يوحى الىّ من ربّى ...، 128

و أوحى ربّك الى النّحل أن اتّخذى من الجبال بيوتاً و من الشجر و مما يعرشون، 206

... و أوحى فى كلّ سماء أمرها ...، 206

و تسقط السّماء كما زعمت علينا كسفاً ...، 129

... و جئنابك على هؤلاء شهيداً، 131

و سخّر لكم الّليل و الّزار و الشّمس و القمر و النجوم مسخرّات بأمره انّ فى ذالك لايات لقوم بعقلون.، 154

و قال الّذين لا يرجون لقائن كو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربّنا» (الفرقان/ 21) ب) أو تأتى بالله و الملائكة قبيلًا، 128

1- و قال الذين لا يرجون لقاء نا لو لا انزل علينا الملائكة او نرى ربّنا ... (فرقان/ 21)، 55

و قال الشّيطان لمّا قضى الامر انّ اللّه وعدكم و عد الحقّ و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان ...، 154

و قالوا لن نؤمن لك حتّى تفحر لنا من الارض يندوعاً، 121

و كذالك جعلنا لكلّ نبيّى عدوّاً شياطين الأنس و الجنّ يوحى

ص: 245

بعضهم الى بعض زخرف القول غروراً ...، 207

و لن نومن لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتاباً نقرؤه قل سبحان ربى هل كنت الا بشراً رسولًا، 121

و لو فتحنا عليهم باباً من السّماء فظلّوا فيه يعرجون.، 157

و ما أمرونا الّا واحده گلميح بالبصر.، 154

... و مبشّراً برسول يأتى من بعدى اسمه أحمد ...، 160

و من آياته أن تقوم السماء و الارض بأمره ...، 154

و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ، 102

ويليام جمس:، 47

ويليام كروكس، 193

ويليام منين جر، 195

هاروارد، 193

هشام، 255، 256

هشام بن حكم، 55

هند، 46

هورسن، 193

هيروشيما، 65، 74، 103، 104

هيروشيما و ناكازاكى، 104

هيزلوپ، 193

يخل سبحانه خلقه من نبى مرسل، او كتاب منزل، او حجة لازمة، او محجة قائمهة. رسل لا تقصر بهم قلة عددهم و لا كثرة المكذبين لهم.، 53

ص: 246

... يعلم ما يلج فى الأرض و فاليخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يعرج فيها و هو معكم أين ما كنتم ...، 157

يعلم مايلج فى الأرض و ما يخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يعرج فيها و هو ارحم الغفور.، 157

يوسف، 254

يوسف أعرض عن هذا و استغفرى لذنبك ...، 257

يونس، 247

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109